eitaa logo
راحیل؛
45 دنبال‌کننده
34 عکس
8 ویدیو
1 فایل
در کوچه‌ی خیال با واژه ها قدم میزنم🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
⛅️🦋 راحیل ترسیده بود . دست قطع شده ی آرسینه واضح ترین چیزی بود که میتوانست آنهارا لو بدهد . چادر را از روی صورت آرسینه کنار زد . خدا خدا میکرد افسر تمایلی به بازرسی بچه نشان ندهد. مرد شروع کرده بود به معرفی خودشان:[ من ابو یوسف هستم با خوانواده ام میخواهیم برویم شمال غزه پدرم مردی پیر و بیمار است .] پسر جوان شروع کرد به ترجمه کردن. افسر علاقه ای به شنیدن حرف های مرد نشان نمیداد جلو تر آمد و به صورت آرسینه زل زد : רע בשבילי [بدش به من ] مرد شروع کرد به عربی اعتراض کردن سر و صدایش داشت بالا میرفت که راحیل زمزمه کرد :[چیکار میکنی الان همه دورمون جمع میشن . الان فکر میکنه تو قنداق بچه چیزی قایم کردیم که شما اینطوری میکنی.] افسر عصبانی و درحالی که دست هایش را تکان میداد و پشت سرهم کلمات از دهانش شلیک میشد به سمت مرد رفت . مرد:[وقتی گفتم حالا در ماشین را ببندید] مرد دستش را روی دنده گذاشت @Rahil_nevis