eitaa logo
روابط عمومی عقیدتی سیاسی فرماندهی انتظامی تهران بزرگ
489 دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
5.2هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
‍ درود خدا بر مادران شهدا که زهراگونه جگرگوشه هایشان را فدای اعتلای اسلام و ایران کردند و عاشقانه ترین معامله عبد و معبود را برای همیشه بر تارک تاریخ ثبت کردند روز مادر بر مادران شهدا خصوصا مبارک فَبَلِّغْهُ مِنّاٰ تَحِیَّةً وَ سَلاٰماً... «أَللّٰهُمَ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِکَ‌ٱلْفَرَج» 🌼🌸🌺 🍃🍃 🗑
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
✍️ رمان 💠 دستش را پیش آورد و تمام تلاشش را می‌کرد بدون هیچ برخوردی بین دستان‌مان، زنجیر را به آرامی از مچم باز کند و همزمان زمزمه کرد :«ببخشید اونطوری می‌کشیدم‌تون، فرصت زیادی نداشتیم و باید زودتر از منطقه می‌رفتیم. هر لحظه ممکن بود تو کمین‌شون بیفتیم!» بی‌آنکه دستانم را لمس کند، حرارت سرانگشتش را حس می‌کردم و از لحن و نگاهش می‌چکید. 💠 آخرین دور زنجیر را هم گشود و تازه هر دو دیدیم از فشار زنجیر، دستم خراش افتاده و آستین روپوش سفیدم شده است که آینه چشمانش از اشک درخشید و صدایش لرزید :«!» همین یک کلمه آخر بود و او می‌دانست همان یک ساعتی که با همه قدرت مرا دنبال خودش می‌کشید، دستانم را بریده که نفسش گرفت :«حلالم کنید، فقط می‌خواستم زودتر از اون نجات‌تون بدم.» 💠 اینهمه مظلومیتم رگ را بریده و هنوز نگاه نجس آن به چشمش خنجر می‌زد که بوی خون در کلامش پیچید :«همین روزا دستور آغاز عملیات رو میده، والله انتقام همه مردم رو از این نامسلمونا می‌گیریم!» جانم را با مردانگی‌اش نجات داده و نمی‌خواستم بیش از این خجالت بکشد که خون آستینم را با کف دست دیگرم پوشاندم و او استخوانی در گلویش مانده بود که با دلواپسی سفارش کرد :«حتما این دوست‌تون مورد اعتماده که خواستید بیارم‌تون اینجا! اما جاسوسای همه جا هستن، پس خواهش می‌کنم نذارید کسی بفهمه چه اتفاقی براتون افتاده!» 💠 برای ادای جمله آخر خجالت می‌کشید که با نگاهش روی دستان کبودم دنبال کلمه می‌گشت و حرف آخر را به سختی زد :«بهتره نذارید کسی بدونه کی شما رو اورده !» منظورش را نفهمیدم و او دیگر حرفی برای گفتن نداشت که با چشمان سر به زیرش، مرا به سپرد و گفت :«شما بفرمایید، من همینجا می‌مونم تا برید تو خونه. چند دقیقه هم صبر می‌کنم که اگه مشکلی بود برگردید!» 💠 او حرف می‌زد و زیر سرانگشت مهربانی‌اش تار و پود دلم می‌لرزید که سه سال در محاصره فقط وحشی‌گری را دیده بودم و جوانمری او مرهم همه درد‌های مانده بر دلم می‌شد. دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای رفتن به خانه نورالهدی پیش نمی‌رفت که با اکراه در را گشودم و ناگزیر از ماشین پیاده شدم. 💠 زنگ خانه را زدم و هنوز این در و دیوار برایم بوی می‌داد که شیشه دلم، دوباره در هم شکست. یک نگاهم به زنگ در بود تا کسی پاسخم را بدهد و یک نگاهم به او که از پشت فرمان همچنان مراقبم بود تا صدای نورالهدی به گوشم رسید :«بله؟» بیش از سه سال بود با بهترین رفیق دوران دانشگاهم قطع رابطه کرده و حالا اینهمه بی‌کسی مرا تا پشت خانه‌اش کشانده بود که پاسخ دادم :«منم، آمال!» 