#شرکتکنندهشماره6
معتکف که میشویم یعنی وارد خانه خدا شده ایم 😍
سه روز در خانه خدا...😇
ما هستیم و خدا...🥰
خداست و رحمت بی کرانش😍
معتکف که میشوی یعنی وارد خانه خدا شدی.😇
سه روز در خانه او…🥰
تو هستی و خدا…😊
خداست و رحمت بی کرانش😍
همان خدایی که از رگ گردن به ما نزدیک تر است💙
سه روز خلوت، سه روز راز و نیاز🤲
سه روز روزه و قرآن، سه روز ذکر و نماز🌸
خدایا🙏خراب کن همهی آنچه را که من چیدم❤
ولی به رسم خدایی خود، از دوباره بساز🙏😍
میدانی خدا!!!! وقتی رو به درگاه تو آوردم که دل از همه جا و همه کس بریده بودم...🌹 فقط تو پناهگاهم هستی !🤍
جز تو پناهگاه امنی نیافتم که به آن پناه ببریم. بپذیر که تنها تو توبه پذیری و ان الله تواب الرحیمی🙏⚘
پیامبر اکرم (ص) میفرمایند: همه گناهان گذشته کسی که از روی ایمان و برای رسیدن به ثواب الهی معتکف شود، آمرزیده میگردد🌸🌸
با آرزوی قبولی و طاعات و عباداتم🙏😇
#شرکتکنندهشماره7
"بسمه تعالی"
دلنوشته ای از جنس بهشت...💙
سلام🙃🌱
من یکی از مسافران بهشتم😇
یکی از مسافران خانه خدا در میهمانی اش... :)
اما این میهمانی برای من معنا و درک دیگری داشت،😌
زیرا که من در این میهمانی خودم،خدایم،پدر دلسوز و مهربانم،و... را شناختم👤
من دلشکسته از دنیا بودم اما به لطف خدا، و پدرم (که در این میهمانی آشتی کنان من و او بود😍)، دلبسته به معبودم شدم💜 و از وابستگی های دنیایی ام دل کندم و سبک و سبک تر شدم تا اینکه به آسمان رفتم و به ایستگاه خدا رسیدم...😍❤️
من در این سه روز اشک های زیادی ریختم و سختی کشیدم تا به چشیدن حس لذت واقعی برسم🦋🍃
و اکنون خوشحالم که یکی از سفر کرده های بهشت معبودم هستم💞💖
و همچنین خوشحالم که در بسیاری از اعتقاداتم به اطمینان کافی و باور کافی رسیده ام و از راهی که می روم مطمئن تر هستم🧕🏻☂
و هم اکنون در سپر رهی هستم، که معبودی از جنس نور و روشنایی و آرامش برایم ساخت و در تقدیرم رقم زد...!:)✨🌖🌻😇
من مسافر بهشتی ای به نام فاطمه معینی هستم...😙🌿
#مسافر_بهشت_:)
و در پایان...👇🏻☂😻
از تو ممنونم معبودم...🙃💛
#شرکتکنندهشماره8
«اعتکاف فرصتی برای سر فرود اوردنم به درگاه حق تعالی وطلب بخشش از خدای یکتای بی همتا است
حاصل این عبادت در این سه روز تازه شدن روحم و پاکی از الودگی های گناهانم است، خلوت کردم با خدایم در این ایام از ماه رجب حس وحالی معنوی دنبال داشتم
وچه زیبا ست این فرصت که تنها یک مرتبه در سال ایجاد می شود غنیمت شمردم و از این بهترین فرصت استفاده کردم»
*___اعتکاف جای خلوت با خدای خود ___*
‹ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ .. ›
آن را برای خود شَر میپندارید، بلکه برایِ شما خِیر است...🙃🌱 ↵ نور/۱
🗯خدایا فرمونِ زندگیمون رو به سمتی که خِیر و صلاحِمونه بچرخون!❤️
#کمی_تا_خدا🕊
📡 @Rastegaran_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽فقط هشت روز باقی مانده
