eitaa logo
رستگاران
1.3هزار دنبال‌کننده
17هزار عکس
6.2هزار ویدیو
123 فایل
{خیلےحسیـ❤️ـن‌زحمـت‌مـاراکشـیده‌استـ} "مجموعه‌فرهنگی‌‌تربیتی‌رستگاران" «پندار ما این‌ است‌ که ما مانده‌ ایم وشهدا‌ رفته‌اند... اما حقیقت‌ آن است‌ که‌ زمان‌ مارابا خود برده‌ است‌ و شهدا مانده‌‌اند...✨🕊» خادم کانال: @Rastegar_12
مشاهده در ایتا
دانلود
صد کیلومتر که از اندیمشک فاصله می‌گیری و از پیچ و خم‌های جاده عبور می‌کنی، به منطقه‌ای بکر میرسی که هنوز خیلی ها از حضورش در جمع یادمان های بی‌خبرند! نامش است و خاطرات حضورش در دفاع مقدس را از عملیات های ، و روایت می کند... اگر می‌خواهی صحنه را از نزدیک ببینی، باید به صفحه خاطرات والفجر یک در شرهانی سری بزنی؛ آنجایی که شهید احمد زمانیان ردای قاسم ابن الحسن را به تن کرد و تا پای جان ایستادگی کرد. همان نوجوان شانزده ساله ای که ترکش ها سر و صورتش را آلود کرده بودند؛ همان نوجوانی که دوستانش خواستند او را برای مداوا به عقب برگردانند؛ و همان نوجوانی که با لبخندی زیبا گفت: "من نیامده ام که به عقب برگردم! آمده ام که بایستم..." اما شرهانی پیش از آن که خاطرات داشته باشد، خاطرات تفحصی دارد؛ خاطراتی زیبا از شهدایی که چند سال است در آغوش گرفته و گه گاه، یکی از آن ها خودش را به بچه های گروه نشان میدهد؛ آن هم درست زمانی که لازم است، مگر نشنیده ای روایت محمد احمدیان را که می گوید: تیرماه ۱۳۷۸ بود و فضای جامعه، از جنس شهدا را طلب می‌کرد... سردار باقرزاده گفت: "بروید توی مناطق به شهدا کنید و بگویید شما همگی فدایی ولایت هستید، اگه صلاح می دانید به یاری برخیزید." چند روزی گذشت؛ ولی حرف را جدی نگرفتم، هم پیدا نکردیم، تا این که دوباره سردار روی حرفش تأکید کرد؛ من هم فردای آن روز به منطقه ی شط‌العلی (محور عملیاتی بدر و خیبر) رفتم و برای رفع تکلیف جملات سردار را بازگو کردم!! چند ساعت بیش تر از حرفم نگذشته بود که از خبر رسید شانزده شهید پیدا شده و چند ساعت بعدش، تفحص نوزده شهید از مخابره شد. چند روز بعد که سردار تماس گرفت و خبرها را شنید، از تعداد شهدا پرسید؛ شروع کردم به شمردن: شونزده تا فکه، هجده تا شرهانی... جمعاً شد شهید... . سردار گفت: "الله اکبر! روز هم هفتاد و دو نفر پای ایستادند..." 📡 @Rastegaran_313