eitaa logo
رصدنما 🇮🇷
2.5هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
11.4هزار ویدیو
255 فایل
ˇ﷽ ما استراحت نخواهیم ڪرد این انقلاب و جامعہ آنقدر ڪار درش هست ڪه دیگر استراحت بـےاستراحت. بےآنڪه هیچ پست وسمت وحڪمے درڪار باشد. #شهید_بهشتے♥️🌱 #نَحنُ_جُنودُڪَ_بَقیَّةَ_الله³¹³ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
رصدنما 🇮🇷
⇜‌[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #بینایی #قسمت_چهاردهم زمانی که حوزه شماره ۱۴ انتخاباتی دولت از نتیجه
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽ از جمله شهروندانی که خدمت سربازی خود را انجام نداده بودند وزیر دفاع بود او هم درک نمی کرد که این شرایط استثنایی چگونه به وجود آمده است و فقط بر این عقیده بود که شرایط حادی بر پایتخت حاکم شده است.😞 می بایست برای مبارزه با بحران دیواری تدافعی شهر را در بر می گرفت. نخست وزیر به خوبی وضعیت خطرناک مملکت را می فهمید و بحران را سبب به خطر افتادن آزادی بیان کرده بو‌د: ( بله و باید با دیدن امکان ظهور خطر سریع برای رسیدن به اهداف سیاسی و اجتماعی از ابزار و امکانات موجود به طوری غیر مستقیم بهره ببریم احتمالاً رئیس جمهور هم با ایده های من موافق است ترفند های ما ما باید خاص باشد نه مثل امر کردند به ارتش برای مسدود کردن معابر)😢 وزیر دفاع سوال کرد:( آنچه شما درخواست دارید چه چیزی است؟) ( در حال حاضر نمیدانم،اما می‌دانم که نیروهای مسلح هم دارای پایگاه های جاسوسی هستند.)😞 (بله... ضد اطلاعات.) (متوجه منظورتان شدم.) (بله می دانستم که درک میکنید.) آن گاه به وزیر کشور نظری انداخت و اضافه کرد: (او بدون این که جزئیات امور با توضیح بدهیم مطلب را فهمیده است همه چیز باید به صورت طرحی خاص و با عملیات وسیع انجام گیردازجمله بهره گیری از آخرین فناوری های موجوددر کشور برای تجسس از شهروندان تا مشخص شود که این اتفاق از کجا سرچشمه می گیرد. فقط با این کار می توان از روی دادن اتفاقات مشابه در آینده جلوگیری کرد.😌 باید به دستگاه های جاسوسی زیر نظر دولت تفهیم کرد که احتمالاً این رویداد در نتیجه توطئه‌ای بیگانگان بوده است و باید در این خصوص تحقیق بیشتری صورت گیرد شاید اغتشاش گران خارجی این بار ما را نشانه رفته اند...)🧐 وزیر فرهنگ مداخله کرد: ( چه تفکر عجیبی تا آنجا که من مطلع هستم آشوب گران خارجی هیچگاه صاحب چنین اقتداری حتی در نظریه هم نبوده اند که قادر باشند بر عقایدتمام ساکنان یک شهر یاکشور ی غالب شوند.)😩 وزیر دفاع با لحنی کنایه آمیزگفت: (شاید علت سخنانی که بیان می کنید این باشد که ما هنوز از راهکارهایی بهره می‌بریم که متعلق به دوران اجدادمان است در آن زمان اندیشه های نیهیلیستی به خصوص زمانی که به صورت کتاب انتشار یافت تاثیری شاعرانه داشت چون ایده‌ای تازه به حساب می آمد اما در این دوران ما با افرادی روبه رو هستیم که اندیشه‌های کاملاً تروریستی دارند این اندیشه ها را در بسیاری از افراد دولتی هم می توان دید...)😏 وزیر دادگستری سخنان اورا قطع کرد: ( مراقب سخنانی که ابراز می‌کنید باشید زیاد هم اقرار نکنید به عقیده ی من هم اوضاع خطرناک و عجیبی به وجود آمده است اما نه به آن حد که با قطعیت همه را به خاطر چند رای سفید متهم و هواداری از تروریست ها کنیم.☺️ وزیر دفاع زمزمه میکرد: (چند رای سفید؟چطور می شود به هشتادو سه درصد کل آراء ماخوذه چند رای سفید گفت؟ به من بگویید چه زمانی باید پی ببریم که هر یک از این آرا اژدری است که زیر آب در حرکت است ؟)🤔 وزیر فرهنگ گفت: ( شاید آگاهی من درباره آشوب طلبی ناقص باشد اما در عین حال هیچ گاه وجود چنین پدیده ای را نفی نمی کنم دور از اندیشه نیست که با وجود عدم اطلاع من از عملیات ناوگان جنگی و اژدرها کسی پی برد اژدرها از زیر آب نشانه گیری می‌کنند و ارزش دیگری ندارند چون برای همین درست شده‌اند)👌 وزیر کشور از جا برخاست تا از گفته های همکار خود دفع کند اما نخست وزیر ضربه محکمی بر میز کوبید و از حضار تقاضا کرد ساکت باشند: ( آقایان وزرای دفاع و فرهنگ آزادند به بحث های علمی خود در بیرون از جلسه ادامه دهند لازم میدانم متذکر شود ما همیشه به این هدف در چنین مجامعی شرکت می کنیم که در سالنی که در حقیقت نبض آزادی است تصمیمات مهمی را اتخاذ کنیم وکشور را نجات دهیم هدف امروز ماهم رهایی کشور از بدترین بحران طول تاریخ است هرگز درطی قرن‌ها چنین وضعیتی نداشتیم پس تصور می کنم قبل از هر تصمیم مهمی برای مقابله با مشکلات اجازه نداریم به مطرح کردن اختلاف عقاید و آراء بی ارزش مشغول شویم.)😌 ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ 😌👌.•░از ڪسے‌ڪه ڪتاب نمےخونه بترس از اونے‌ڪه فڪر میڪنه خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ .↯🌱↯. Eitaa.com/Rasad_Nama
رصدنما 🇮🇷
[• #قصص_المبین✨ •] (هشتگ مخصوص رمان هاے امنیتے،سیاسے) رمان #نقاب_ابلیس #قسمت_چهاردهم (الهام) از ا
[• ✨ •] (هشتگ مخصوص رمان هاے امنیتے،سیاسے) رمان (مصطفی) بعد مدت‌ها دوباره به سالن رزمی می‌روم. خیلی وقت بود، کارهای بسیج نگذاشته بود بیایم خدمت علی و دار و دسته‌اش. علی در واقع شاگرد سیدحسین است و حالا که سید نیست، او کلاس‌های رزمی را می‌چرخاند. در گروه فرهنگی هنری هم حرف‌هایی برای گفتن دارد. دستپ‌خت سیدحسین است دیگر! مرا که می‌بیند، کمی سر و وضعش را مرتب می‌کند و جلو می‌آید: -به! سلام آقاسید! چه عجب از اینورا... بندهای کمربند مشکی‌اش را می‌گیرم و می‌کشم طوری که فشارش را حس کند: -تو کی مشکی گرفتی بچه؟ آخرین بار یادمه زرد بودی! علی لبخندی از سر خویشتن‌داری می‌زند: - احترام پیشکسوتان واجبه! لباس تکواندو را از داخل ساکم بیرون می‌کشم. خیلی وقت است سراغش نرفته بودم. یا جای خط‌های تا رویش مانده یا چروک شده. مهم نیست، می‌پوشمش. با بقیه بچه‌ها شروع می‌کنیم به گرم کردن. تازه می‌فهمم این مدت چقدر بدنم خشک شده بوده! علی که کنار من نرمش می‌کند، آرام می‌گوید: -چی شده آقاسید هوس ورزش رزمی کردن؟ درحالی که درد حاصل از کشش پاهایم را تحمل می‌کنم جواب می‌دهم: - حالم خوش نیست، می‌خوام تخلیه شم! بهتره بیخیال مبارزه بشی اخوی! علی «آهان» آرامی می‌گوید و به بچه‌ها تشر می‌زند که درست نرمش کنند. نه به این فروتنی‌اش و نه به آن داد زدن‌هایش سر بچه‌ها! انقدر به کیسه بوکس و میت‌های بیچاره ضربه می‌زنم که خیس عرق شوم. صدای کیاپ کشیدنم بین صدای بچه‌ها گم شده، اما خودم صدای خودم را می‌شنوم. انگار خود یاسر الحبیب یا شیرازی جلویم ایستاده باشد! مریم راست می‌گوید، باید کتاب پخش کنیم بین بچه‌ها. باید به واحد فرهنگی هم بگویم سیر نمایشگاهی بگذارد. مهدی هم باید برنامه‌های کانال را ببرد به سمت مباحث اعتقادی. حاج آقا هم که کارش را خوب بلد است. جلسات را می‌بریم به سمت پرسش و پاسخ. ورزش کمک می‌کند مغزم بهتر کار کند. وقتی علی صدایم می‌زند که سرد کنیم، به خودم می‌آیم. تازه درد پاهایم را حس می‌کنم. نمی‌دانم بخاطر شدت ضربات است یا دوری‌ام از ورزش؟ با حوله عرقم را خشک می‌کنم که عباس می‌رسد. بچه‌هایی که برای تمرین سرود اسم نوشته‌اند قرار است تست بدهند. بچه‌ها دورش را می‌گیرند. باید تست گرفتن تا قبل از نماز مغرب تمام شود. می‌نشینم گوشه‌ای از شبستان؛ نشستن که نه، رها می‌شوم. مشغول تماشای عباس و بچه‌هایم که علی با یک لیوان شربت آب‌لیمو می‌رسد: -پاهات درد می‌کنه سید؟ سر تکان می‌دهم. با دلسوزی می‌گوید: -خب چرا همه کارا رو خودت می‌کنی؟ انقدر حرص نخور سید! یه ذره م به زندگیت برس! صفر تموم شه ما شیرینی عروسی می‌خوایما! تازه یادم می‌افتد چیزی به اربعین نمانده. خدا خودش بخیر کند. می‌پرسد: - میگم سید... یه بچه‌ها چندروز پیش ازم پرسید چرا انقدر اسلام حرف از جهاد می‌زنه، ولی توی بقیه ادیان اینطور نیست؟ یک جرعه از شربت می‌نوشم. دلم شربت انبه می‌خواهد. نگاهی به علی می‌کنم: -خب تو چی بهش جواب دادی؟ ادامه دارد... ✍️نویسنده خانم فاطمه شکیبا ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ باخوندن، خیلــے چیزا دستت میاد😉👇 °• 📖 •° Eitaa.com/Rasad_Nama