از فرصتی که ممکنه هیچ وقت دیگه تکرار نشه...🚶♀🌿
+استادشجاعی✨
#پیشنهاد_دانلود👌
#ماه_رجب
📡 @Rastegaran_313
#شرکتکنندهشماره9
سلام ࢪفیق..🌸
امیدوارم حال دلٺ خوب باشھ😊
نمیدونمـ ٺا حالا شده واسہ سھ ࢪوز از خودٺ از این دنیا؎ فانۍ بگذࢪے و با اون خدایـے کھ میدونھ ٺو این دنیا از تو فقط یک دونہ هست؟! :))
باهاش عشق و حال کنۍ و برا خودت خلوت کنی؟
من این حس قشنگ رو ٺجربہ کردم اون هم توے مسجد🙃🌾
اون نماز شب خوندن ها📿🍃
کلا دست جمعی به صورت جماعت خیلی حس معنوی و خوبے بہ آدم میداد
مخصوصا موقع سحر خوردن دورهمۍ، و بعد از اون نماز صبح اول وقت☺️
هیچ وقت این سہ روز خوش معنو؎ رو یادم نمیره مخوصا اونجایے کہ با امام زمانمون آشتی میکردم و حرف دلمو رو بهش میگفتم🥺💚
دعای عہد، شعر امام زمانۍ:)
کلا حال دلم خیلی خوب میشد، مخصوصامراسم رحلت حضرت زینب 🍃
و فقط اخرین ࢪوز عشق و حال مون با خدا خیلی قشنگ بود وهیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر اعتکاف اخرش واسم ذوق وشوق خیلی زیادی باشہ😭❤️
هیچ وقت این صحنه قشنگ امام رضا و اون پرچم تبرک رو فراموش نمیکنم🌺
اگرهم سال دیگہ زنده باشم به امید خدا حتما توے این حال خوش معنو؎ اعتکاف شرکت میکنم🍃🌸
رفیق اگر توهم به آرامش نیاز دارے پیشنهاد میکنم حتما تو اعتکاف شرکت کنی☺️🙏
بہ قول آن دوست که میگوید:
{•سه روز در هوای معنویّت نفس کشیدهام؛ نخواه تا مشامم از بوی حسرت پُر شود.
آمادهام که بازگردم به هیاهوی اطراف؛ امّا اینبار با هزار خورشید فروزان در تنم•}
#شرکتکنندهشماره10
به نام خدا:)
سلام
من اولش که میخاستم بیام فک میکردم بدون گوشی اصلن نمیتونم و نمیشه و خابم نمیبرع و همش بهمون گیر میدن و خیلی سخته و همش کسل میشم و حالم بده ولی وقتی روز اول شد و با برنامه ها و خادم هایی مث شما اشنا شدم خیلییی حالم خوب شد ینی یه حال خیلی خوب بود پیش رفیقام بودم شبا پیششون میخابیدم پیش خانم کیانی مهربونم مخصوصن صبحا که با صدای قشنگتون و مداحیای قشنگتون بیدار میشدیم میومدیم سر برنامه هاتون درکل روزای خیلی خوبی بود ما صبح تا شب میگفتیم و میخندیدیم ولی نمیدونم چی میشد یه دفعه هر سه شب یا بعد افطار یا یه ساعت مونده به اذان شب گریم میگرفت جوری که حالم عجیب بد میشد و فقط داد میزدم میگفتم خدا اصن یه حال عجیبی داشتم هم اینگار حالم بد بود و دلم میخاست فقط پر بکشم هم اینگار حالم خیلی خوب بود بعدم که خانم خدادادیان و بقیه خادما با اون صحبتای قشنگشون حال دل ادمو خوب میکردن واقعن ممنونم ازتون اون سه روز خیلی به من خوشگذشت خیلی حالم خوب بود با اینکه همش گریه میکردم و دلم شکسته بود ولی خیلی خوب بود با رفیقام همش میگفتیم میخندیدیم با خادما بازی میکردیم حالمون خوب بود خونه ی خدا خیلی حال خوبیه ارزو دارم برای همههه که فقط حتی شده یه روز تجربش کنن خونه ی خدا مهمونی خدا تو بغل خدا حال عجیبی داشت من فقط الان دارم