آه که اگر فقط این دوری اجباری از تو نبود،
اگر فقط تو را در کنار خود داشتم، میتوانستم
بگویم که آرام ترین، شادترین و امیدوارترین
روزهای عمرم را می گذرانم...
* نامههای احمد شاملو به آیدا
رَشتاك!🇵🇸
-
خیال!
آره دوباره بخونش!
خیال همیشه قشنگه. وقتی که بینِ روزمرگیِ
خستگیناپذیر زندگیت گیر کردی و نمیدونی
رهایی کدوم سمتیه؛ چارهای جز این نداری
که به خیال رو بیاری.
آره خیال قشنگه چون، زندگی بدون اون هیچ
رنگ و طعمی نداره. حتی اگه اون مارمالاد
توتفرنگیِ روی کیک رو هم فراموش نکنی،
اگه آدم مطلوبت و با خیال از فرسنگها
فاصله نکشونی و نیاری کنار خودت، هیچ
طعم و مزهی دلچسبی نمیتونه برات داشته
باشه.
اگه انزِجار دلتنگی آزارت میده و قفس
پرندهی ناآرومِ دلت روز به روز کوچکتر
میشه، تا فقط یک لحظه بتونی چشمات و
توی یه آغوشِ خیلی دورِ امن ببندی و برای
چند ثانیه هم که شده آسوده نفس بکشی؛
خیال، پانسمانِ تمام جراحتهای عمیقه.
آره اگه خیال نبود،
دستها از یخزدگی میمردن!
#فاطیماه
از کدام آغوش به تو میشود رسید؟
مرگ؟
زندگی؟
خواب؟
حرفی بزن!
دارم تمام میشوم...
- علیرضا اطلاقی
رَشتاك!🇵🇸
- 🤍
از سیصدو شصت و پنج روز قبل،
از تاریخی که نانوشته هم به یادخواهم آورد.
از روزهایی که نمیخواستم بارانی باشم و از
لحظاتی که هرگز از یاد نخواهم برد؛ مینویسم.
راست گفتی آقای چزاره پاوزه:
ما روزها را به یاد نمیآوریم،
لحظهها را به یاد میآوریم.
هرچه زندگی تاخت، هرچه دوام آوردنِ بین
طوفانی که مرا هر لحظه بیشتر غرق خودش
میکرد تا این منِ تازه پا به عرصه گذاشته را
مغلوب خودش کند، من، ادامه خواهم داد.
و من، همین منِ ساده، تکههای شکسته
شدهی حاصل از درد را، نه تنها دور نخواهم
انداخت بلکه خم میشوم و از روی زمین
برشان میدارم و با چاشنیِ عشق به هم
وصله میزنمشان.
من، امروز، درست هفدهمین روز از خردادِ
بهاری، برای جنگیدنِ با تو زاده شدهام؛ درد!
[ من اما نمیمیرم؛
من، ماهی میشوم... ]
#فاطیماه
پرسیدند:
فرق کریم با جواد در چیست؟
فرمودند:
از شخص کریم همینکه درخواست کنید
به شما عنایت میکند ولی «جواد» خود
به دنبال سائل میگردد تا به او عطا کند...
#امام_جواد🖤
رَشتاك!🇵🇸
- 🎊 🤍
قد و بالای علی از چشم زهرا دیدنیست
وای! وقتی میرسد دریا به دریا دیدنیست ؛)
رَشتاك!🇵🇸
-
نان را از من بگیر،
اگر میخواهی،
هوا را از من بگیر، اما
خندهات را نه.
رَشتاك!🇵🇸
-
عزیز دورِ من!
حالا که باید در نزدیکترین فاصلهی ممکن به
تو باشم تا تسکین و آرام دل بیقرارت بشوم،
فرسنگها فاصله و دوری بینمان جدایی انداخته.
مییابم که فاصله، فاصله میآورد. کوهها قد
میکشند، جادهها کِش میآیند و راه طولانیتر
میشود. انگار، گردابی مرا لحظه به لحظه
بیشتر در خودش حل میکند؛ که از تو دور و
دورتر باشم.
برای ناآرامیِ قلبِ داغدیدهات مهربان! برای
اینکه آرام بگیری، برای اینکه آرام بگیرم،
دستهایت را به من بده...
#فاطیماه
رَشتاك!🇵🇸
عزیز دورِ من! حالا که باید در نزدیکترین فاصلهی ممکن به تو باشم تا تسکین و آرام دل بیقرارت بشوم، فر
عزیز مهربانم!
بگو که با کدام توان
تورا ببینم و
در آغوش بگیرم؟
دوستت دارم؛
مثل گلهای شببوی پیادهرو
مثل همان نیمکت تنها،
یا مثل چراغهای زردی که به ما علامت میدادند
برای زندگی، برای عشق، برای بودن...