eitaa logo
راحیل؛
44 دنبال‌کننده
34 عکس
8 ویدیو
1 فایل
در کوچه‌ی خیال با واژه ها قدم میزنم🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مُرتاح
گفتیم قصد کربلا داریم. حرم را با گاوآهن شخم زدند. زمینش را قطعه‌بندی کرده و بین کشاورزهای ناصبی تقسیم کردند و سال‌ها روی مزار مولای ما گندم درو کردند. بعدها پنهانی زمین‌ها را به چندبرابر قیمت خریدیم و ترمیم کردیم. گفتیم باز قصد کربلا داریم. در ورودی‌های شهر، تخته و ساتور گذاشتند. دست‌هایمان را قطع کردند و به طعنه گفتند حالا بروید ضریح آقایتان را بغل کنید. باز گفتیم قصد کربلا داریم. سپاهیان شمشیر به دست‌شان را از حجاز به عراق فرستادند. ضریح را سوزاندند. روی آتشش قهوه دم‌کردند و نوشیدند. کوتاه نیامدیم؛ دوباره ساختیم. گفتیم که باز قصد کربلا داریم. تانک‌های بعث‌شان گنبد و بارگاه آقایمان را با خاک یکسان‌کرد. فرمانده‌شان با چکمه وارد حرم شد. گفت اسم من حسین است و اسم تو هم حسین. دیدی زور من بیشتر بود؟ به غرورمان برخورد. پیرمان پرچم بلند کرد. پشتش را گرفتیم. به دل هیمنه‌‌شان زدیم. پشت لباس‌های رزممان نوشتیم که ما قصد کربلا داریم. ما هم کمر آن‌ها که گلوله به گلدسته زدند را شکستیم و هم سراغ بزرگ‌ترشان در دنیا رفتیم که شیرفهمش کنیم ما همان نسل جوان شیعه‌ایم که از دل تاریخ قد علم کرده‌ایم و غریده‌ایم تا به انتقام گاوآهن ها و ساتورهایتان، تبر به ریشه دنیای پر زرق‌تان بزنیم و گاوآهن به جهانتان بیندازیم. ما آمدیم و آرزوی دیرینه شیوخ قبیله شیعه را یک‌تنه برآورده کردیم. باد در سینه انداختیم و فریاد کشیدیم که این ماییم. ما کاروان بیست میلیونی کربلا در قرن بیست‌ویک. ما فرزندان زائران بدون دست در سرزمین گندمزارهای شخم‌خورده کربلا. زور ما بیشتر بود یا شما؟ مهدی مولایی.
🦋⛅️ مرد:[اگر مستقیم برویم ۵ دقیقه دیگر به بیمارستان می‌رسیم .جای کوچکی است. سه پزشک و هفت پرستار بیشتر ندارد. انشاالله که به کار ما بیاید وگرنه بیمارستان دیگری که در این شهر باشد نداریم. یعنی داریم‌ها اما برای اسرائیلی‌هاست . این گربه‌ها محض رضای خدا موش نمی‌گیرند . نمی‌توان انتظار داشت این همه خدمات درمانی برای ما ارائه بکنند اما هدفی پشتش نداشته باشند.] راحیل همینطور که آرام نشسته بود و به جلو نگاه می‌کرد دعا کرد کاش این دفعه تقدیر آنجور که دلش می‌خواهد رقم بخورد. کاش خدا صدایش را بشنود و درد این طفل معصوم دوا شود. مرد ماشین را پشت خانه‌ای که اسمش را بیمارستان گذاشته بودند پارک کرد آرسینه را از راحیل گرفت و خانه را دور زد تا از در ورودی وارد شود. مادرانگی که راحیل در نسبت با آرسینه حس می‌کرد او را به دنبال آن دو کشاند. پوشیه اش را پایین انداخت و پیاده شد هیچ اهمیتی هم به یوسفی که صدایش می‌کرد نداد @Rahil_nevis
🦋⛅️ می‌خواست ببیند چه انتظار آرسینه را می‌کشد . فضای اندکی که با هشت تخت پرشده بود. با پنجره‌های خاک گرفته . روی زمین و چند تا از دیوارها خون ریخته بود .جای شلیک چند گلوله هم دیده می‌شد. آرسینه را روی میز گذاشته بودند و دکتر داشت معاینه‌اش می‌کرد همزمان سوالاتی هم از مرد می‌پرسید . راحیل یادش آمد هنوز اسم مرد را نمی‌دانند اصلاً او چرا به آنها کمک می‌کرد ؟! نقشه‌ای توی سرش بود؟ تمام مدتی که مرد به آنها کمک می‌کرد فقط برایش دردسر داشتند مرد بیچاره مجبور شده بود مشکلات خودش را رها کند و مشکلات آنها را حل کند. این حس انسان دوستی برای راحبل کمی عجیب بود. ساعتی بعد که کار دکتر تمام شد راحیل به همراه مرد از بیمارستان خارج شد قیافه درهمشان خبر از وخامت حال آرسینه می‌داد . مرد:[ برادر یوسف لطفا پشت فرمون بشین و به خانه خواهرتان برو طفل را به شوهر خواهرت بده و تاکید کن سریع خودش را به بیمارستان اسرائیلی‌ها برساند ] @Rahil_nevis
