eitaa logo
روانشناسی
6.7هزار دنبال‌کننده
450 عکس
1.7هزار ویدیو
10 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استادشجاعی:مهمترین وظیفه ی والدین در قبال فرزندان سه چیز است که نجات دهنده است کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
گویند: ✍️ روزی ابلیس خواست با فرزندانش از جایی به جای دیگرنقل مکان کند، خیمه‌ای را دید، و گفت: اینجا را ترک نمی‌کنم تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم. به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را می‌دوشد، بدان سو رفت و میخ را تکان داد. با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت. مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت. شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را طلاق داد. سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، 👈 و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!! فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای، این چه کاری بود که کردی؟! ابلیس گفت: کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم. 👌 بیشتر مردم فکر می‌کنند کاری نکرده‌اند، در حالی که نمی‌دانند چند کلمه‌ای که می‌گویند و مردم می شنوند، سخن چینی است.    👈 مشکلات زیادی را ایجاد می‌کند. ⬅️ آتش اختلاف را بر می‌افروزد. ⬅️ خویشاوندی را بر هم می‌زند. ⬅️ دوستی و صفا صمیمیت را از بین می‌برد. ⬅️ کینه و دشمنی می‌آورد. ⬅️ طراوت و شادابی را تیره و تار می‌کند. ⬅️ دل‌ها را می‌شکند.       بعدا کسی که اینکار را کرده      فکر می‌کند کاری نکرده است، 👈 فقط میخ را تکان داده است! قبل از اینکه حرفی را بزنیم، مواظب سخنانمان باشیم ! مواظب باشیم👈 میخی را تکان ندهیم ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاسخ دکتر احمدی : سلام وقت تون بخیر بچه ام منو آبی و باباش رو صورتی می بینه دلیلش چیه؟ کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکتر احمدی روانشناسی اطاعت پذیری فرزندان کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نتیجه افکار منفی کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝تمام خیرها از مسیر سید الشهداست« علیه السلام» 📒🗞علامه طباطبایی کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اتفاقی که باعث شد زن یهودی مسلمان شود! 🔰 برشی از سخنرانی به مناسبت هفته عفاف و کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫 پدر و مادرها! مراقب باشین عاق فرزندانتون نشین! کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
هدایت شده از روشنگری ۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حضور دسته های عزاداری و تعزیه خوانی در خیابان های لندن همزمان با نزدیک شدن به عاشورای حسینی به کانال روشنگری با کلیپهای مستند و معتبر با ارسالات محدود بپیوندید👇 @Roshangaree1
که با حضور او تلخ و شیرین می شود قسمت دوم به دلم بد اومده بود ٢٨ خرداد سالگرد فوت همسر خواهر شوهرم بود مي خواستيم بريم بهشت زهرا ما مستأجر برادرشوهرم بوديم در طبقه همكف طبقه اول برادرشوهرم طبقه دوم همسايه غريبه طبقه سوم همون خواهرشوهرم نمي دونم چه خبر بود بچه هاي خواهر شوهرم هم همراه همسر و فرزندان اونجا بودند احتمالا جمعه بوده و ناهار اونجا خونه ي مادرشون بودند ميخواستند برن بهشت زهرا برأي سالگرد پدرشون البته خيلي سال پيش فوت كرده بود اما هر سال خودشون ميرفتن من به همسرم گفتم مام بريم سرم درد مي كنه شايد حال و هوام عوض بشه بهتر بشه راه افتاديم بريم عينك افتابيم رو جا گذاشته بودم وقتي سر درد مي گيريم به نور حساس ميشم براي همين رفتم عينكم رو اوردم يه دفعه به دلم بد اومد اينكه عينكم جا مونده بود برام پيام داشت كه نرو نرو نرو و دلم نميخواست با ماشين خودمون بريم جز نفرات اولي بودم كه اومدم خيابان اما أصلا دلم نبود ماشين خودمون رو سوار شم دلم ميخواست كسي بگه بيا سوار ماشين ما بشو ،نميخواد ديگه شما ماشين بيارين ،سه چهار تا ماشين بوديم جزء نفرات اولی بودم که اومدم از خونه بیرون ، همه يكي يكي سوار شدند ،ميرفتم جلو أين ماشين و اون ماشين ، اما اونها إز دل من خبر نداشتند و بالاخره كسي نگفت بياين ماشین ما، به اجبار سوار ماشين خودمون شدم اينكه نگفتم به دلم بد اومده نريم به خاطر اين بود كه از نظر همسرم به دلم بد اومده نريم بي معني بود .از آقاي فاطمي نيا چند وقت قبل در اين رابطه ازشون سوْال كردم و روحيه همسرم رو هم گفته بودم گفتند نگو براين اساس به همسر م حرفي نزدم به اقاي فاطمي نيا هم نگفتم شما گفته بوديد نگو نگفتم اينطوري شد نوه خواهرشوهرم ميخواست بياد تو ماشين ما همسال پسرام بود گفتم نه نيا خيلي رابطه خوبي با همشون دارم اما لازم دونستم بگم نه چون نگران بودم نميخواستم اگر اتفاقي براي ما ميوفته پسر اونها طوري بشه نزديك مرقد امام پليس جلوي ماشينها رو گرفته بود مام پشت ماشينها ايستاديم يك دفعه ماشين پشتي محكم زِد به ما پسر بزرگم عقب ماشين خواب بود ١٣/٥ سالش بود پسر دوميم اصولا بين دو صندلي لب صندلي مي نشست ۱۱ سالش بود إز وسط ماشین مابین چهار صندلی شعله كمي ديده ام همسرم به پسر کوچیکه گفت چيزي نيست بابا بپر بيرون همسرم إز شيشه ماشين خودش رو انداخت بيرون و بعد پسرم دومم كه بيدار بود پرید بیرون همسرم اومد دم شيشه من و تو ي سرش مي زد و هي اسم منو صدا ميزد و مي زِد توي سر خودش ،نگران من بود گفتم به جاي اينكه برا من تو سر خودت بزني بچه ات رو دربيار با حالت نوحه گفت چه جوري ؟ چه جوري؟ در باز نمي شد ماشينمون يك پيكان قراضه بود عقب ماشين قسمت صندوق كلا جمع شده بود حرارت تو ماشين زياد بود عقب ماشين روي صندلي رو نگاه كردم پسرم خوابيده بود و موهايش داشت كز ميخورد من چادرم رو جمع كردم و از شيشه ماشين خودم رو انداختم بيرون چند متري از ماشين دور شدم به سمت ادمها رفتم كه براي بيرون آوردنش كمك بخوام يكي از همسايه هاي خونه ي مادرشوهرم رو اونجا ديدم ! خانوادگي اومده بودند بهشت زهرا برند و وقتي ديده بودند ماشيني تصادف كرده پياده شده بودند من هنوز چند متری از ماشين دور نشده بودم كه ماشين در شعله هاي اتش محو شد رفتم سمت ماشين چند نَفَر منو گرفتند ،شايد همان همسايه ها ، بعد از دقایقی گفتم بهشون به من روسري يا مقنعه بديد اخه روسري و چادرم بالاهاي سرم حتي موهاي سرم سوخته بود بهم دادند و سرم كردم يادم نيست اول روسري خواستم يا اول ماشين منفجر شد من اصلا نمي دونستم قراره ماشين منفجر بشه اما احتمالا همسرم مي دونسته كه وقتي تو ماشين بودم هي اسم منو صدا ميزد و تو سرش ميزد به آتش نشاني زنگ زدند ما ايستاده بوديم و نگاه مي كرديم علیرضا پسر دومم رو از فاصله ده متري ديدم متوجه نشدم سوخته خانواده همسرم رسيدند ،گريه مي كردند و همسرم رو بغل مي كردند و من همچنان ساكت بودم ماشين امبولانس اومد وپسر كوچيكم رو برد بيمارستان به من گفتند تو هم بيا برو بيمارستان، صورتم، دستم سوخته بود و پوست انگشت شستم از بالا مقداری آویزون بود اما من اصلا سوزشي احساس نمي كردم فكر مي كردم براي عليرضا مي گن برو و فكر مي كردم عليرضا هم نسوخته مثلا مثل من جزيي سوخته آخه اونم آروم بود و گریه نمی کرد نه برای برادرش که در شعله های اتش محو شد نه برای سوختگی‌های خودش !!!! من گفتم نه من نميرم بيمارستان صادق تو ماشين بود من كجا مي رفتم ؟ کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
هدایت شده از روانشناسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکتر شهرام اسلامی : علل سرد مزاجی خانمها متعدد است نشر این کلیپ باشما کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
هدایت شده از ختوم و اذکار( خواص سوره ها)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ختم چله ی زیارت عاشورا اکسیر اعظم الهی 👈🏻 بی بروبرگرد نتیجه می گیرید...ختم آموزش ختم و نماز حاجت و باطل سحر ، خواص اذکار و سوره های قرآن ،باارسال کم👇 https://eitaa.com/joinchat/3450208502C319c104f70
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢در زندگی عقاب باشیم قصه ی عقاب کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
هدایت شده از روانشناسی
💕زن اگر شاد باشد قلب خانه می تپد. زن اگر موهایش را شکل دهد ، اگر صورتش را آرایش کند ،اگر لباسهای شاد بپوشد زندگی در خانه جریان پیدا می کند.. ✅زن اگر کودک درونش هنوز شیطنت کند ، اگر شوخی کند ، بخندد ، همه اهل خانه را به زندگی نوید می دهند 🌀اگر روزی زن خانه چشمهایش رنگ غم بدهد حرفهایش بوی گلایه و کسالت بدهد اگر ذره ای بی حوصله و ناامید به نظر برسد تمام اهل خانه را به غم کشیده است آری زن بودن دشوار است زنان ارمغان آور شادی ، گذشت و خنده اند. یادمان نرود قلب خانه باید بتپد ❤️آقای محترم مواظب قلب خانه ات باش❤️ https://eitaa.com/Ravanshenasee
─┅═༅𖣔‎‌‌‌‌ 𖣔༅═┅─ سه چیز برای شاد بودن حیاتی است! کاری برای انجام دادن کسی برای دوست داشتن و امید به فردای بهتر ─┅═༅𖣔‎‌‌‌‌𖣔༅═┅─ محاكمه كردن خود از محاكمه كردن ديگران بسيار مشكل تر است . اگر توانستي در مورد خودت قضاوت درستي كني ، يك فرزانه تمام عياري . آنتوان دوسنت اگزوپري کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
هدایت شده از روانشناسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مبنای حجاب نگاه مردان نیست ... کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری و تربیت فرزند ، رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
27.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍀زندگی در گروِ حل مشکلات است نه حذف مشکلات کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
قرب به اهل بیت ۱۵.mp3
14.13M
💔 احساس تنهایی، یاس، شکست، افسردگی، پوچی، عقده‌ها و کینه‌ها و ... نشانه‌ی عدم تقرب انسان به غیب (الله/ خانواده آسمانی و ...) است! چگونه باید جبرانش کرد؟ مجموعه (علیهم‌االسلام) ۱۵ | کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
روانشناسی
#خاطرات_تلخ که با حضور او تلخ و شیرین می شود قسمت دوم به دلم بد اومده بود ٢٨ خرداد سالگرد فوت همس
که با حضور او تلخ و شیرین می شود قسمت سوم من گفتم نه نميرم صادق تو ماشين سوخته بود من كجا مي رفتم ؟ بعد از مدتی اقا رمضان دوست همسرم رسيده بود و اومده بود جلو ببينه چي شده كه ديدند ماشين ماست اقا رمضان اصرار كرد بريم بيمارستان با اقا رمضان همسرش راهی بیمارستان شدیم به خودم گفتم كه براي صادق كه دیگه نمی شه کاری بكنم بايد برم پيش عليرضا تنهاست منتها سفارش كردم دست و پاي صادق رو صاف كنيد تا موقع دفن مشكل نداشته باشه روزهاي قبلش براي اولين بار خواب ديده بود و جنب شده بود ديگه نموند تو اين دنيا كه آلوده بشه هر چند كه اين اواخر خيلي مومن تر شده بود اما به هر حال هر انچه از دوست رسد نيكوست دستم سوخته بود و پوست روي شصتم آويزيون شده بود و صورتم هم كمي سوخته بود من اصلا احساس درد و سوزش نداشتم ديديد گاهي سرتون به كاري گرمه دستتون خراش برميداره و يا می بره به كارتون ادامه مي ديد و اصلا متوجه نمی شید من به سوختگيم كاري نداشتم دومي خيلي وابسته بود و همه جا فقط با خودم مي رفت الان كلا تنها بود منو بردند بيمارستان توي راه مهري خانم همسر آقا رمضان هي بي قراري مي كرد هي گريه مي كرد ايشون عقب پيش من نشسته بود اما اقا رمضان با زبون بي زبوني بهشون تذكر مي دادند كه جلوي من نبايد بي قراري كنه بنده خدا اذيت شده بود خودم هم اگر براي كسي ديگه اتفاق افتاده بود گريه مي كردم اما الان فرق داشت بلاخره رسيديم بيمارستان اول به مداوي من پرداختند صورتم رو تاولش رو قيچي كردند و شستشو دادند و پماد زدند و دستم تاولش رو قيچي كرد و پانسمان كرد بعد راهنمايي شدم به سمت پسرم رفتم توي اتاق ديدم پسرم نيست گفتم پسر من كه اينجا نيست عليرضا گفت مامان من عليرضا م اينجام رفتم جلو تر صورتش دو برابر شده بود دستهاش سوخته بود و پاهاش همه پانسمان شده بود گفتم چي شد ؟ چيكار كردند ؟ گفت تاولها رو قيچي كردند شستند ، پانسمان كردند ! گفتم گريه نكردي گفته نه گفتم افرين پسرم ملاقات ما كوتاه بود نزديكي اتاقش دكتري رو ديدم گفت كيش هستي ؟ گفتم مادرش مي دونست تصادف كرديم و اون پسرم فوت كرده گفتم وضعش چطوره؟ گفت اينم وضعش معلوم نيست كه بمونه خاك برسرش اگر صد در صد قرار بود بميره باز نبايد با اين صراحت مي گفت مادري كه مي دونست يكي دو ساعت پيش اون پسرش فوت كرده خيلي هول كردم و نگران شدم اما هيچي نگفتم و رفتم رفتيم خونه در حالي كه صادق در سردخانه و عليرضا در بيمارستان بود با يك دنيا غم به خونه رفتيم ۲۸ خرداد مصادف بود با چهارم ربیع یعنی ۴ روز بود که ماه صفر تمام شده بود ما از شب قبل از محرم تا هفت امام هيت داريم يعني ١٧ شب مستمر پنج شنبه ها هم دعاي كميل با روضه ي مفصل براي امام حسين و اهل بيتش منم كتابي داشتم كه روضه ها و شعرهاي حاج منصور ارضي بود ! طي سال هر از گاهي شعرهاش رو با صوت محزون مي خوندم محرم و صفر بيشتر أواخر صفر اين شعر رو ديدم : دختــری موی سرش آتش گرفت سوخت و خاکسترش آتش گرفت خواست تاخاموش سازد خویش را دست و پای لاغرش آتش گرفت یک کبوتر در قفــس پر می گشود نا گهان بال و پرش آتش گرفت در میان سنگ و چوب ‌خیمه ها یک نفر در بسترش آتش گرفت دید پیغمبر که ظهر کربــلا حوض و آب کوثرش آتش گرفت پیر مردی تشنه زیر آفتاب بین مهـر مادرش آتــش گرفـت چشـــــم بر بندید اینــجا دومین عصمت حق معجرش آتش گرفت خيلي گريه كردم خيلي ميخوندم و زار ميزدم مثل مادر بچه مرده دوباره از اول میخوندم ‌ و مثل مار به خودم مي پيچيدم و اشك مي ريختم گويا قرار بود بچه هاي منم بسوزند نمي دونم نفهميدم واقعا اونهمه گريه و زار زدن و مثل مار به خود پيچيدن چه سرّي داشت؟ انگار من اونجا بودم انگار عزیزان خودم بودند نمی دونم چطور توصیف کنم خلاصه اینکه طوری که روال عادی باید موقعی که ماشین آتیش می گرفت گریه می کردم خیلی خوندم و ضجه زدم زار زدم نمی دونم بچه ها کجا بودند تنها بودم تو خونه ٤ روز بعد از ماه صفر تصادف كرديم پسری دست و صورتش آتش گرفت آن یکی کل هیکلش آتش گرفت مادری هم صورت وهم معجرش آتش گرفت اما عاشقان را اگر در آتش می پسندد لطف دوست تنگ چشمم گر نظر بر چشمه کوثرکنم اون گریه ها برای اهل بیت امام حسین ع و دختر سه سالش بود راضی بودم به رضای او پ ن : این خاطرات مربوط به سال ۷۸ هست . منظور از نوشتن و ارسال خاطرات این است که در مشکلات و مصایب همه وقت خدا رو حاضر و ناظر بدونیم لطفا خيلي غرق در ماجرا نشید که موجب ناراحتی تون نشه کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر ندانسته لقمه حرام بخوریم،چه می شود؟ 💠آیت الله (ره) روضه عاشورا
۲۹ - تیر ۱۴۰۳ - طرحی برای فردا ۱۴۰۳ _ شبکه 1 - ۲۹ تیر ماه ۱۴۰۳.mp3
19.99M
🔹 حجاب، پاسداری از زیبایی، مدیریت شهوت (دفاع از خانواده انسانی، نفی نگاه ابزاری به زن) یادمان قتل عام مسجد گوهرشاد مشهد بدست رضاخان و به فرمان لندن- قیام ملت علیه کشف حجاب- ۱۴۰۳ طرحی_برای_فردا شبکه_یک 📅 پخش: ۱۴۰۳/۰۴/۲۹ کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
هدایت شده از روانشناسی
۲۹ - تیر ۱۴۰۳ - طرحی برای فردا ۱۴۰۳ _ شبکه 1 - ۲۹ تیر ماه ۱۴۰۳.mp3
19.99M
🔹 حجاب، پاسداری از زیبایی، مدیریت شهوت (دفاع از خانواده انسانی، نفی نگاه ابزاری به زن) یادمان قتل عام مسجد گوهرشاد مشهد بدست رضاخان و به فرمان لندن- قیام ملت علیه کشف حجاب- ۱۴۰۳ طرحی_برای_فردا شبکه_یک 📅 پخش: ۱۴۰۳/۰۴/۲۹ کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠اینو از خدا بخواهید👆 🎤 کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
هدایت شده از روشنگری ۱
🔺️سعید جلیلی از مردم درخواست کرد که... 🔰‏کارزار برگزاری علنی دادگاه متهمان و انتشار صورت جلسات دادگاه طی یک روز به ۱۰۰ هزار امضا رسید علاقه مندان برای شرکت در این کارزار می توانند از لینک زیر امضاء و حمایت کنند. امضا کنید👇 karzar.net/134964‎ هواداران استاد رائفی پور ☑️ @masaf_tv به روشنگری با کلیپهای مستند و معتبر با ارسالات محدود بپیوندید👇 @Roshangaree1
روانشناسی
#خاطرات_تلخ که با حضور او تلخ و شیرین می شود قسمت سوم من گفتم نه نميرم صادق تو ماشين سوخته بود
که با حضور خدا شیرین می شود قسمت چهارم صادق مظلوم و كم حرف بود قلمي داشت كه باورت نمي شد اينها رو او نوشته باشه دست خط بسيار زيبايي داشت كه در دوم دبستان انگار دوم دبيرستانی نوشته ، نقاشي فوق العادي داشت معلم كلاس دومش كيف بزرگي را روي ميزش گذاشته بود و گفته بود بكشيد و او طوري كشيده بود كه انگار بچه دبيرستاني كشيده حتی خیلی از دبیرستانیها نمي تونند به اون زیبایی سایه بزنند شطرنج فوق العاده اي داشت از سه سالگي پدرم بهش ياد داده بود ٢ سالگي حمد و سوره ي توحيد را بلد بود البته قبل از دو سالگي زير يك سال و نيم اعداد رو بلد بود رنگها رو بلد بود و در يك سال و هشت ماهش بود من كتاب شعري براش خريده بودم و يك ماه رفتم حج واجب برگشتم تمام شعرهايش را خواهرم بهش ياد داده بود هر كدوم در مورد يك حيوان بود از هفت ماهگي حرف زدن رو ياد گرفت منظورم كلمات هست در دو سال و نيمگي جمع و منهاي اعداد رو من شمردن تا سي رو بهش ياد داده بودم و از طرفي شمردنه١٠-٢٠-٣٠-٠٠٠٠٠-٩٠-١٠٠- حدود چهار سالش بودگفت من تاصد بلدم فكر كردم الكي ميگه محل نزاشتم روزهاي بعد تكرار كرد گفتم مادر خوب نيست ادم حرف الكي بزنه من تازه به شما تا سي ياد دادم گفت خب بلدم گفتم خوب بشمر شمرد متوجه شده بود وقتي بعد٢٠ عدد ٣٠ هست و٢١ميرسه به ٢٩ بعدش ٣٠ هست و بعد ٣٩ عدد ۴۰و...همه همینطوره باز در ٥ سالگي ما شهران بوديم شمال غربي تهران به خونه پدرم دور بود براي اولين بار پدرم مادرم خونه ما اومدند و ده روز موندن قبل از خواب پدرم راه ميرفت و صلوات و فاتحه براي تك تك اموات ميخوند و چندين بار هم ايه الكرسي ميخوند با صدايي كه مي شنيدي بعد كه پدر مادرم رفتند چند روز بعد گفت من ايه الكرسي رو بلدم باز محل نزاشتم و فكر كردم الكي ميگه بار دوم سوم که گفت مامان من ايه الله الکرسی رو بلدم گفتم مادر خوب نيست ادم چيزي رو كه بلد نيست بگه بلدم ، من باید به شما یاد بدم که هنوز ياد ندادم بهش بيست سوره ياد داده بودم اما ايه الكرسي رو نه گفتم خوب بلدي بخون خوند خيلي تعجب كردم فقط اخرش رو يخرجون من نور الي الظلمات و يخرجون من الظلمات الي النور رو جابه جا گفت كه من خودم بزرگ شده بودم مدتها هي اشتباه مي كردم تا بلاخره يكبار به معنيش دقت كردم و ديگه ياد گرفتم او ظاهراً اصلا توجه نداشت و مشغول بازي خودش بود ! اما در عين حال توجه كرده بود و ياد گرفته بود در مدرسه عموماً شاگرد اول تا سوم ميشد طي سال درس نميخوند و مي گفت بلدم نخونم ١٩/٥ميشم اما چندين ساعت بايد بخونم تا ٢٠ بشم ارزش نداره و من بهش مي گفتم پس مطالعه غيردرسي بايد داشته باشي و مطالعه مي كرد رياضي فوق العاده اي داشت اوايل مهر در مدرسه مسابقات علمي برگزار ميشد و او اگر اول ميشد به ما نمي گفت رفتيم مدرسه جلسه بود ديدم عکسش رو زدند به عنوان اینکه در مسابقات علمي اول شده و یه بار دیدم به كسي كه يكسال از خودش بالاتر بود رو داره ریاضی ياد ميده دو سال و دوسه ماهش بود كه مادرشوهرم فوت كرده بود در روزهايي كه اونجا بوديم وض من مشغول كار بودم ديدم دخترخاله ي همسرم داره ازش تفريق مي پرسه گفتم من فعلا جمع رو يادش دادم ، گفت الان تفريق رو يادش دادم داره جواب ميده،البته سوره ها وشعرهاي كه بلد بود رو علاقه نداشت براي كسي بخونه ،وقتي من از مكه اومدم سعي كردم بهش حمد رو ياد بدم روز اول كه اومدم باهاش كار كنم ديدم هر كلمه اي كه مي گم به جاي اينكه تكرار كنه بعديش رو مي گه يعني من گفتم بِسْم اللهِ گفت رحمان الرحيم گفتم الحمد گفت لله معلوم شد من مكه بودم چون پدرم نماز بلند مي خونده او يك ماه شنيده و تقريبا آشنا شده و كمي ياد گرفته ، بلد نبود به ترتيب بگه ،اما هر كلمه بعدش رو مي دونست ،كلمات رو جا به جا كردم ، باز بعدش رو مي گفت يك سال ٩ ماهش بود كه از مكه اومديم و كمتر از يك ماه كاملا با حالت بازي و سرگرمي يادش داده بودم یعنی دو ماه قبل از دو سالگي حمد و سوره رو بلد بود معلم كلاس دوم دبستانش زير جمله سازيهايش نوشته بود پسرم سعي كن جملاتت را خودت بسازي در صورتي كه خودش ساخته بود و اين جمله منو ناراحت كرده بود عوض اينكه تحسين و تشويقش كنه توهين كرده بود . اما بهش زنگ نزدم بگم يا براش توي دفترش بنويسم البته اوايل سال بود و شناختي نداشت گفتم بلاخره وقتي تو مدرسه جمله بسازه متوجه ميشه اشتباه كرده قدو هيكلش بيشتر از سنش بود در دوم راهنمايي كفش باباش براش كوچيك بود و قدش از باباش كه ١٦٨ بود چند سانتي بلندتر شده بود وقتي كلاس دوم دبستان يا سوم بود غريبه تر ها ازش مي پرسيدند كلاس چندمي ؟مي گفت كلاس دوم ،براشون عجيب بود مي گفتند دوم راهنمايي؟ وقتي ١١سالش بود من حج عمره رفته بودم و خواهرشوهرم پيش بچه ها بود خواهرشوهرم تعريف مي كرد كه صادق بيشتر برنامه هاي علمي رو مي ديد روانشناسی👇 @Ravanshenasee