رصدنما 🚩
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_بیستوششمـ #آزار_مؤمن همان موقع دیدمـ ڪه آن پ
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمتــ_بیستوهفتمـ
#حسینیه
مےخواستمـ بشینم همانجا و زار زار گریه ڪنمــ.😭😭
برای یڪ شوخی بی مورد دوسال عبادتهایمـ را دادم. برای یڪ غیبتــ بےمورد بہترین اعمال من محو مےشد. چه قدر حساب خدا دقیق استــ. چه قدر ڪارهاے ناشایستــ را به حساب شوخی انجام دادیمـ و حالا باید افسوس بخوریمـ 😕😢
در این زمان جوان پشت میز گفتــ: شخصی اینجاستــ ڪه چهارساله منتظر شماستــ. این شخص اعمال خوبی دارد و باید به بهشتــ برزخے برود. اما معطل شماست. با تعجبــ گفتمــ: از چه کسی حرف مےزنید؟؟🤔
یڪی از پیرمردهای هیئتامنای مسجدمان را دیدم ڪه در مقابلم کنار همان جوان ایستاده . خیلی ابراز ارادت ڪرد و گفتـ: ڪجایی؟؟ چند ساله منتظرت هستمـ. بعد از ڪمی صحبت این پیرمرد ادامه داد: زمانے که شما در مسجد و بسیج، مشغول فعالیت فرهنگی بودید، تهمتے را در جمع به شما زدمـ . برای همین آمده ام تا حلالمــ ڪنید. ☺️😇
آن صحنه برایمــ یادآوری شد. من مشغول فعالیت در مسجد بودمـ . کارهای فرهنگے بسیج و .... و این پیرمرد و چند نفر دیگر در گوشه ای نشسته بود بعد پشت سر من حرفی زد ڪه واقعیتــ نداشتــ .😳🙄
او به من تهمت بدی زد. او نیت ما را زیر سؤال برد. و عجیبتر این ڪه زمانے این تهمتـ را به من زد که من در ابتدای حضورم در بسیج بود و نوجوان بودمـ.
#ادامه_دارد
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
😌👌.•░از ڪسےڪه ڪتاب نمےخونه بترس
از اونےڪه فڪر میڪنه
خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ
.↯🌱↯. Eitaa.com/Rasad_Nama