رادیو اسرار🎤📻
سایه های روشن 🕊️ (قسمت پنجم) (*ノ・ω・)ノ♫ 💓 روز دوشنبه بود، از روزهای سرد دی ماه سال ۱۳۶۰.
هشمیز ۶_۲۰۲۴_۱۱_۰۱_۲۱_۰۰_۵۴_۴۷۰.mp3
8.55M
سایه های روشن 🕊️(قسمت ششم)
♪~(´ε` )💗
زمستان سال ۱۳۶۰، در یک سفر به دنبال ناهید به اطراف سقز رفته بودم🥺
📚معرفی کتاب : فاتح هشمیز
✍️به قلم فریبا انیسی
🎙️معرفی گوینده : کبوتر حرم
@Radio_asrar
رادیو اسرار🎤📻
پارت پانزدهم ☘ _کاری از رادیو اسرار 😊❤️ (از زبان دوستم) بعد گوشیم رو گرفت و همه چیز رو حذف کرد وا
1_14614252563_۲۵۱۱۲۰۲۴.mp3
1.08M
پارت شانزدهم ☘
_کاری از رادیو اسرار 😊❤️
(از زبان دوستم)
حالم نه تنها تغییری نکرد بلکه بد تر هم شد گوشی رو گذاشتم کنار و رفتم تو آشپزخونه و یه ......
#یک_تلنگر_دوستانه
#اسرار
https://eitaa.com/Radio_Asrar
رادیو اسرار🎤📻
-دوستـی که نمیمیــرد🫀- ۲ دنیاے امروز، دنیای رنگهاست؛ رنگهایی که با انتخاب هرکدام مسیر زندگی تغی
دوستی که نمیمیرد3.mp3
4.24M
-دوستـی که نمیمیــرد🫀- ۳
دنیاے امروز، دنیای رنگهاست؛
رنگهایی که با انتخاب هرکدام
مسیر زندگی تغییر میکند.
بعضیهایشان شاداب و متفاوتند،
چشمگیر و جذاب،
دستهای دیگر تیره و دلگیر،
اما تو میتوانی انتخاب کنی...🌻
این داستان: چتر ایمان 🌂
گوینده: #کبوتر_حرم 🕊♥️
کاری از رادیو اسرار 📻✨
@Radio_asrar 🌐
رادیو اسرار🎤📻
من یه دختر نوجوانم!👩🏻🦱 مثل تمام نوجوان های توی این سن مشکلات زیادی داشتم از جمله مشکلاتم فشار روانی
کاربران عزیز رادیو اسرار
لینک های صوت های تلنگر دوستانه را اینجا در دسترس شماست 👆
سلااام>>>🫶🏻
اوقاتتون خوش🌿
امروز اومدیم با معرفی کتابی جدید📙
✍کتابی با ترجمه دکتر کریم شنی
🖇موضوع آن در مورد خانواده فسلطینی که در اردوگاه زندگی می کنند و هرکدام سرگذشتی دارند
#معرفی_کتاب
🧣@Radio_asrar
📄در قسمتی از این کتاب اومده:
«در حالیکه جمعیت پشت سرمان چنین شعار می دادند به راه افتادیم: خیبر خیبر یا یهود..»
نویسنده در مورد رمانش میگه: این داستان شخصیت خاص یا خودم نیست اما بیشترش زندگی منه! :)
کتابِ "خار و میخک" توسط یک مبارز زمانیکه در زندان بود به نگارش درآمد
و بله نویسنده آن شهید یحیی السِنوار هستن🌹😃
° اگه شمام مشتاق شنیدن این کتاب هستید
میتونید از اینجا گوش بدید °
🧣@Radio_asrar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
^بذار یه رازیو بهت بگم..^
🧣🧒🏼🦊
•کتابِ شازده کوچولو•
⎙بذار ورودی گوش هات قشنگیها رو بشنوه
``ساکت بود ... نه اون با من حرف می زد، نه من با اون ... ولی ازش متنفر بودم ... فکر کنم خودشم از توی رفتارم اینو فهمیده بود ... یه کم هم می ترسیدم ... بیشتر از همه وقتی می ایستاد به نماز، حالم ازش بهم می خورد ...``
همراهان گرامی🌚
قصد داریم بزودی از مجموعه ی جدیدی رونمایی کنیم🤫😉
رمانی که داستان آن مطابق با واقعیته و به قلم جناب اقای سید طاها ایمانی نوشته شده
+ شروع تا پایان آن کاملا غیرقابل پیش بینه
پس منتظر باشید🥸