#ماجرای_محاصره_هواپیما_حامل_حاج_قاسم توسط جنگنده آمریکایی
بین زمین و آسمان بودیم ، توی هواپیما. داشتیم می رفتیم سوریه. نگاهم به حاجی بود . سرش را تکیه داده بود به صندلی و چشم هایش را بسته بود . انگار که خوابیده باشد . از شیشه هواپیما دو جنگنده آمریکایی را دیدم که مثل لاشخور دوروبرمان می پلکیدند . دلم هری ریخت . ترس برم داشت . فکرم پیش حاجی بود فقط . یک دقیقه گذشت ، دو دقیقه ... همان طور که سرش به صندلی تکیه داشت ، چشم هایش را باز کرد . خونسرد گفت : «نگران نباش چند دقیقه دیگه می رن . دوباره چشم هایش را بست .»
چند دقیقه گذشت ؛ رفتند .
هواپیما می خواست توی فرودگاه سوریه بنشیند که از چپ و راست تیر سمتمان حواله شد . حاجی رو کرد به خلبان و گفت : «ما سریع پیاده می شیم تو دوباره تیک آف کن.»
تا چرخ های هواپیما به زمین خوردند و سرعت کم شد پریدیم پایین . خلبان دوباره سرعت گرفت . هواپیما را از زمین کند و توی یک چشم به هم زدن از آسمان فرودگاه دور شد . فوری تغییر موضع دادیم و آمدیم یک کنج امن . تا خودمان را پیدا کنیم چند تا خمپاره درست خورد همان جایی که پیاده شده بودیم . خدا به خیر گذراند .
گرداوری : گروه فرهنگی راه حاج قاسم
منبع : کتاب سلیمانی عزیز
کپی برداری فقط و فقط با لینک جایز می باشد.
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
@Rahhajghasem