eitaa logo
از تبار رئیسعلی🇮🇷
586 دنبال‌کننده
529 عکس
139 ویدیو
2 فایل
🌴 از تبار رئیسعلی، از نسل شهید رئیسعلی دلواری☀️ ما از نسل سردارِ استعمار ستیزے هستیم‌ که دو قرن پیش پوزه استعمار پیر انگلیس را در بوشھر به خاک مالید✊🇮🇷 📲راه ارتباطی با ما: @Rezagh86 ⚘️التماس‌دعای‌شهادت
مشاهده در ایتا
دانلود
دو سال پيش در مرداد ماه بر اثر نوسانات برق، كولر و تلويزيون‌مان سوخت. روز بعد يكى از دوستانش به نام ناصر بازياری نزد من آمد و گفت: خواب ديده‌ام كه شهيد با شالگردن سبزى كنار شهرك پريشانی ايستاده است. به او گفتم: حاج آقا! شما براى چه اينجا ايستاده‌ايد؟ گفت: من اينجا نگهبان خانواده‌ام هستم، آنها كولر ندارند و خيلى ناراحت هستم. به او گفتم: بيا تا با ماشين ببريمت. گفت:‌ نه بچه‌هايم خيلى گرمشان است. 🔻راوى: همسر شهيد 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
در خانه بسيار خوش اخلاق و تلاشگر بود. اغلب اوقات ساكت بود و اهل دعوا و جنجال نبود. نمازش را هميشه اول وقت در مسجد می‌خواند و با پدرش به ماهیگیری مى‌رفت تا مخارج زندگى ما را تامين كند و كمكی هم به پدرش كرده باشد. موقع شهادتش ۱۶ سال داشت و من باردار بودم. بعد از شهادت غازی خداوند پسرى را به من عطا نمود. اميدوارم راه پدرش را ادامه دهد. 🔻راوی: عفيفه حسينی (همسر شهيد) 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
از كودكى با اصول و دين اسلام آشنا شد به طورى كه تا صداى «الله اكبر» موذن از گلدسته‌هاى مسجد بلند مى‌شد سريعاً خود را براى بجا آوردن نماز به مسجد مى‌رساند. هميشه بعد از نماز براى سلامتى پدر و مادر خود دعا می‌كرد. ✍شهید نفر سمت چپ است. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
بین سالهای ۵۹ و ۶۰ بود. ایشان در دبیرستان درس می‌خوانند و من در دوره راهنمایی بودم. با همت شهید محمدی یک نمایشگاه  بزرگ کتاب با همکاری جهاد سازندگی و سپاه پاسداران به مدت یک هفته در مدرسه شریعتی برگزار شده بود. ایشان تمام روز در نمایشگاه حضور داشتند و دانش آموزان را مرتب به کتاب خریدن و خواندن تشویق می‌نمودند. با آن مهربانی و لطافت کلام که شهید داشتند ممکن نبود کسی بی‌تفاوت از کنار ایشان رد شود. ما همیشه دوست داشتیم با ایشان دوست شویم. 🔻راوی: قاسم اقنوم (دوست شهید) 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
بنده در منطقه عملياتی كربلای پنج فرمانده گردان فجر بودم و شهيد علوان ربيعی آر پی جی زن گردان بود. در منطقه عمليات‌ی كربلای پنج يك كانال خيلى بزرگى بين ما و جاده فاو وجود داشت كه عراقى ها براى كمين زدن به نيرو هاى ما در كانال رفت و آمد مى‌كردند. من دو سر كانال را آر پی جی زن گذاشته بودم. يك سر كانال شهيد علوان ربيعی و با آر پی جی و طرف ديگرش را شهيد معدنچی گذاشته بودم تا عراقى ها را به آتش ببندند. صبح كه شد من جهت سركشی نيرو هاى خودى رفتم، ديدم كه شهيد علوان ربيعی حدود ۵۰ موشك آر پی جی شليك كرده است. به طوري كه قدرت شنوايی خود را از دست داده بود. هنگامى كه من صدايش مى زدم نه خودش مى‌شنيد نه كمك آر پی جی زن. طورى كه وقتى من دست روى كتفش گذاشتم شهيد علوان فكر كرد كه نيرو هاى عراقى هستند و قصد اسير كردنش را دارند. وقتی كه فهميد من هستم خنديد. شهيد علوان ربيعي در گروهان خود بعنوان "علوان خندان" معروف بود 🔻راوی: حيدر سلمانی (همرزم شهيد) 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
