ٌٌ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن
شهید محسن حججی
محسن پیگیـری خاصے براے #شهـادت داشت، عیـد با خانمش آمد پیش من خیلی نصیحتش ڪردم ڪہ محسن نمیخواهد، تو بچہ داری و… هیچ جورے توی ذهنش نمیرفت...روز آخرے ڪہ آمد پیش من، گفت: « حاجـی، چرا من نمیتوانم بروم؟ چرا کارم جور نمیشود کہ بروم؟» گفتم: «محسن، یڪ جای ڪارِت #گیر دارد؛ مثل مایی. برو آن گیـر را درست ڪن.» باتعجب گفت: «من فهمیدم کجای کار گیر دارد: مـادرم راضی نیست!»من هم میدانستم که نمیرود پیش مادرش تا رضایت بگیرد؛ گفتم: «پس برو رضایتش را به دست بیـاور.» احساس هم ڪردم کہ نمیرود. ولے با #مادرش کہ صحبت ڪردیم، میگوید کہ رفته آنجا، بہ دست و پای مـادر افتاده و گریه شدید ڪرده که از گریهاش پاهای ایشان خیس میشده است.
به مـادر التماس ڪرده است: «اجازه بده من بروم.» مـادرش هم میگوید: «برو؛ ولے شهید نشو » ڪہ محسن در جواب گفته است:
«نه، من میروم؛ ولی عزیز میشوم مادر.»
🗣راوی : حمید خلیلی
(مدیر انتشارات شهید ڪاظمی)
🌹🌹🌹🌹🌹همیشه با شهدا
🍃رهپویان بصیرت🍃
مذهبیسیاسیاجتماعی،دفاع مقدس
@Rahpooyan_basirat