روز هشتم غزلی #عشق، مرا میچیند
سفره را گوشهی #ایوان طلا میچیند
از همان وقت سحر نیت مشهد کردم
نام #سلطان دلم را... به زبان، آوردم!
هشتمین روز... قرار از #دل ما میگیرد
روزم عطر حرم و صحن و سرا میگیرد
هشتمین روز، هوای دلمان، بارانی است
مشهد و کرببلا هر دو حرم مهمانیست
هم سر سفرهی سلطان دوعالم هستیم
هم پریشان شب هشت محرم هستیم