حسرتشو میخورم که چرا قدر تک تک ثانیه هاشو ندونستم و خابیدم و ازش استفاده نکردم خدا میگفت بخند بازیاتو بکن عبادتاتو بکن پیش دوستات باش و بعد اخر شب بیا تو بغل من بامن درد و دل کن بامن حرف بزن بامن حالتو خوب کن گریه کن تو بغل من منم قول میدم حال دلتو خوب کنم من با باباجانم تو اون سه روز اشتی کردم و بهش قول دادم دلمو فقط بدم دست خودش حالمو خوب کنه من تا قبل اینکه بیام نمیدونستم بغل خدا چه حس و حال خوبی داره اشتی کردن با اقاجانم چه حالی داره الان که پیششونم حالم خیلی خوبه دلم میخاد همش نماز بخونم همش صداش کنم اینگار یجوریم وقتی سرگوشیمم همش بغض دارم گریه ک میکنم صداشون ک میکنم اروم میشم حالم خیلی بهتر شده خدارشکر میکنم که منو بخشیدن و خدا منو برد تو مهمونی خودش و گذاشت با اقاجانم اشتی کنم از همه ی شمام مخصوصن خانم موسوی ممنونم ک با حرفای قشنگشون حال دلمو و زندگیمو خوب کردن
اینم بهترین خاطره عمر من تو اون ۳شب مهمونی خدا ...:]🍃♥️
خدایا شکرت که منم جزو مهمونات بودم ..🚪✨
#شرکتکنندهشماره11
همچون گدایی به درخانه خدا به گدایی آمده ام
اینجاکجاست؟ میدهدبوی بهشت! اینجابهشت است؟ یانمایی ازنمادبهشت است!؟
بااندوه فراوان میخورم حسرت و افسوس زیاد ک چراانقدرمن دیرآمده ام
اینجاکجاست؟ ک پراست هرثانیه اش ازآهنگ ونوای عاشقانه ؟!!؟
باشوروشادی ب رازونیاز وتوسل یارآمده ام
نیست کمترازطواف کعبه بلکه من ب مهمانی وزیارت خانه خداآمده ام
#شرکتکنندهشماره12
سه روز مهمونی خدا بودن خیلی خوبهه ولی لیاقت میخواد ...
کسایی ک فکر میکردم میان نیومده بودن ..
کسانی فکر میکردم هیچوقت اینجور جاها نمیان آمده بودن .....
قسمت شون شده بود بیان سه روز مهمونی خدا بودن ک تو این سه روز پیش پدر شون امام زمان آشتی کنن..
ولادت آقا امیرالمؤمنین حضرت علی ( علیه سلام) بود..
خلاصه...
روز های خیلی خوبی بود
ولی تو این سه روز باید بیشتر هواسمون به خدا باشه بیشتر عبادت کنیم
ممنون از خادم های خوش اخلاق و سرکار خانم موسوی عزیز ممنونم از همتون😍🧡
#شرکتکنندهشماره13
چی بگم؟
از کجا بگم؟
از حالم؟
از بغضای شبونم؟
از اشکای که خونه کرده تو چشمام؟
از چی بگم اخه؟
از خدایی که فراموشش کرده بودم؟
از دلی که رها کرده بودم تا خورد بشه؟
از کجا بگم اخه؟
اصلا چجوری بگم؟
با چه رویی؟
روزی که اون پیامو دیدم، دلم لرزید، توش نوشته بود کوله بارتو ببند و دل به دریا بزن، برای مهمونی در آغوش گرم خدا. با خودم گفتم: یعنی میشه منم برم؟ یعنی منم راه میدن؟ نه فکر نکنم بتونم برم. اخه منکه نمازامو سر وقت نمیخونم. تازه این همه گناه کردم. با چه رویی برم بین اون همه ادم دل پاک بشینم؟ ولی اون دعوتنامه قشنگ رو یه بار دیگه خوندم. دل به دریا زدم و با چشم بارونی کولمو بستم. حـسابی ذوق داشتم. حتی خودمم نمیدونستم چرا. دو هفته چشم انتظاری بالاخره تموم شد و من پا تو خونه خدا گزاشتم.