ای امت حزب الله، اى جوانان رشيد و مومن اسلام آيا نمی نگريد كه حريم مقدس اسلام آماج گلوله ها و لگد های سم اسب هاى ماشينی شده است؟ مگر داستان ۷۲ تن قيام كننده در كربلا را نشنيده ايد؟ چگونه با كثرت عده كاخ يزيديان را از بيخ بركندند؟ پس چه شده با اين عده بسيار نشسته‌ايم؟ بخدا فردا رسول خدا و ائمه اطهار يقه ما را می‌گيرند. امروز بزرگترين قدرت در دست ماست. قدرتی كه هيچ ابر قدرتی ندارد. آن قدرت ايمان شماست. 🔻فرازی از وصیت نامه شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
هنگام شهادتش به نقل از پسر عمويش كه همرزمش بود مى‌گويد: عراقى‌ها داشتند پيشروی مى‌كردند و حمزه در نماز بود. من به حمزه گفتم: زود باش عقب‌نشينی كنيم ولى حمزه حاضر نشد نمازش را بشكند. و بر اثر شليك گلوله تانك به درجه رفيع شهادت نائل آمد و به آرزوى ديرين خود رسید. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
شهید یکی از یاران با وفای جبهه و جنگ بود. در تاریخ ۲۵ آبان ۱۳۶۰ جهت اعزام به جبهه از کنگان به سوی بوشهر حرکت کردیم. بعد از ظهر همان روز به بوشهر رسیدیم. شب را در بوشهر گذراندیم. یادم می آید شهید عاشوری قبل از اذان صبح از خواب بیدار می شد و کلیه رزمندگان را از خواب بیدار می کرد تا نماز صبح را بجا آورند. بعد از آن برای اینکه بچه را به خود نزدیک تر کند کلاس های قرآن و احکام برای آنها دایر می کرد. ساعت ۱۰ صبح به سوی شیراز حرکت کردیم و ۸ صبح روز بعد به شیراز رسیدیم. در طی سفر شهید عاشوری در اتوبوس نوحه سرایی می کرد و بچه ها را با جبهه و جنگ آشنا می کرد. ما ۲ روز در شیراز ماندیم و روز سوم به سوی اهواز حرکت کردیم. برای آموزش دیدن یک ماه در اهواز ماندیم. بعد از آموزشی در تاریخ ۹ آذر ۱۳۶۰ ساعت ۱۰ شب عملیات محرم شروع شد. در کنار شهید عاشوری بودم. واقعا مثل یک کوه استوار  بود. دلاورانه جنگید. مثل طوفانی که برگ‌های خزان را می ریزد عراقی ها را از پای در می آورد. همه مدیون شهید عاشوری بودیم. عملیات بصورت کاملا موفقیت آمیز بود و منطقه از وجود عراقی ها پاک سازی شد. 🔻راوی: یوسف بحرینی «همرزم شهید» 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
من در تاريخ ۵ مهر ۱۳۶۰ در جبهه آبادان همراه شهيد بودم. قبل از اعزام، شهيد فرحی چون در ستاد تبليغات سپاه پاسداران بود از اعزام من مطلع بود به من گفت: بيا تا برايت وصيت نامه بنويسم. هرچه من می گفتم ايشان هم می نوشتند. خوش اخلاقی از ویژگی بارز ايشان بود. در جبهه مقيد به مراسم خاص شب های جبهه بود. در ضمن خود از مداحان اهل‌بیت علیهم‌السلام بود. رفتارش با همسنگران خيلی دوستانه و مهربان و به قولی بسيار خاكی بود. دوست داشت بصورت داوطلب در منطقه بماند و خدمت بيشتری كند. 🔻راوی: همرزم شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
سلام مرا بپذیر. امیدوارم که خداوند متعال اجرت بدهد و تو را در زمره صالحات و مومنات قرار دهد. هیچ دوست نداشتم که تنهایت بگذارم تو را با تمام وجودم می‌خواستم و از صمیم قلب دوست داشتم. دوست داشتی که با یکدیگر عروسی کنیم و این امید بنده هم بود. اما چه حیف که اسلام در خطر است. در مدت دو سه ماهی که با یکدیگر پیوند بستیم و در کنار یکدیگر سرود صمیمیت را زمزمه کردیم بسیار سخت است اما امیدوارم که خداوند صبری جمیل به شما عطا کند. با هم هستیم و دوست دارم که تو نیز مقلد امام باشی، نمازت هیچگاه فراموش نکن. همیشه امام را دعا کن و پیروزی اسلام را از خداوند متعال می‌خواهم. دستانت را می‌فشارم، خداحافظ نامزدت غلامرضا 🔻فرازی از وصیت نامه عاشقانه شهید غلامرضا فرحی به نامزدش 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
زمانی كه حاجى مى‌خواست به جبهه اعزام شود، مقدارى خواربار از طرف سپاه بار ماشين خود كرد تا به طرف منطقه جنگى برود. در راه به پيرمردی كه دست دختر ۱۲ ساله‌اش را در دست داشت را مى‌بيند. از او مى پرسد كه چه مشكلى دارى؟ پيرمرد مى‌گويد دخترم مريض است و بايد او را جهت مداوا به بوشهر ببرم، جايى را هم بلد نيستم. آنها را به خانه آورد. از او سؤال كردم اينها كيستند؟ گفت: آنها از جم آمده اند و مى‌خواهند به بوشهر بروند. من آنها را مى‌برم. خداحافظي كرد و رفت، اما پس از ۱۵ روز انتظار، خبرى از حاجى نشد. يك روز به كنگان براى خريد شير رفتم. يكى از دوستان قديمى او را ديدم. پرسيدم چرا حاج على نيامده است؟ ساعت ۱۲ ظهر در خانه نشسته بوديم كه پسرم رضا، آمد و گفت، پدرم در منطقه جنگى تصادف كرده و طرف مقابل هم كشته شده و پدر در زندان است. با رضا به منزل آقاى حيدری رفتيم تا از او سراغ بگيريم. آنها از شهادتش مطلع بودند، ولی به ما چيزى نمى‌گفتند. پرسيدم آنچه رضا مى‌گويد صحيح است، گفت: نه، شما برگرديد. ۱۷ روز گذشت كه اعلام كردند حاج علی شهيد شده و شما بايد جهت شناسايى او به اهواز برويد. برادرهايش رفتند و پس از سه چهار روز، پيكر حاجى را آوردند. 🔻راوى: همسر شهيد 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
بسم الله الرحمن الرحیم 💠 موضوع: مهمان نوازی. 📜 آیه قران: (إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا) [ﻭ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ]: ﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﺸﻨﻮﺩﻱ ﺧﺪﺍ ﺍﻃﻌﺎم ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ ﻭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻫﻴﭻ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻭ ﺳﭙﺎﺳﻲ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ.(الإنسان، ۹) ✍ خاطره: مهمان نواز و با سليقه بود. اگر حدود ۲۰ مهمان داشتيم با وجود سن كم برای مهمانان بهترين و خوشمزه ترين غذا را تهيه مى كرد و از كسى كمك نمى‌خواست. آشپزی ماهر و دخترى بسيار نجيب بود. روى حرف پدرش حرف نمى‌زد و در كارهايش از ما اجازه مى‌گرفت. هنگام شهادت ۱۹ سال داشت. يک روز از شيراز با ما تماس گرفتند و خبر شهادت فرزندم را به ما دادند. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir