تا میتونی مرا ببوس!
اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ در سیزدهم رجب، یعنی همزمان با ولادت حضرت علی (علیه السلام)، قرار بود که عملیات «بیت المقدس» در «رقابیه فکه» انجام شود. من از طریق جهاد سازندگی اعزام شده بودم و با تانکر برای رزمندهها آب میبردم. اما شب عملیات بنابر نیاز، کامیونهای حامل رزمندگان اسلام را تا جایی که امکان داشت، به خط مقدم نزدیک میکردیم و چون زمین منطقه عملیاتی ماسه زار بود، نمیتوانستیم رزمندگان را جلوتر ببریم و تا ظهر به نزد نیروهای جهاد برگشتیم...
نیروهای برگشته از خط مقدم هم آن جا بودند و تدارکات نیز مشغول پذیرایی از آنها بود و با کمپوت و... از آنها پذیرایی میشد. من هم همان جا ایستاده بودم تا چیزی برای نوشیدن پیدا کنم و از تشنگی خلاص شوم.
توی همین حال و هوا بودم که ناگهان دستی به روی شانهام خورد. برگشتم و با تعجب دیدم که جمالی است. همدیگر را در آغوش گرفتیم. به او گفتم: «تو کجا، این جا کجا؟».
او به مزاح گفت: «جای تو این جا نیست، من که قبلاً آمدهام و باید باز هم میآمدم».
پس از سلام و احوال پرسی مفصلی که صورت گرفت، به من گفت: «فلانی، تا میتونی مرا ببوس که دیگر مرا نخواهی دید و من مطمئنم که شهید خواهم شد». با این سخنش شهادت خودش را پیشگویی کرد.
🔻راوی: همرزم شهید
#شهید_مبارک_جمالی
#چغادک #بوشهر
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
شب حمله به طور اتفاقی، با مبارک جمالی برخورد کردم. یکی دو ساعت کنار هم نشستیم و با هم گپ زدیم. او به من تذکری داد و گفت: «پس از شهادتم، نبینم که هر روز از کنار گلزار شهدای چغادک رد بشی و با خودت بگی برم بر سر مزار شهید جمالی فاتحه بخونم، لازم نیست هر روز این کار رو بکنی»، در همین حین گفت: «من بدشانسم، میترسم از دوستانم که به خط مقدم میروند جا بمونم». پس از این حرف از من خداحافظی کرد و رفت...
حدوداً ساعت ۸ شب بود. ما در حال برگشتن از مأموریت بودیم. هنوز نمازمون رو نخوانده بودیم. در همین حین گروهی از رزمندگان را دیدم که آب و مقداری تدارکات دارند. به خود گفتم برم هم آبی بنوشم و هم وضویی بگیرم تا نمازم را بخونم.
وقتی به سمت بچهها رفتم، دو مرتبه در آن جا جمالی را دیدم. او به من گفت: «شما نمیتونید در این شلوغی وضو بگیرید، قمقمه من پر از آب است، با آب این قمقمه وضو بگیرید». من گفتم: «شما در حال آماده باش هستید و این درست نیست که من با آب ذخیره شما وضو بگیرم، شاید آب به شما نرسد». اما او به اصرار زیاد قمقمه را به من داد.
نماز مغربم را خواندم و آماده خواندن نماز عشاء شده بودم که فرمان حرکت رسید، آمد و از من حلالیت طلبید و خداحافظی کرد و رفت.
جمالی در آن لحظات آخر بسیار خوشحال، شاد و مسرور بود و کمترین اثری از خستگی و یا ناراحتی در او دیده نمیشد. تصور میکنم که یکی دو ساعت پس از خداحافظی، به شهادت رسید.
🔻راوی: همرزم شهید
#شهید_مبارک_جمالی
#چغادک #بوشهر
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
📌شهدای شهرستان بوشهر
۱. #شهید_حسن_افشانمهر
۲. #شهید_محمد_علی_ذبیحی
۳. #شهید_علیرضا_ماهینی
۴. #شهید_ناصر_میرسنجری
۵. #شهید_پرویز_فرج_زاده
۶. #شهید_مبارک_جمالی
۷. #شهید_علی_نکیسا
۸. #شهید_رمضان_عالی_زاده
۹. #شهید_محمود_بازگشا
۱۰. #شهید_حسن_وردیانی
۱۱. #شهید_حسین_پیروزمند
۱۲. #شهید_حمید_پریش
۱۳. #شهید_حسین_فروزش
۱۴. #شهید_علیرضا_بحرینی
۱۵. #شهید_حسن_لک
۱۶. #شهید_هادی_ابرار
۱۷. #شهید_احمد_جولائیان
۱۸. #شهید_عبدالحسین_اردشیری
۱۹. #شهید_امیر_علی_حیدری
۲۰. #شهید_عبدالرضا_جمهوری
۲۱. #شهید_حیدر_عوضی
۲۲. #شهید_یوسف_قربانی
۲۳. #شهید_علی_اکبر_افشون
۲۴. #شهید_مصطفی_شمسا
۲۵. #شهید_اسماعیل_شبل_الحکماء
۲۶. #شهید_محمد_حیدری
۲۷. #شهید_مجید_بشکوه
۲۸. #شهید_حسین_ایرج_زاده
۲۹. #شهید_عبدالرضا_محمدی_باغملایی
۳۰. #شهید_ارسلان_فهیمی
۳۱. #شهید_عابدین_بهفروز
۳۲. #شهید_عبدالرضا_آتشی
۳۳. #شهید_هدایت_احمدنیا
۳۴. #شهید_ناصر_خدری
۳۵. #شهید_محمد_صادق_غریبی
۳۶. #شهید_حبیب_خلعتی
۳۷. #شهید_احمد_کشتکار
۳۸. #شهید_ناصر_جوهر_زاده
۳۹. #شهید_ناصر_رازی
۴۰. #شهید_محمد_نجفی
۴۱. #شهید_غلامرضا_زنده_بودی
۴۲. #شهید_ابراهیم_قناعت_زاده
۴۳. #شهید_بیژن_گرد
۴۴. #شهید_باقر_میگلی_نژاد
۴۵. #شهید_جاسم_موجی
۴۶. #شهید_حسین_احمدی
۴۷. #شهید_حسین_خسروانی
۴۸. #شهید_مجید_مبارکی
۴۹. #شهید_کریم_تنگستانی
۵۰. #شهید_محمد_فشنگ_ساز
۵۱. #شهید_شاهرخ_برغندان
۵۲. #شهید_عبدالرسول_شکیبازاده
۵۳. #شهید_محمود_پیکر
۵۴. #شهید_عبدالرسول_بیخوف
۵۵. #شهید_محمد_رضا_اسپرغم
۵۶. #شهید_ابوتراب_عاشوری
۵۷. #شهید_مجید_اسکافی
ادامه دارد...