اگر‌ مقاومت کردید قله را فتح خواهید کرد این جمله مال کیه☝️🏻👀😎 https://harfeto.timefriend.net/16906330659777
وقتی مستند صدر عشق را ببینی احساسات درهمی را تجربه خواهی کرد . مصطفی را می‌توانی در ادب خلاصه کنی از احترامش به فرماندهان قدیمی گرفته تا تواضعش جلوی نیروهای خودش .سردی غم را هم وقتی حس می‌کنی که دختر بچه‌ای جلوی دوربین نشسته و داستان رقیه را بیان می‌کند. شانه‌هایت وقتی می‌لرزد که فاطمه صدرزاده می‌گوید:[ شبی که بابام رفته بود سوریه با گریه خوابیدم.] و احساس شجاعت هم وقتی رخ مینماید که نیروهای آماده یک صدا یا علی میگویند و تو با خودت زمزمه میکنی علی یارتان باشد
مستند صدر عشقو اینجا میتونید ببینید🦋 https://www.aparat.com/v/Xcp2L
اولین مستندی که تونستم تا آخر ببینم✋🏻😎 این مستند به تو وقتی رو نشون میده که نمیخوای مثل بقیه راهی رو بری که تکراریه وقتی داشتن یه معنای بزرگتر تو زندگی برات مهم تر از چیز های دیگه میشه و وقتی که میخوای شجاع تر از قبلت باشی @Rahil_nevis
هدایت شده از چرک‌نویس
… I بخش ۲ از ۲ I اگر به آدم‌ها بگویید تو همه‌کارهٔ زندگی‌ات نیستی و نمی‌توانی هر چه نیاز است را بدانی و کسب کنی، و به یک معنا آن‌ها را به یک بن‌بست برسانی، فکر می‌کنند داریم به ناامیدی دعوت می‌کنیم. اما من تازه همین‌جایی که دیگر به بن‌بست می‌رسیم خوشحال می‌شوم، که مگر تنها در همین موقعیت نیست که امکان حضور حقیقی خدا پیدا می‌شود؟ مغربِ ۵/۶/۱۴۰۲ (ضمیمه در فرستهٔ بعد) @mosavadeh
《من نجات دهنده ی فلسطین میشوم》 • این یکی از جمله های فهرست آرزوهای کریم ۱۳ ساله است که هرگز فکر نمیکرد، با زندگی کردن در سرزمین قهرمانها، روزی به آن برسد. یک تکه زمین «کوچک داستان مقاومت است؛ داستان ملتی است که مانند ققنوس هر روز از خاکستر خود زاده میشوند.
8.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[یک تکه زمین کوچک] فصل اول
کتاب گویا یک تکه زمین کوچک http://player.iranseda.ir/book-player/?w=43&g=378558
هلن، دختر نوجوان یک خانواده ثروتمند بوده که به‌طور مادرزادی کور و کر است. او زندگی سختی را باوجود شرایط نابسامانش می‌گذراند؛ تا اینکه خانواده‌اش تصمیم می‌گیرند برای او معلم خصوصی اختیار کنند. معلم او زنی به نام «آن سالیوان» است. آن، مسئولیت آموزش زبان اشارۀ هلن را در حالی به عهده می‌گیرد که هلن بی‌نهایت دختر افسارگسیخته و همین‌طور ازنظر روحی به‌هم‌ریخته است... فیلم سینمایی «معجزه‌گر» The Miracle Worker بر اساس زندگی واقعی آن سالیوان و مرارت‌های او در جریان آموزش دختر نابینا و کری به نام هلن کلر ساخته‌شده است. بازیگر نقش آن سالیوان جایزه بهترین بازیگر زن را در اسکار 1962 دریافت کرد، همین‌طور بازیگر نقش هلن هم جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل را از آن خود کرد. این فیلم جوایز بسیاری در جشنواره‌های مختلف دریافت کرده است.