eitaa logo
کانال کمیل
286 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
5هزار ویدیو
71 فایل
سفیرعشق شهیداست و ارباب عشق حسین‌علیه‌السلام وادی عشاق کربلاجایی که ارباب عشق سربه‌باد می‌دهدتا اسرارعشاق را بازگوکند که‌برای عشاق راهی‌جز ازکربلا گذشتن نیست🌷 کپی باذکرصلوات برمهدی عج eitaa.com/joinchat/2239103046Cd559387bf0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 🌷 ✨ به اتفاق دکتر و محمدرضا( فرزند ارشدش) سه نفری قبرستان قدم میزدیم. می دانستم که قبر مارکس هم همانجاست. ازقضادو تا سگ از کنار ما می گذشتند، شوخی شوخی گفتم: این دو تا سگ هم دارند میروندسر قبر مارکس فاتحه بخوانند. دکتر بلافاصله رو کرد به من و گفت: اگر ما با فکر مارکس مخالف هستیم نباید به او توهین کنیم. ادب در کلام لازم است چه فرد کافر باشد، چه مسلمان. ✅ 📝 کتاب نگاهی به زندگی وزمانه شهید دکتر بهشتی ص39 🙏 شادی روح شهید بزرگوار صلوات اینجـا کانال شهـداست✌️👇 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ما را به دوستان خود معرفی کنید.🦋 🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊 @RMartyrs
هادی مرد مبارز بود. او در میدان رزم در مقابل دشمن هم دست از اعتقاداتش برنمی داشت. همیشه تصویر مقام معظم رهبری را به روی سینه داشت. رزمندگان عراقی را از لحاظ اعتقادی آماده میکرد می گفت: لحظه شهادت نامه مقدس یا حسین (علیه السلام) رابه زبان داشته باشید تا خود آقا بالا سرتون بیاید... 💚
سردار شهید مهدی زین‌الدین ✍️ ظرف شستن ▫️پدر و مادری مهدی، خواهر و برادرش؛ همه دور تا دورِ سفره نشسته بودیم؛ رفتم از آشپزخانه چیزی بیاورم. وقتی آمدم، دیدم همه نصف غذاشون رو خورده‌اند، اما مهدی دست به غذاش نزده تا من بیایم. توی خونه هم بهم کمک می‌کرد. ظرف‌های شام دو تا بشقاب و لیوان بود و یه قابلمه. رفتم سرِ ظرفشویی. مهدی گفت: انتخاب کن، یا تو بشور، من آب بکشم؛ یا من می‌شورم، تو آب بکش. گفتم: مگه چقدر ظرف هست؟ گفت: هرچی که هست، انتخاب کن. 📚 یادگاران ۱۰، صفحات ۱۹ و ۵۰
شهید مهدی باکری ✍️ کته ▫️مادرم نمی‌گذاشت ما غذا درست کنیم. پدرم نسبت به غذا حساس بود؛ اگر خراب می‌شد، ناراحت می‌شد. تا قبل از عروسی برنج درست نکرده بودم. شب اولی که تنها شدیم، آمد خانه و گفت: ما هیچ مراسمی نگرفتیم. بچه‌ها می‌خوان بیان دیدن. می‌تونی شام درست کنی؟ کته‌ام شفته شده بود. همان را آورد، گذاشت جلوی دوست‌هاش. گفت: خانم من آشپزیش حرف نداره، فقط برنج این دفعه‌ای خوب نبوده، وارفته. 📚 کتاب باکری
شهید داوود عابدی ✍️ من شرمنده تو هستم ▫️وقتی از منطقه جنگی آمد، مثل همیشه سرش را پایین انداخت و گفت من شرمنده تو هستم. من نمی‌توانم همسر خوبی برای تو باشم. می‌گفت: جنگ ما با همه خصوصیات و مشکلاتش در جبهه است و زندگی با همه ویژگی‎هایش در خانه. وقتی داوود به خانه می‌آمد، ما نمی‌فهمیدیم که در صحنه جنگ بوده و با شکست یا پیروزی آمده است. 📚 راوی: همسر سردار شهید
شهید یوسف گلکار ✍️ خرید عروسی ▫️برای خرید عروسی رفتیم بازار، خانواده هر کاری کردند یوسف حلقه برنداشت و گفت: طلا برای مرد حرامه و من نمی‌خواهم از همین حالا زندگی‌ام بر پایه حرام باشه... یوسف هر وقت میوه یا خوراکی واسه منزل می‌خرید، می‌گذاشت توی یک پلاستیک سیاه، می‎گفت ممکن است کسی ببیند و هوس کند، ولی توان خرید نداشته باشد... 📚 راوی: همسر شهید
شهید مهدی باکری ✍️ فقط لوازم ضروری ▫️برای عروسی هیچ هدیه‌ای نگرفتیم. فکر کردیم که چرا باید بعضی از وسائل تجملی وارد زندگی‌مون بشه؟ تمام وسایل زندگی‌مون دو تا موکت، یه کمد، یه ضبط صوت، چند تا کتاب و یک اجاق گاز دو شعله کوچک بود. با همدیگه قرار گذاشتیم فقط لوازم ضروری‌مون رو بخریم، نه بیشتر... 📚 کتاب شام عروسی، صفحه ۵۱