[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
در منطقه و موقعیت ما یک وقت عراق زیاد آتش می ریخت . خصوصاً خمپاره ، چپ و راست میزد.
بچهها حسابی کفری شده بودند 😤. نقشه کشیدند .
چند شب از این ماجرا نگذشته بود که دو ، سه نفر از برادران داوطلبانه رفتند سراغ عراقیها و صبح با چند قبضه خمپاره انداز برگشتند . پرسیدیم اینها دیگر چیست ؟ 🤨
گفتند :" آش با جایش ! پلو بدونِ دیگ که نمیشود "🤣🤣
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
این اواخر دیگر چشممان که به پنیر میافتاد خود به خود حالمان بد میشد .
ازبس طی چند سال صبح ، ظهر و شب به ما پنیر داده بودند . بچهها به شوخی میگفتند :"بروید مزار شهدا هرقبری خاکش شورهزار بود بدانید یک بسیجی و رزمنده آنجا دفن است"?
یک روز خبر آوردند کشتی برنج را در دریا موشک زدهاند همه یک صدا گفتند :"کاش که کشتی پنیر را میزدند😢 مردیم از بس پنیر خوردیم"😂😂
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
اولین عملیاتی بود که شرکت میکردم . بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن ، در دل شب عراقیها بپرند تو ستون و سرتان را باسیم مخصوص از جا بکنند .
دچار وهم و ترس شده بودم ساکت و بیصدا در یک ستون طولانی که مثل مار در دشتی میخزید جلو می رفتیم .
جایی نسشتیم ، یک موقع دیدم یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس میزنه ، کم مانده بود از ترس سکته کنم .
فهمیدم که همان عراقی سر بران است . تا دست طرف رفت بالا معطل نکردم با قنداق سلاحم محکم کوبیدم توی پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم .
لحظاتی بعد عملیات شروع شد .
روز بعد در خط بودیم ، که فرمانده گروههانِمان گفت :"دیشب اتفاق عجیبی افتاده معلوم نیس کدام شیر پاک خوردهای 😇به پهلوی فرمانده گردان کوبیده که همان اول بسم اللّه دندههایش خرد و روانه بیمارستان شده 😳
ازترس صدایش را درنیاوردم.😅
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
بین تانکر تا دستشویی فاصله بود . آفتابه را پر کرده بود و داشت میدوید . صدای سوتی شنید و دراز کشید . آب ریخت روی زمین ولی از خمپاره خبری نبود 🤨. برگشت دوباره پرش کرد وباز با صدای سوت و همان ماجرا 😤. بازهم داشت تکرار میکرد که یکی فهمید ماجرا از چه قرار است . 🧐
موقع دویدن باد میپیچید تو لوله آفتابه سوت میکشید🤣🤣
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
خاطرات یک عراقی
یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم ، آوردنش سنگر من ، خیلی کم سن و سال بود . بهش گفتم :" مگه سن سربازی تو ایران هجده سال تمام نیست ؟"
سرش را تکان داد . گفتم :" تو که هنوزهجده سالت نشده ؟"
بعد هم مسخرهاش کردم و گفتم :" شاید به خاطر جنگ امام خمینی کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچهها شده و سن سربازی رو کم کرده ؟"
جوابش خیلی من رو اذیت کرد . بالحن فیلسوفانهای گفت :" سن سربازی پایین نیومده ، سن عاشقی پایین اومده "❤️
شادی روح شهدای هشت سال دفاع مقدس صلوات🙏
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
صبح روز عملیات والفجر ۱۰ در منطقه حلبچه همه حسابی خسته بودند . روحیه مناسبی در چهره بچهها دیده نمیشد ، از طرفی حدود ۱۰۰ اسیر عراقی را پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم . برای اینکه انبساط خاطری در بچهها پیدا شود و روحیه های گرفته آنها از آن حالت خارج شود جلوی اسیران عراقی ایستادم و شروع به شعار دادن کردم و بیچارهها هنوز لب باز نکرده از ترس شروع به شعار دادن میکردند .
مشتم را بالا برده بودم و فریاد میزدم :" صدام جاروبرقیه " 😜و اونا هم جواب میدادند . فرمانده گروهان برادر قربانی کنارم ایستاده بود و میخندید ، منم شیطونیم گل کرد و برای نشاط رزمندهها فریاد میزدم :" الموت لقربانی " اسیران عراقی شعارم را جواب میدادند .😂😂 بچههای خط همه از خنده رودهبُر شده بودند و قربانی هم دستش را تکان میداد که یعنی شعار ندهید!!😢
او میگفت :" قربانی من هستم " ، " أنا قربانی " و اسیران عراقی هم که متوجه شوخی من شده بودند رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان میدادند و میگفتند :" لا موت ، لا موت " یعنی ما اشتباه کردیم .😅😅
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
اما مگر میشد با آن تکههایی که میآمدند آدم حواسش جمع نماز باشد!!
