سلام
از اینکه بابا مهدی مهربون منو دعوت کرد به این اعتکاف به این مهمونی سه روز شون خیلی خوشحال بودم... پارسال خیلی حسرت میخوردم که چرا با خدا بیشتر راز نیاز نکردم اما امسال هر دقیقه رو با یاد خدا میگذروندم همش به این فکر میکردم اگه خدا منو دوست داشت اگه خدا ازم راضی بود چرا پس نمیرم کربلا چرا هنوز طلبیده نشدم... ولی فردای اون روز پرچم امام حسین آوردن 🥲💔
خیلی خوشحال شدم از اینکه خدا هم صدامو شنید ...
چقدر قشنگ بود رازو نیاز با خدا اخر شب
چقدر قشنگ بود صدا زدن خدا برای اینکه برمو یه دل سیر باهاش حرف بزنم
چقدر خوندن دعای عهد بعد از نماز صبح قشنگ بود
کلی اتفاق قشنگ افتاد...
اما همشون توی سه روز گذشت
با خنده اومدم اعتکاف اما با گریه برگشتم...
اخه من که توی خونه خودم این جوری با خدا رازو نیاز نمیکردم... آخه قراره یه سال دوباره بار گناه به دوشم بکشم...
این اعتکاف بهترین اعتکاف بود
بهترین و قشنگترین مهمونیه خدا🥲❤️
#دلنوشته_اعتکاف
📡 @Rastegaran_313
بِسْمِ اللهِ الرَحْمَنِ الرَحیمْ✨🌿
تا حالا مهمونی رفتم بودم ولی این مهمونی یه جور دیگه بود...❤️
صاحب خونه در خونه اش رو باز گذاشته بود و وقتی وارد میشدی با استقبال گرمی مواجه میشدی!✨
با این همه ساک که دستم بود و خسته بودم ولی وقتی وارد شدم همه خستگیا از تنم در رفت😀اسمم رو دادم،کارت رو گرفتم و زود راه افتادم تا ببینم این مهمونی چجوریه جای ما طبقه بالا بود...رفتم بالا و وسایلم رو گذاشتم و جا گیر شدم🍀
صدامون زدن و گفتن بیاین پایین اول مهمونی چیکارمون داشتن؟
رفتیم و نشستیم حاج آقا اومد و سخنرانی کرد بعدشم جشن مفصلی گرفتن و کلی بهمون خوش گذشت...♥️
خلاصه بعد از اون شب بیداری و دعا خوابیدیم و برای نماز بیدار شدیم نماز رو خوندیم. برای اذان مغرب صدامون زدن.. بعد از نماز حس و حال عجیبی بود!چون قرار بود با صاحب این خونه آشتی کنیم خلاصه که با چشم گریون ازشون طلب آمرزش کردیم😭🌿
یه روز از اعتکاف گذشت و روز دوم شروع شد ،روز دوم هم نماز مغرب رو خوندیم و با صحنه ی زیبایی مواجه شدیم!✨همه بی تاب منتظر این بودن که پرچم بهشون برسه و اون رو در آغوش بگیرن🫂درسته!پرچم امام حسین بود🇪🇬 همونی که شفای هر دردیه🥲 آرامش هر چیزیه پرچم امام حسین بود🙃😢
اون شب خیلی عجیب بود🦋
روز سوم رسیده بود و ماهم حس عجیبی داشتیم!چون روز آخر اعتکاف بود و قرار بود تا یک سال نتونیم بیایم و سه روز توی آغوش خدا باشیم!🫂
روز سوم هم با اعمال ام داوود گذشت و لحظات آخر اعتکاف رسیده بود و ماهم که دلمون پر میزد برای دیدن پدر مادرامون!👀 آخه سه روز ندیده بودیمشون👥
با کلی گریه لحضات آخر اعتکاف گذشت و اذان شد... نماز رو خوندیم و پرچم امام رضا رو آوردن که دیگه همه بی تاب شدن و اشک از چشماشون جاری شد😭شام رو بهمون دادن و دیگه همه راهی خونه شده بودن با دوستام خدافظی کردم و راه افتادیم، ولی هنوز دلم تو اون خونه ای بود که پر از محبت بود خونه ای که هیچ وقت ازش ناامید نمیشدی و همیشه درش به روت باز بود🚪
تمام شد!دیگه حالا ما مونده بودیم و خدای خودمون💔🥲
