[• #قصص_المبین💫 •]
(هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے)
#رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگلیســـسے )
#پـارت_پـنـجـاه_و_سـوم
⚡️ | معیت او به دیدار وزیر شتافتم. آقای وزیر همین که مرا دید گل از گلش شکفت و ضمن خوش آمدگوئی و احوالپرسی دستم را به گرمی فشرد. این ملاقات، با دیدارهای سرد و کوتاه پیشین، تفاوتی آشکار داشت. مخصوصا، در دیداری که پس از خاتمه ماموریت استانبول، با او داشتم. پس از ملاقات اخیر، احساس کردم که جائی در دل وزیر، برای خود بازکردهام.
⚡️ | وزیر مخصوصا، از مهارتم در نفوذ و تسلط بر شیخ محمد عبدالوهاب، فوق العاده خوشنود بود و ابراز شادمانی مینمود. به یاد دارم او ضمن صحبتهای خود میگفت: " نفوذ در "محمد" بززگترین هدف وزارت مستعمرات بوده است. او تاکید فراوان داشت که محمد را با تنظیم قراردادهائی، کاملا به وظایفی که در آینده باید برای ما انجام دهد آشنا سازم و مکرر اعتراف میکرد که اگر تمام زحماتی که برای بریتانیای کبیر کشیدهای،
⚡️| تنها به کشف شیخ محمد و نفوذ در مشارالیه، منحصر میشد باز هم رسیدن به این نتیجه ارزش آن را داشت که با همه آن کوششها و مرارتها برابری کند. وزیر مستعمرات، چون به نگرانی من از سرنوشت چند ماه اخیر شیخ پیبرده بود، با خونسردی مرا گفت: " مطمئن باش! شیخ تاکنون از آنچه بدو القاء کردهای منحرف نشده، و ماموران مخفی ما در اصفهان با او دائما تماس داشته اند، و گزارشهائی که میدهند حاکی از آنست که شیخ محمد از راهی که تاکنون پیموده بازنگشته است.
⚡️ | من از خود میپرسیدم: چگونه شیخ با آن غرور و خود کامگی، اجازه داده که جلسوسان انگلیس، سر از کار او درآوردند، بیم آن را داشتم که اگر موضوع را با وزیر در میان نهم، او را خوش نیاید. بعدها پس از دیدار مجدد با شیخ، وی ماجرا را تعریف کرد و گفت در اصفهان با مردی بنام عبدالکریم، آشنا شده که خود را…
#ادامـہ_دارد…
الآن وقتشه، شروع کن بخوندن👇
°• 📖 •° @Rasad_Nama
[• #قصص_المبین💫 •]
#پـارت_پـنـجـاه_و_سـوم
"رمان عآشقآنهے،
جـان شـیعه اهل سـنت💚"
چایے داغ ، کنار پنجره، یه رمان جذاب☺️👇
°• 📖 •° @Rasad_Nama