💠 نمی‌دانم از شنیدن نامم چه حالی شد که بلافاصله خودش را پشت در رساند و همین ظاهر خرابم، حالش را به هم ریخت. تک و تنها در شب با روپوش خاکی پرستاری، چشمانی که از گریه ورم کرده و دستانی که کبود و زخمی شده بود. با نگاه حیرانش در سرتاپای شکسته‌ام دنبال دلیلی می‌گشت و تنهایی از صورتم می‌بارید که مثل جانش در آغوشم کشید. 💠 سرم روی شانه نورالهدی مانده و نگاهم دنبال اتومبیل او بود که به راه افتاد و مقابل چشمانم از کوچه بیرون رفت. یک ساعت کشید تا با نفس‌های بریده و چشمانی که بی‌بهانه می‌بارید برای نورالهدی بگویم چه بر سرم آمده و او فقط از شنیدن آنچه من دیده بودم، همه تن و بدنش می‌لرزید. 💠 کمکم کرد تا دست و صورتم را بشویم، برایم لباس تمیز آورد و با همان مهربانی همیشگی خیالم را تخت کرد :«ابوزینب خونه نیس، راحت باش عزیزم!» آخرین بار با قهر از او جدا شده و نمی‌خواست به رخم بکشد که بی‌ریا به فدایم می‌رفت :«فدات بشم آمال! این سال‌ها همش دلم برات شور می‌زد که تو چه بلایی سرت اومده! خدا رو شکر می‌کنم که سالمی عزیزدلم!» 💠 دختران کوچکش همان کنج اتاق خوابیده و او خودش بود که موبایلش را به سمتم گرفت و خانه را به یاد حال خرابم آورد :«یه زنگ بزن به مامانت!» دلم برای آغوش مادر و سایه پدرم پر می‌کشید و نمی‌دانستم از کجا شروع کنم که در تمام طول تماس، من گریه می‌کردم و آن‌ها ناز اشک‌هایم را می‌کشیدند. 💠 از اینکه از زندان فلوجه رها شده بودم، پس از ماه‌ها می‌خندیدند و من دلواپس‌شان بودم که می‌ترسیدم پیش از آزادی شهر در خرابه‌های فلوجه دفن شوند که تا ارتباط‌مان قطع شد، جانم تمام شد... @rvbtomomipolice
3.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴سالروز شهادت حضرت ام‌ّالبنین تسلیت باد. حجت‌الاسلام دکتر رفیعی؛ از مرحوم آیت‌الله مجتهدی(تهرانی) در قبرستان بقیع توصیه‌ای درخواست کردم،فرمودند من گرفتاری‌هام را با ام‌البنین حل می‌کنم صد صلوات یا... هر وقت با عبّاس کار دارم،عبّاس را به این مادرش قسم میدم... "نثار روح مطهر این بزرگوار صلوات" ◾️در برخی منابع شیعه آمده که امام جعفر الصّادق علیه السلام فرمودند: او () آشکارا بنی امیه را لعن می‌کرد؛ بنی امیه او را مسموم کردند و به شهادت رساندند. ◾️حضرت علیهاالسلام با فصاحت و بلاغتی که داشت، پس از واقعۀ عاشورا و جنایات بی‌حساب غاصبین خلافت، در مقام افشاگری از ظلم و تعدّی بنی امیه برآمد و با اشعار جانسوز و عزاداری‌های مستمر، مردم را متوجّه ظلم حکّام وقت می‌نمود؛ لذا آن بانو را مسموم و در سیزدهم جمادی‌الثانی سال ۶۴ هجری، سه سال پس از عاشورا به شهادت رساندند.       🔷️ با ما همراه باشید در *┅══✼🍃🌹🍃✼══┅* کانال روابط عمومی عقیدتی سیاسی فاتب پیام رسان‌ سروش https://splus.ir/ravabetomomi.fateb پیام رسان ایتا👇👇 https://eitaa.com/RahrovanVelayat124
9.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 «بهشت زیر پای است» یعنی... رهبر معظم انقلاب: 🔸اینکه در روایت دارد که ✨«اَلجَنَّةُ تَحتَ اَقدامِ الاُمَّهات»، «تَحتَ اَقدام» یک کنایه است، تعبیر کنایی است؛ «بهشت زیر پای مادر است» یعنی دم دست مادر است. 🔸شما بهشت می‌خواهید، بروید سراغ مادر؛ او بهشت را به شما خواهد داد. 🔸 به او محبّت کنید، به او مهربانی کنید، به او خدمت کنید، از او اطاعت کنید، به او احترام کنید، او بهشت را به شما خواهد داد.       🔷️ با ما همراه باشید در *┅══✼🍃🌹🍃✼══┅* کانال روابط عمومی عقیدتی سیاسی فاتب پیام رسان‌ سروش https://splus.ir/ravabetomomi.fateb پیام رسان ایتا👇👇 https://eitaa.com/RahrovanVelayat124