eitaa logo
رصدنما 🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
11.4هزار ویدیو
255 فایل
ˇ﷽ ما استراحت نخواهیم ڪرد این انقلاب و جامعہ آنقدر ڪار درش هست ڪه دیگر استراحت بـےاستراحت. بےآنڪه هیچ پست وسمت وحڪمے درڪار باشد. #شهید_بهشتے♥️🌱 #نَحنُ_جُنودُڪَ_بَقیَّةَ_الله³¹³ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] هوس کردم با بی سیم عراقی ها را اذیت کنیم.گوشی بی سیم را گرفتم روی فرکانس یک عراقی که از قبل به دست آورده بودم.چندبار صدا زدم :"صفر من واحد . اسمعونی اجب " بعداز چند بار تکرار صدایی جواب داد :"الموت لصدام " تعجب کردم وخنده بچه ها بالا رفت .😂😂 از رو نرفتم و گفتم :" بچه ها انگار این ها از یگان های خودمان هستند، بگذارید سر به سرشان بگذاریم" به همین خاطر در گوشی بی سیم گفتم :"انت جیش الخمینی " طرف مقابل که فقط الموت بلد بود گفت :"الموت برتو وهمه اقوامت "🤨همین که دیدم هوا پس است ،🙈عقب نشینی کرده، گفتم :"بابا ما ایرانی هستیم و شمارا سرکار گذاشته بودیم" ولی عکس العمل جدی نشون داد واینبار گفت:"مرگ بر منافق ! بالاخره شمارا هم نابود می کنیم ، نوکران صدام ،خود فروخته ها....."😳 دیدم اوضاع قمر درعقرب شد ،بی سیم را خاموش کرده ودیگر هوس سربه سر گذاشتن عراقی ها نکردیم.😅😅 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] دوتا از بچه های گرزان غولی رو همراه خودشان آورده بودند وهای های می خندیدند.🤣🤣 گفتم :"این کیه ؟" گفتند :"عراقی " گفتم :"چطوری اسیرش کردید ؟" می خندیدند.😊😊 گفتند :"از شب عملیات پنهان شده بود . تشنگی فشار آورده با لباس بسیجی ها آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود ، پول داده بود !"😅😓 اینطوری لو رفته بود.بچه ها هنوز می خندیدند😂😂 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] بعد از ظهر بود . گردان آماده می شد که شب عملیات کند . فرمانده گردان با معاونش شوخی داشت . می گفت :"خوب دیشب نگذاشتی بخوابیم . پسر مُردن که دیگر این همه گریه و زاری ندارد . به خودم گفته بودی تا حالا صد دفعه کارِت را درست کرده بودم. چیزی که اینجا فراوان است شهادت " بعد دستش را زد پشتش و گفت :"بیا بیا برویم ببینم چه کار می توانم برایت بکنم .😊 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] بچه ها با صدای بلند صلوات می فرستادند و او می گفت :"نشد این صلوات به درد خودتون می خوره "😡 نفرات جلوتر اصل حرف های او را می شنیدند و می خندیدند 😅. چون او می گفت :"برای سماورای خودتون و خانواده هاتون یه قوری چایی دَم کنید"😋 بچه های ردیف های آخر فکر می کردند که او برای سلامتی آنها صلوات می گوید 😌، و او هم پشت سر هم می گفت :"نشد مگه روزه هستید"🤨 و بچه ها بلندتو صلوات می فرستادند . بعد از کلی صلوات فرستادن تازه به همه گفت که چه چیزی می گفته😜 و آنها چه چیزی می شنیدند🧐 و بعد همه با یک صلوات به استقبال خنده رفتند.😂😂 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] گاهی حسودیمان می شد از اینکه بعضی اینقدر خوشخواب بودند،سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیده اند وتا دلت بخواهد خواب سنگین بودند. ما هم اذیتشان می کردیم.😜 دست خودمان نبود، کافی بود مثلا لنگه دمپایی یا پوتین هایمان سر جایش نباشد،دیگر معطّل نمی کردیم صاف می رفتیم بالا سر این جوانان خوشخواب 😏:"برادر،برادر!" دیگر خودشان از حفظ بودند.هنوز نپرسیده ایم :"پوتین ما را ندیدی؟" با عصبانیت می گفتند :"به پسر پیغمبر ندیدم."😡 ودوباره خُروپُفشان بلند می شد. اما این همه ماجرا نبود، چند دقیقه بعد دوباره :"برادر برادر !"😜 بلند می شد این دفعه می نشست :"برادر و زهرمار دیگر چه شده ؟"😤 جواب می شنیدند :"هیچی بخواب خواستم بگویم پوتینم پیدا شد!!"