11.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رَشتاك!🇵🇸
سرم را به کتاب چسبانده بودم و چشمانم
بسته بود . چیزی صورتم را قلقلک داد .
گرفتمش ؛ خیلی نرم و لطیف بود . آمده بود
که خبری برساند یا خبری ببرد ؟ نمیدانست
که من ماه هاست نامه هایم را گوشۀ ذهنم
جمع کردهام و منتظر بهانهای برای تخلیهشان
هستم .
ذهنم به نوشتن قد نمیداد ؛ هرچه بود ، دل
قصه میگفت و زبان فرمان میبرد .
نمیدانستم از کجا شروع کنم ؟ همیشه احساس
با کلمات جور در نمیآیند ؛ دقیقا در تضاد
هماند . احساس را نمیتوانی در قالب کلمات
بیان کنی ؛ شاید تا حدودی اما ، تمام تمامش
را نه !
قاصدک را به آرامی میان انگشتانم گرفتم و
نزدیک صورتم آوردم ؛ تو میدانی که نمیتوانم
همهی آنچه درون من را فراگرفته برایت بگویم ؛
بیصدا بشنو ، برو به دوردستها ، در حوالی
یک آشنا ، پیام مرا برسان . . .
#فاطیماه | ۱۱ مرداد ۱۴۰۲
برای نامههای نوشته نشده .