eitaa logo
راه بندگی
90 دنبال‌کننده
765 عکس
205 ویدیو
15 فایل
🌸 نکات قرآنی 🌷 احادیث مستند و زیبا 🌺 مطالب ناب دینی 🌹 داستانهای پندآموز 🌼 بیان احکام و مسائل شرعی مورد ابتلاء همه در کانال 🌹راه بندگی🌹 👈 نشر مطالب کانال به هر نحوی آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
مادر در خانه و در مقابل فرزند چگونه باید باشد؟ 🔻🔻🔻 ✴️ ۲) از نظر تربیتی و روان شناختی امّا از نظر تربیتی ، باید بگوئیم كودك به راحتی رفتار و صدای مادر را تشخیص می ‎دهد و آنرا دنبال می کند ، رفتار مادر برایش كاملاً آشنا است و حافظه ‎اش مملو خاطراتی از این رفتارها می ‎باشد ، 🧠 كودك از رفتار و شكل آنها عكس برداری می کند📸 و در حافظة خود انبار می کند . پایه‎ های اساسی رشد شخصیت كودكان و نوجوانان از طریقی تقلید نهاده می ‎شود و این شیوة تقلید، هم از راه شنیداری 👂 و هم از طریق بصری حاصل می ‎شود . 👁 تقلید و الگوپذیری ‎ 👌از ویژگی های دوران كودكی است ، كودك هر آنچه را كه ببیند براساس تقلید می‎ پذیرد ، و مطابق آنها عمل می کند ، 😟بدون اینكه از خوبی و بدی آن اطلاع داشته باشد . @Rahebandgi
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 📒 2⃣ 🔻ادامه 🔸البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کارخوبی می کنم که برای مردنم دعا می‌کنم. نمی‌دانستم که اهل بیت ما هیچ گاه چنین دعایی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه در آخرت می دانستند. 🔹خسته بودم و سریع خوابم برد.نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم. بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده.از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم و با ادب سلام کردم. 🔸ایشان فرمود: با من چکار داری؟چرا انقدر طلب مرگ می کنی ؟*هنوز نوبت شما نرسیده. فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است ترسیده بودم. اما با خودم گفتم: اگر ایشان انقدر زیبا و دوست داشتنی است،پس چرا مردم از او می‌ترسند؟! 🔹می خواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم مرا ببرند. التماسهای من بی فایده بود.با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سرجایم و گویی محکم به زمین خوردم! 🕛 در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم،راس ساعت ۱۲ ظهر بود! هوا هم روشن بود، موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت.در همان لحظات از خواب پریدم؛ نیمه شب بود. می خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد! 🔸روز بعد صبح زود دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس‌ها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتند. سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. 🔹 در مسیر برگشت در یک چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد واز سمت چپ با من برخورد کرد! آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و روی زمین افتادم. راننده پیاده شد و بدنش مثل بید می لرزید‌. فکر کرد من حتما مرده ام 🔸 یک لحظه با خودم گفتم : پس جناب عزرائیل به سراغم ما هم آمد. آنقدر تصادف شدید بود که فکر کردم الان روح از بدنم خارج میشود. 🕛به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود و نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد...! ✨ادامه دارد...