#دلنوشته_اعتکاف
📡 @Rastegaran_313
-اماما؛
تو قلبها را فتح کردی
قبل از آنکه انقلاب کنی..! :)✨♥️
#دهه_فجر
📡 @Rastegaran_313
رستگاران
🎵رگبار مسلسل ها...✨❤️🌱 #دهه_فجر #عید_انقلاب #امام_خمينی 📡 @Rastegaran_313
این اهنگ یجوری آدمو میبره بهمن ١٣۵٧
که احساس میکنم الان قاطی مردمم ومنتظر سخنرانی امام(ره)...❤️
-همینقدرقشنگ :)
#دهه_فجر
📡 @Rastegaran_313
ماشاالله ایران ایول الله ایران زنده باد ایرااااااااااان 😍😍
به کوری اونایی که منتظر بودن ایران جلوی ژاپن ببازه:)
پرچم ما همیشه بالاست ✌️🇮🇷
📡 @Rastegaran_313
این اشکها از سر غیرته،
این اشکها مقدسه، این اشکها برای ایرانه
🇮🇷❤️
📡 @Rastegaran_313
سال دومی بود که مهمانی خانه خدا آمدم
فکر میکردم چون پارسال دعوت شده بودم امسال دیگه قسمتم نمیشه....
ولی خدایا کرمتو شکر
ثبت نام کردم...
اسمم دراومد....
برای مرحله دوم ثبت نام به مجموعه رفتم...
پول واریز کردم....
و در آخر شب چهارشنبه از زیر قران و اسپند رد شدم
چقدر دل نشین بود نیت معتکف شدنم در نماز صبح....
تمام برنامه ها و شیرینی ها برایم تازگی داشت:))
اصلا با پارسال متفاوت بود!خیلی متفاوت!
شیرین تر بود:)
وقتی که پرچم امام حسین به دستم رسید و توانستم آن را نوازش کنم و بوی خوبش را در استشمام کردم
با خودم گفتم امام حسین من خیلی دوست داره
ولی وقتی تربت امام حسین به دستم آمد و فهمیدم جزو آن ۶ نفری نیستم
بغض گلویم را گرفت
آشتی با خدا....
آشتی با پدرم(امام مهدی جانم(عج))
نماز هایم...
دعاهایم...
تنها چیزی که میتوانم بگویم این است: (خدایا ممنونم که هوامو داری و تورا شکر میکنم
جانِ ما از وصلِ تو صد جان شود❤
#دلنوشته_اعتکاف
📡 @Rastegaran_313
بــــســـمــ ربّ نور
ربّ فاطــمه (س)
سلام 🖐🏻
گر کودک دل سر به هوا شد شده باشد
این عشق اگر بی سر و پا شد شده باشد
🪻🪻
ما مِی زدگان مُعتکف خانه ی عشقیم
گر بسته درِ میکده ها شد شده باشد ⚘️⚘️
گردید نصیبِ دگران گنج زر و سیم
گر قسمتِ ما رنج و بلا شد شده باشد
🦋🦋
ما خانه به دوشان صفاییم و محبت
گر مُلکِ طَرَب جای شما شد شده باشد
💖💝 🥰😊
امسال سال اولی بود که مهمانی خدا قسمت شد و رفتم 🤲🏻💝
تا قبل از اینکه برسم به مسجد حس حال عجیبی داشتم که تا به آن روز چنین حسی تجربه نکرده بودم 🫠
قلبم تند تند می زد می ترسیدم که نکنه خادمان بد اخلاق باشن یا من دور از دوستانم باشم..... 😶
امّا اصلأ این طور نبود 😉
وقتی وارد شدم بیشتر دوستانم آمده بودند و من اصلا تنها نبودم 🥰
خادم ها همشون مهربان و خوش اخلاق بودن .🤩
تا به آن روز اینقدر با امام زمان(عج) صحبت نکرده بودم ...🪷😊
وقتی که با پدر مهربانم(( امام زمان(عج )) صحبت می کردم حس می کردم روبروم نشسته و به حرف های من گوش می دهد 🥰😍⚘️
حس می کردم از شنیدن حرف های من سیر نمیشه ...🪻
و با خداوند بخشنده و مهربان آشتی کردم
🥀🌹
شب دوم موقعی که پرچم امام حسین(ع)
آوردن را هیچ وقت فراموش نمی کنم و سخن های زیبای یکی از خادما که خیلی به دلم نشست و سوغاتی امام حسین(ع)
💞😘
گریه های که میکردم حالما بد نمی کرد...!
بلکه حالم را خوب می کرد...!!😉
و قرآنی که با دوستانم دور هم قرائت کردیم حس حالم را بهتر از بهتر کرد🌈🥰
و شبی که راوی آوردن و راوی درباره شهید ابراهیم هادی صحبت کرد عاشق شهید هادی شدم 😍💐
و مداحی که با روضه خواندنش دلم برد کربلا .....😔😊
و آشنا شدم با شهید ابراهیم هادی و کنجکاو شدم درباره ی زندگیشون و اخلاقشون بیشتر بدونم ،
و وقتی که رفیق واقعی شهیدم شهید ابراهیم هادی شد نمی دونستم دیگه چطوری از خداوند متعال تشکّر کنم 🫶🏻🩷
اصلا فکرشو نمی کردم ۳ روز بدونه گوشی و فضای مجازی سر کنم !!
ولی با فضای معنوی و دوستانم دیگه زمان از دستم در رفت و دیگه هیچی احساس نمی کردم 😉
روزه های که تو خانه می گرفتم با روزه های تو اعتکاف گرفتم از زیر زمین تا آسمون فرق داشت ، تو خونه گرسنم می شد و مدام نگاهم به ساعت بود اما تو خانه خدا احساسش نمی کردم 😐
و شب آخر که دلم نمی خواست از اعتکاف دل بکنم 🥹و با آمدن خادمان امام رضا(ع)
خیالم راحت شد که امام رضا(ع) پشتو خالی نمی کنه ...🥹🥹🫠
اُمید وارم دوباره تکرار شوند ان روز ها چون خیلی دلتنگ شدم ...❤💚
#دلنوشته_اعتکاف
📡 @Rastegaran_313
🌹بسم الله الرحمٰن الرحیم🌹
با نام خدا در ابتدا متن و کلام
زینت بدهم به نام آن خالق تام
در محضرتان سپس کنم روی خلوص
باعشق و ارادت و ادب عرض سلام
سلام من به معتکفین خانه خدا
مهمانی های زیادی دعوت شده بودم اما این مهمانی، مهمانی فراموش نشدنی بود
نمی دانستم چه کسی من را دعوت کرده
نمی دانستم در کجا پا گذاشته ام
اما حالا که از آن مهمانی دور هستم می فهمم که دعوت شدن به مهمانی خالقت یعنی چه؟
بارها برای آشنایی با خداوند به طبقه پایین رفتیم
ولی این بار برای یافتن شش گوشه به پایین می رفتیم از همان صبح دلتنگ حرم امامم بودم دلتنگ بین الحرمین..
دلم می خواست زیر پرچم حرم باشم
نتوانستم بروم ولـی در خانه خدا زیر گنبد فیروزه ای
پرچم حرم را بوسیدم
یک بار لیاقت رفتن زیر پرچم امام حسین «علیه السلام» را داشتم ❤️
ولی حال باورم شد من همیشه زیر سایه او بودم هستم وخواهم بود
باورم شد که امام حسین به من نگاهی ویژه کرده زیرا به من تربت حرم را هدیه داد🌷🌹
آخه نیم نگاه اهل البیت می ارزد
به هزار نگاه نگاه کنندگان
گذشت آن شب و امان از شبی که رفیقی با مرام و مشتی پیدا کردیم و به هم قول دادیم تا آخر باهم باشیم رفیق شهیدم ابراهیم هادی
واما رسیدن به شب آخر دلکندن از این همه عبادات شبانه🤲🏻
برای ما سخت بود هر قصه ای پایا نی دارد
اما این قصه برای ما شروعی تازه بود
به پایان آمد این دفتر ☆حکایت همچنان باقیست
#دلنوشته_اعتکاف
📡 @Rastegaran_313