ای وای که هرچی بگم کم گفتم. نمیشه توصیف کرد نمیشه توضیح داد. به خودش قسم که حال دلم عوض شد. قلبم تو سینه نا ارومی میکرد. نمیدونم چرا، شاید به خاطر این بود که به خدا نزدیک شده بودم. که سه روز از همه دل کنده بودم و فقط به اون فکر میکردم. اشتباه زیاد داشتم. هی به خودم گفتم وای تو با چه رویی اینجایی با چه رویی سجده میکنی به درگاه خدا. تو انـقـدر چوب خطتت پـره که برا بخشش دیر شده. اصلا روی اینو داری که ازش بخوای ببخشتت؟
بهش گفتم: خـــدایا ببخش، ببخش که هر دریو زدم در خونه تو نبود، ببخش که بخاطر چیزهایی که بهم ندادی چشمامو رو تمام چیزایی که دادی بستم. ببخش که بخاطر چیزایی که حتی ارزش نگاه کردن نداشت سرت داد کشیدم. ببخش که وقت گرفتاریام یادت افتادم. ببخش بابت تمام لحظاتی که تو با من بودی و من بی تو. ببخش بابت هر شبی که بی شکر سر به بالین گزاشتم. بابت هر صبحی که بی سلام به تو آغاز کردم. بابت لحظات شادی که به یاد تو نبودم. بابت هر گره ای که به دست تو باز شد و من به شانس نسبتش دادم. بابت هر گره ای که به دست خودم کور شد و تورا مقصر دانستم. خدایا من غرق گنـــاهـــم تو ببخش.
میدونم این ببخش گفتنا خیلی زیاد شدا. میدونم بی لیاقتما. ولی تو بزرگی، تو کریمی، تو بخشنده،تو صلاحمو بهتر از هرکس میدونستی، تو من حقیرو ببخشم،
خدایا من یادم رفت هر صبح به بابام سلام کنم تــو ببخش، آقام امام زمانو میگما. تازه فهمیدم اونم بابامه. اونم پشتمه. ولی من پشتشو خالی کرده بودم. اونم مواظبمه ها ولی من فراموشش کرده بودم.
خــــدایـــا من با بابام آشتی کردما، تو بزرگی کن و کوتاهیمو ببخش. هرگز نتونستم اونی بشم که تو میخوای اما هرگز نمیخوام اونی بشم که تو رهایم کنی. رهایم نکن خدا.
من در آغوشت برگشتم خدایا بغلم کن...
شد، بخشید، بغل کرد.
باورش سخت باشد یا آسان اما شـد.
بــخـشید. هم خدا و هم پدر. هر دو منه حقیر را بخشیدند
اکنون هر صبح اول به خدا سلام میگوییم و بعد به پدرم. هر شب اول خدا را شکر میگوییم و بعد به پدرم شب بخیر.
دیگر حتی اگر جانم هم برود یـادم نمیرود خدایم را، بعد از آن پـدرم را، امام زمانم.
گذشت. سه روز مهمونی تموم شد. حماقت های گذشته هم باهاش تموم شد. سخت بود دل کندن از خونه ی خدا. از عطر و بوی خدا. ولی اون حس خوب رو میشه بیرون از خونه خدا هم داشت. فقط به تو بستگی داره. توی خونه خدا که همه دل دادن به پدرشون و خداشون. بیرون ولی باید دید کی دل میده. کی فراموش نمیکنه اون سه روز رو. کی تو بغل خدا میمونه. کی به پدرش وفادار میمونه.
معلوم نیست. ولی انشاءالله که همه دست پدرشون رو محکم بگیرن و از بغل خدا بیرون نیان چون آرامش بخش ترین بغل، بغل خداست و قدرتمند ترین دست دست امام زمان.
«اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»❤️
میگفت:
کمتر از اون شاخهی نازکی نیستیم که سرمای سرد زمستونو رد میکنه و به انتظار بهار میشینه!
ما جوونه میزنیم باز... :)✨🌱
#صبحتونبخیر🌈
📡 @Rastegaran_313
!اسلحهات کجاست؟ (1).mp3
2.33M
🎙اسلحهات کجاست؟!
🔹 این اسلحه همیشه باید همراهت باشه هر روز و هر ساعت وگرنه نابود میشی!🚶♀🌿
+استادشجاعی✨
#پیشنهاد_دانلود👌
#ماه_رجب
#امام_زمان
📡 @Rastegaran_313
#شرکتکنندهشماره14
« سلام بر خالق من »
سلام بر فانوس شب های تاریکم 🌔
سلام بر نگهدارنده و دستاویز من ؛
و سلام بر ان کس که، روحی از وجودش در من دمید)؛
خدای من ، تو مرا به مهمانی بهشتی دعوت کردی ، تا با تو سخن بگویم و راه (درست را به لطف تو پیدا کنم
و از تو سپاسگذار باشم )۰
من در مهمانی تو علاوه بر گفتگو و راز و نیاز با تو همه چیز را با وجودم احساس کردم .
من دستانم را به سمت تو دراز میکردم
تا دستانم را بگیری و با تو سخن بگویم .
تو با من سخن میگفتی )؛
ندا به سمتم میفرستادی.
افتخار این را به من دادی تا بندگان خوبت را دیدار کنم.
ذهنم اشفته بود و در دلم ارامش موج میزد .
تو را میدیدم که داری به من لبخند میزنی
در ذهنم میگفتم تو به من نعمت دادی از من محافظت کردی
اما من چه کردم ؟
چه کردم ک تو را خشنود کنم و رضایت تو را به دست اورم ؛)
«دلم ارامشی را که از ذکر و نماز هایت میخواندم در بر میگرفت»
با خود میگفتم : چرا این همه مدت چشمانم را رو به حقیقت بسته بودم ؟؟
چرا دلم نلرزید ؟)
میگفتم ایا گناهان من جای بخشش دارند؟
«که دستان گرم تو را حس کردم »؛
تو به من پاسخ دادی(:
«زمان من ابدی است»
دلگرم شدم )؛
سجده کردم .و خاضعانه از ته دل در خواست کردم !!
بارالها مرا ببخش
چشمانم را بر هم فشردم و باز کردم و دیدم روز اخر است و باید بروم))
لحظات پایانی نزدیک و نزدیک تر شد .
میخواستم بمانم،حرف هایم در دلم مانده بودند ک نگفته بودم .
اشک هایم را ریختم ،ستایش کردم ، ذکر گفتم،طلب بخشش کردم.
لحظه ای ک از در خارج شدم .
خدا گفت :(بدان که من اینجایم !
«همیشه»
غزل همایی
هفتم
دبیرستان سعدی
#شرکتکنندهشماره15
بغل کردن خدا عالیه حسش کن به پر دل خدا ..
سه روز درخانه او ...
من هستم وخدا ...
خداست ورحمت بی کرانش
همان که از رگ گردن به تو نزدیک تر است بغل کردن خدا عالیه حسش کن به پر دل خدا ..
سه روز دستانم رابه سفر بارگاهت فرستادم .مباد دست هایم به اجابت .
سه روز در منزل امن الهی نشستم ودهان نگشودم جزبه ذکر وسر نچرخاندم جز به گریبان فکر. بر بهارهای آویخته کبر یا یی ات چشم دوختم و چشم ازخاک فرو بستم .
#شرکتکنندهشماره16
سلام وقت بخیر 🧡
سه روز مهمون خدا بودم
این سه روز اینقدر برای من عجیب بود که نگو
اینقدر به من خوش گذشت نه برای اینکه اونجا با دوستام بازی میکردیم شاید درصد کمی برای این بود ولی شوق من بیشتر این بود که سه روز با خدا راز و نیاز میکردم با خدا درد و دل میکردم یا اینکه شب آخر که خادم های امام رضا با پرچم امام اومدن استقبالمون اینقدر خوب بود
شبایی که می ایستادیم و نماز میخوندیم یه حسی در دلم به وجود میومد که نمیتونم توصیفش کنم
اون شبی که به بچه ها نامه امام زمان دادن اشک هایی رو صورتم جاری شد دلم میخواست بشینم و با صدای بلند گریه کنم
قبل از اعتکاف که بهمون گفتن گوشی نمیتونین دنبال خودتون بیارین با خودم گفتم مگه میشه بدون گوشی باشم ولی وقتی این سه روز اونجا بودم اینقدر خوب بود که اصلا نفهمیدم چجوری تموم شد روز اخر دلم نمیخواست از خونه خدا جدا بشم دلم میخواست بمونم و بقیه دردامو به خدا بگم ولی چه میشه کرد🥹
ولی من ناامید نشدم و گفتم انشالله سال دیگه قرارم همین مسجد میام و بیشتر از وقتم استفاده میکنم♥️😍
#شرکتکنندهشماره17
معتکف که می شوی یعنی وارد خانه خدا شدی🕋
سه روز در خانت او🕋
تو هستی و خدا🕋
خداست و رحمت بی کرانش🕋
همان که از رگ گردن به تو نزدیک تر است... 🕋
سه روز خلوت و خلسه🤲
سه روز راز و نیاز🤲
سه روز روزه و قران🤲
سه روز ذکر و نماز🤲
خراب کن همه ی آنچه را که من چیدم🤲
ولی به رسم خدایی خود از دوباره بساز🤲
اما تو خواستی و من باورم نشد، نفهمیدیم که چگونه دعوت شدیم به حریم خانه ات!!
با همه گناه هان و با همه ی گناهان!
خدا تو فقط عشق ما را برای تقرب و نزدیکی به خودت دیدی و ثبت ناممان کردی.
حالا ببین خدا...چگونه منتظریم بر دست رحیمت، ما و جمعی از مشتاقان در خلوتی عاشقانه.🦋🌺
اعتکاف، پشت پا زدن به تعلقات نفس است. معتکف می کوشد تا از فرش زمین نفس، به عرش آسمان دل، پرواز کند.در آشیانه دوست، منزل گزیند.✊🌱
#شرکتکنندهشماره18
سلام به تمام خادمان مجموعه رستگاران✨🌹
واقعا به من توی این سه روز خیلییییییییییییییی خوشگذشت😄
انگار چشم به هم زدیم تموم شد. خیلی فکر میکردم ،اگه من سه روز نروم از همه ی درس هایم عقب می مانم🤕
اما نه اتفاقا روز بعدی که رفتم مدرسه با یک نگاه کردن و خواندن حل مبحث خیلی زود فهمیدم 😌💖اینم یکی محبت هایی که خدا در قبالم داشت❤️😁
و اینکه این مهمونی یکی از بهترین مهمونی های عمرم بود و خدا رو شکر میکنم که این دعوت نامه رو با دست های امام زمان به من تقدیم کردند:)))
من هم به امام زمان قول دادم که زیاد گناه نکنم 😇💛