عاشق و دلباخته ی پسر همسایه مون آران بودم.♥️
از این عشق فقط مامانم خبر داشت و منتظر بودیم خواهر بزرگترم عروسی کنه،تا بیاد #خواستگاری.
یه روز که تنها بودم،در خونه مون زنگ خورد وقتی باز کردم فقط سه تا #سینی پر از میوه و پارچه و طلا بود...😦
هرچی اطراف رو نگاه کردم کسی نبود. سینی هارو میاوردم تو حیاط.باخودم گفتم حتما #اشتباه اوردن و میان دنبالشون .
یه لحظه چشمم به یه #کاغذ خورد که نوشته بود،جمعه آماده باش میایم #میبریمت..😭
نمیدونستم این پیغام از طرف کیه تا اینکه👇😨
https://eitaa.com/joinchat/2805924589C5429167b83
سرنوشت عجیب من اینجاست 👆
عاشق و دلباخته ی پسر همسایه مون آران بودم.♥️
از این عشق فقط مامانم خبر داشت و منتظر بودیم خواهر بزرگترم عروسی کنه،تا بیاد #خواستگاری.
یه روز که تنها بودم،در خونه مون زنگ خورد وقتی باز کردم فقط سه تا #سینی پر از میوه و پارچه و طلا بود...😦
هرچی اطراف رو نگاه کردم کسی نبود. سینی هارو میاوردم تو حیاط.باخودم گفتم حتما #اشتباه اوردن و میان دنبالشون .
یه لحظه چشمم به یه #کاغذ خورد که نوشته بود،جمعه آماده باش میایم #میبریمت..😭
نمیدونستم این پیغام از طرف کیه تا اینکه👇😨
https://eitaa.com/joinchat/2805924589C5429167b83
سرنوشت عجیب من اینجاست 👆