مثلاً یکی میگفت :" واقعاً این که میگویند نماز معراج مؤمن است این نماز را میگویند نه نماز من و تو را !! "😊
دیگری پِی حرفش را میگرفت که :" من حاضرم هر چی عملیات رفتم بدهم دو رکعت نماز او را بگیرم "
و سومی :" مگر میدهد پسر !! "🧐
و از این قماش حرفا .
و اگر تبسمی گوشه لبمان مینشست بنا میکردند به تفسیر کردن :" ببین ببین ! الان ملائک دارن قلقلکش میدهند ! "😅
و اینجا بود که دیگر نمیتوانستیم جلوی خودمان را بگیریم و لبخند تبدیل به خنده میشد 😁
خصوقاً آنجا که میگفتند :" مگر ملائکه نا محرم نیستند ؟ "😳
و خودشان جواب میدادند :" خوب لابد با دستکش قلقلک میدهند !! "😂
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
بار اولم بود که مجروح میشدم و زیاد بیتابی میکردم . یکی از برادران امدادگر بالاخره اومد بالای سرم و با خونسردی گفت :" چیه ؟ چه خبره تو که چیزیت نشده بابا !! 🤨
تو الان باید به بچههای دیگر هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه میکنی ؟ 😏
تو فقط یک پایت قطع شده ! ببین بغل دستیات سر نداره و هیچی هم نمیگه ! " 😳
این را که گفت بی اختیار برگشتم و چشمم افتاد به بنده خدایی که شهید شده بود ! 😢
بعد توی همان حال که درد مجال نفس کشیدن هم نمیداد کلی خندیدم و با خود گفتم عجب عتیقههایی هستند این امدادگرا 😂😂
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
خمپاره که می زدند طبیعتاً اگر در سنگر نبودیم خیز می رفتیم تا از ترکش آن محفوظ بمانیم. بعضی صاف صاف می ایستادند و جنب نمی خوردند و اگر تذکر می دادی که دراز بکش، می گفتند: "بیت المال است. حالا که این بنده خدا به خرج افتاده نباید جاخالی داد. حیف است، این همه راه آمده خوبیت ندارد."🤣🤣
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
بعد از داير شدن مجتمع هاي آموزشي رزمندگان در جبهه ، اوقات فراغت از جنگ را به تحصيل مي پرداختيم .يكي از روزهاي تابستان براي گرفتن امتحان ما را زير سايه درختي جمع كردند . بعد از توزيع ورقه هاي امتحاني مشغول نوشتن شديم .خمپاره اندازهاي دشمن همزمان شروع كرده بودند . يك خمپاره در چند متريمان به زمين خورد .همه بدون توجه ، سرگرم جواب دادن به سئوالات بودند . يك تركش افتاد روي ورقه دوست بغل دستيم و چون گرم بود قسمتي از آن را سوزاند . ورقه را گرفت بالا و به ممتحن گفت : برگه من زخمي شده بايد تا فردا به او مرخصي بدهي !😁 همه خنديدند و شيطنت دشمن را به چيزي نگرفتند .🤣🤣
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
برای اینکه شناسایی نشیم تو مکالمات بی سیم برای هر چیزی یک کد رمز گذاشته بودیم.کد رمز آب هم 256 بود.من هم بی سیم چی بودم .چندین بار با بی سیم اعلام کردم که 256 بفرستید.اما خبری نشد . بازهم اعلام کردم برادرای تدارکات 256 تموم شده برامون بفرستید ، اما خبری نمی شد .تشنگی و گرمای هوا امان بچه ها را بریده بود. من هم که کمی عصبانی شده بودم و متوجه نبودم بی سیم رو برداشتم و با عصبانیت گفتم مگه شما متوجه نیستید برادرا؟ میگم 256 بفرستید بچه ها از تشنگی مردند.تا اینو گفتم همه بچه ها زدند زیر خنده😂 و گفتند با صفا کد رمز رو که لو دادی.اینجا بود که متوجه اشتباهم شدم و با بچه ها زدیم زیر خنده و همه تشنگی رو یادشون رفت🤣🤣
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
بعد از عملیات بود. حاج صادق آهنگران آمده بود پیش رزمندگان برای مراسم دعا و نوحه خوانی. برنامه که تمام شد مثل همیشه بچهها هجوم بردند که او را ببوسند و حرفی با او بزنند.
حاج صادق که ظاهراً عجله داشت و می خواست جای دیگری برود، حیله ای زد و گفت: «صبر کنید صبر کنید من یک ذکر را فراموش کردم بگویم، همه رو به قبله بنشینند، سر به خاک بگذارید و این دعا را پنج مرتبه با اخلاص بخوانید».
همین کار را کردیم. پنج بار شده ده بار، پانزده بار، خبری نشد که نشد. یکی یکی سر از سجده برداشتیم، دیدیم مرغ از قفس پریده!😳😂
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama