eitaa logo
🇵🇸 رهپویان بصیرت🇮🇷
1.5هزار دنبال‌کننده
43.8هزار عکس
33.5هزار ویدیو
313 فایل
"بایدازحالت انفعال درعرصه فضای مجازی خارج بشویم" "مقام معظم رهبری" کانال دیگر ما @Nahjolbalaghe2
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | ایرانی‌طلبان علیه ویرانی‌طلبان 📝 روایتی از دیدار اخیر رهبر انقلاب با اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام 👈 «مراقب باشید این مسائل، حواس شما را پرت نکند و از کارهای اصلی و اساسی باز نمانید!» همین! همین  ۱۷ کلمه را می‌توان عصاره و ماهیت اتفاقات اخیر دانست. 🔹️ فارغ از جزئیات و چند و چون وقایع، بزرگ‌ترین کارکرد اتفاقات اخیر نه جزئیات میدانی و حتی دم دادن به ناامنی – که حتما خودش جرمی‌ست نابخشودنی - بلکه اولویت و مساله‌ حاشیه‌ای تراشیدن برای کشوری است که در یکی از بزرگ‌ترین کارزارهای امنیتی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و رسانه‌ای تاریخ معاصر به سر می‌برد. 🔹️ تشخیص این ماجرا هم کار سختی نیست. بچه‌های فنی و مهندسی در دانشگاه سه واحد تخصصی دارند به نام محاسبات عددی. از کنار هم گذاشتن مختصات نتایج میدانی، پی به تابع ریاضی نهفته در رفتار آن می‌برند. 🔍 ادامه را بخوانید👇 https://khl.ink/f/51141 🇮🇷 @Rahpooyan_basirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کاری از گروه "شهید جواد دوربین" بندر انزلی روایت دیدار رهبری 👨‍💻فرمانده و اعضای گروه: طاها اخلاصی، محمد بیرانوند و.... گروه برگزیده رویداد استانی گیلان
📢 | در حلقه‌ی بهارستان 👈 روایتی از نخستین دیدار نمایندگان مجلس دوازدهم با رهبر معظّم انقلاب اسلامی 🔸شوق دیدار 🔹از خیابان فلسطین که به کشوردوست می‌رسم، پا تند می‌کنم. تندیِ آفتاب بیشتر از گرمای ساعت هشت صبح است؛ به گرمای ظهرگاهیِ نیمه‌ی تابستان می‌ماند. پیشانی‌ام عرق کرده است. ناگهان دل‌شوره می‌گیرم! دست می‌کشم روی جیب پیراهن مشکی‌ام تا مطمئن شوم کارت دیدار را همراهم آورده‌ام. کارت را بیرون می‌آورم و یک بار دیگر نگاه می‌کنم. ـ برادر! کجا؟ سر می‌چرخانم، پاسدار جوانی نگاهم می‌کند و می‌خندد. ـ برای دیدار آقا آمده‌ای؟ بله ... بله ... ببخشید ... باید کارت را نشانتان می‌دادم 🔹به جیب پیراهنم دست می‌کشم، کارت نیست! دلهره و نگرانی می‌ریزد توی قلبم. با دستپاچگیِ تمام، دست راستم را به جیب کت می‌کشم. شقیقه‌هایم داغ شده است، قلبم تُندتُند می‌زند. پاسدار جوان ریسه می‌رود از خنده: استرس نگیر برادر! کارت که دستته. 🔹به دست چپم نگاه می‌کنم که کارت دیدار را محکم گرفته‌ام. خجالت می‌کشم. می‌خندیم هردویمان. اسمم را توی فهرست پیدا می‌کند و با خودکار آبی جلویش تیک می‌زند. 🔹صورت عرق‌کرده‌ام را که می‌بیند، خنده‌اش را پنهان می‌کند و دستش را روی شانه‌ام می‌زند: بچّه‌های خبرنگار همین الان رفتند سمت حسینیّه؛ پا تُند کنی بهشان رسیده‌ای؛ به سلامت؛ التماس دعا؛ آقا را دیدید از جانب ما بچّه‌های پاسدار هم سلام برسانید. 🔹خیابان منتهی به حسینیّه را می‌گیرم و تقریباً می‌دوم. خودم را می‌کشم زیر سایه‌ی درختان کنار حیاط... 🔍 متن کامل را بخوانید: khl.ink/f/57129