eitaa logo
گسترده تبلیغاتی رادین
147 دنبال‌کننده
649 عکس
158 ویدیو
0 فایل
❤️بسم الله الرحمان الرحیم❤️ 👇🏾👇🏿رزرو تبلیغات 👇🏻👇🏻 @EJRA_RADIN 🤩گسترده رادین با بیش از ۲ سال سابقه در حوزه تبلیغات در فضای مجازی 🤩
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه که بودم بابام مُرد، منو با چند تا خواهر برادر کوچیک تنها گذاشت💔😭 صبح تا شب جون میکندمو کار میکردم تا اینکه مامانم شوهر کرد، اونم چه شوهری... تازه رفته بودم تو ‌19 سالگی که ناپدریم مجبورم کرد زن یه مرد 60 ساله بشم که از خودشم بزرگتر بود😭 سر سفره عقد با دست و پای لرزون چشم دوخته بودم به در که داماد اومد تو باورم نمیشد انقد پیر باشه! اومد نشست کنارمو با لبخند تور روی صورتمو زد کنار،به جوونی که کنارش ایستاده بود اشاره کردو گفت :پسرم بیا بشین کنار عروست آذر...😳😱🔥👇 https://eitaa.com/joinchat/3447193688C2571e4be0f سرگذشت زندگی تلخ منو بخونید👆❤️‍🔥
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :658 مورخ:7/آذر /1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۰سال بیشتر نداشتم که پدرم فوت کرد مجبور شدیم بریم خونه خالم ؛ اونجا شوهرش یک طبقه رو به ما داددر عوضش کلی پول از مامیگرفت مادر بیچارم باید شب وروز کار میکرد؛که بتونه کرایه چند برابر خواسته هوشنگ شوهر خالم بده،اون نامرد به دور از چشم مادرم بلا هایی سر من آورد که الان بعد گذشت چندین سال بازم دکتر میرم. الان بعد چند سال که ازدواج کردم خدا به من ۲تا دختر داد.یه روز سر سفره بودیم که دیدم دختر بچه من هی عق میزنه ورنگش مثل گچ دیوار شده ؛یاد بچگی خودم افتادم ولی باورم نمیشد. چند روزی از اون روز گذشت؛ یه روز که از سر کار برگشتم کسی رو خونم دیدم که اصلا باورم نمیشد اون داشت با دختر بچه من...😱🔥🔥 https://eitaa.com/joinchat/1681130232C7de61dbbae خدایا این چه دنیای کثیف شوهر خالم با دختر بچه من چه ها که نکرد.👆👆
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :659 مورخ:7/آذر /1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
پسر جونم علاقه زیادی داشت تو خونه تنها بمونه به بهونه های مختلفی منو میفرستاد خونه مادرم تا خودش تو خونه تنها باشه یه روز ماجرا رو به مادرم گفتم گفت بدون اطلاع پسرت تو خونه دوربین نصب کن منم وقتی رفته بود دانشگاه این کار کردم اون روز به پسرم گفتم میرم خونه مادرم تا شب برنمیگردم برق شادی تو چشای پسرم دیدم حالم خیلی خراب شد اومدم خونه مادرم شب برگشتم خونه سریع فیلم باز کردم ساعات اولیه همه چی معمولی بود تا این پسرم در حالی دیدم که داشت...... https://eitaa.com/joinchat/1844904645C57201642e2 ❤️
دختر ۱۷ ساله همسایمون هرروز صبح از سرویس جا میموند.... مادرش می‌اومد از شوهرم خواهش می‌کرد که برسونه شوهر منم می‌برد یه روز صبح که جا مونده بود مادرش باز اومد خواهش کرد شوهرم قبول کرد همیشه نیم ساعت بعد برمیگشت ولی اون روز یه ساعت گذشت نیومد ظهر شد نیومد دلنگرون رفتم به زن همسایه گفتم زنگ‌بزنه مدرسه از دخترش بپرسه ولی بهونه اورد تا این نزدیک غروب همسایه ها خبر اوردن که شوهرم ..... https://eitaa.com/joinchat/825164372C0baf0038cc
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :660 مورخ:8/آذر /1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
این داستان نیست بلکه زندگی واقعیه🌱 اسمم آذر به معنای نور خورشید یکی از خوشگل ترین دخترهای روستای اردبیل اما تا سن ۱۸ سالگی هیچ خواستگاری نداشتم چون مادرم هووی خوشگلی داشت و بابام یه نگاه بهمون نمینداخت و همش پیش اون بود و بچه هاش ! دو سه سال بعدش هم پدرم مرد و من شدم زیر دست نامادری و هفت هشت تا خواهر برادر ناتنی که اسم و آوازه خوبی نداشتن🔥🤦🏻‍♀ برای اینکه بهم اجازه نفس کشیدن توی خونه رو بدن باید صبح تا شب سر زمینهای کشاورزی کار میکردم و شبها برای برادرام کثیف ترین کارو انجام میدادم یعنی بجای اونا...😰🥶😭👇 https://eitaa.com/joinchat/3447193688C2571e4be0f 🔥رفتم وسط آتیش جهنم🔥👆
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :661 مورخ:8/آذر /1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
درست مونده بود به بله برونم کسی که قرار بود بشه رو خیلیییی اتفاقی تو خیابون با یه دختر دیدم رفتم جلو و خواستم بزنم تو گوشش ولی وقتی دختری که کنارش بود روش و برگردوند سمتم با دیدنش زد … 😱❌ بریده بریده گفتم تو اینجا با این میکنی ؟؟ با که داد بند دلم پاره شد … https://eitaa.com/joinchat/904921429Cd28fff2656 😔🖤
دو سالی بود که بزور زن یه پسر پولدار و زورگو شده بودم ، از خانوادش دل خوشی نداشتم چون همیشه بهم گیر میدادنو آزارم میدادن🥺 تا اینکه یروز پدرشوهرم منصور اومد به دیدنمو گفت آماده شو تا بریم خرید! با تعجب پرسیدم : چرا شما اومدین با شهاب میرفتم دیگه ، ولی انقد اصرار کرد که ناچار بچه بغل سوار ماشین شدم! نیم ساعتی گذشت که رسیدیم به یه ویلا خارج از شهر با ترس به پدرشوهرم نگاه کردمو گفتم اینجا که پاساژی نیس! چیزی نگفت و از ماشین پیاده شد و دستمو کشید و گفت : وقتشه ...😏🔥❤️‍🔥👇 https://eitaa.com/joinchat/1990983694Cd2a81adfa4 درگیر گناهی شدم که ناچار بودم🥺❤️‍🩹