🤣🤣🤣 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] نه اینکه اهل نماز جماعت و مسجد نباشد ، بلکه گاهی همینطوری به قول خودش برای خنده ، بعضی از بچه های نا آشنا را دست به سر می کرد ، ظاهراً یک بار همین کار را با یکی از دوستان طلبه کرد . وقتی صدای اذان بلند شد آن طلبه به او گفت :"نمی آیی برویم نماز ؟" پاسخ می دهد :"نه ، همینجا می خوانم " آن بنده خدا هم کمی از فضایل نماز جماعت و مسجد برایش گفت . اما او هم جواب داد ، خود خدا هم در قرآن گفته :"إن الصلوة تنهاء ..." تنها ، حتی نگفته دوتایی ، سه تایی 🤭 و او فکر نمی کرد قضیه شوخی باشد یک مکثی کرد 🧐به جای اینکه ترجمه صحیح را به او بگوید ، گفت :"گفته تن ها" یعنی چند نفری ، نه تنها و یک نفری .... 😳 وبعد هر دو با خنده برای اقامه نماز به حسینیه رفتند .😌😌 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] اسیر شده بود ! مأمور عراقی پرسید :"اسمت چیه ؟" —عباس اهل کجایی ؟🤨 —بندر عباس اسم پدرت چیه ؟ —بهش میگن حاج عباس☺️ کجا اسیر شدی؟ —دشت عباس😜 افسرعراقی که کم کم فهمیده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد حرف بزند محکم به ساق پای او زد و گفت :"دروغ می گویی ! او که خود را به مظلومیت زده بود گفت :" نه به حضرت عباس(ع) !!!😂 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] شب سیزده رجب بود.حدود ۲۰۰۰ هزار بسیجی لشگر ثارالله در نماز خانه جمع شده بودند . بعد از نماز محمدحسین پشت تریبون رفت و گفت :"امشب شب بسیار عزیزی است و ذکری دارد که ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود" تعجب کردم 😳! همچین ذکری یادم نمی‌آمد! خلاصه تمام این جمعیت به سجده رفتند، که محمدحسین این ذکر را بگوید و بقیه تکرار کنند . هرچه صبر کردیم خبری نشد . کم کم بعضی از افراد سرشان را بلند کردند و در کمال ناباوری دیدند که پشت تریبون خالی است .😱 و او یک جمعیت ۲۰۰۰ نفری را سرکار گذاشته است . بچه ها منفجر شدند از خنده 🤣و مسئولان به خاطر شاد کردن بچه‌ها به محمدحسین یک رادیو هدیه کردند.😉 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] شب جمعه بود . بچه‌ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل . چراغ‌هارو خاموش کردند . مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود . هرکسی زیر لب زمزمه می‌کرد و اشک می‌ریخت . یه دفعه اومد و گفت :"اخوی بفرما عطر بزن....ثواب داره " —آخه الان وقتشه ؟🧐 بزن اخوی....بوی بد می‌دی...امام زمان نمیاد تو مجلسمونا ،بزن به صورتت کلی هم ثواب داره .😏 بعد دعا که چراغ‌هارو روشن کردند صورت همه سیاه بود .😳 تو عطر جوهر ریخته بود....😜 بچه ها هم یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند 😁😁 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] شب عملیات بود . حاج اسماعیل‌حق‌گو به علی مسگری گفت :"ببین تیربارچی چه ذکری می‌گه که اینطور استوار جلوی تیروترکش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمی‌ده . نزدیک تیربارچی شد و دید داره با خودش زمزمه می کنه :"دِرِن ،دِرِن ..."😁(آهنگ پلنگ صورتی) معلوم بود این آدم قبلاً ذکرهاشو گفته که در مقابل دشمن اینگونه شادمانه😜 مرگ رو به بازی گرفته😅😅 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] پدر و مادر می‌گفتند بچه‌ای و نمی‌گذاشتند بروم جبهه . یک روز که شنیدم بسیج اعزام نیرو دارد ، لباس‌های"صغرا" خواهرم را روی لباس‌هایم پوشیدم و سطل آب را برداشتم و به بهانه آب آوردن از چشمه زدم بیرون . پدرم که گوسفندها را از صحرا می آورد داد زد "صغرا کجا؟" برای اینکه نفهمد سیف‌الله هستم سطل آب را بلند کردم که یعنی می روم آب بیاورم . خلاصه رفتم و از جبهه لباس‌ها را با یک نامه پست کردم . یک بار پدرم آمده بود و از شهر به پادگان تلفن کرد ، از پشت تلفن به من گفت :"بنی صدر!😝 وای به حالت مگه دستم بهت نرسه😤 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] از بچه‌های خط‌نگهدار گردان صاحب‌الزمان(عج) بود. می‌گفتند شبی به کمین رفته بود که صدای مشکوکی شنید. با عجله به سنگر فرماندهی برگشت و گفت :"بجنبید عراقی‌اند😱 گفتند : شاید نیروهای خودی باشند ؟🧐 گفته بود :"نه بابا با گوش‌های خودم شنیدم که عربی سرفه می‌کردند🤣🤣 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama