فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫 پدر و مادرها!
مراقب باشین عاق فرزندانتون نشین!
#استاد_شجاعی
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
هدایت شده از روشنگری ۱
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥حضور دسته های عزاداری و تعزیه خوانی در خیابان های لندن همزمان با نزدیک شدن به عاشورای حسینی
به کانال روشنگری با کلیپهای مستند و معتبر با ارسالات محدود بپیوندید👇
@Roshangaree1
#خاطرات_تلخ که با حضور او تلخ و شیرین می شود
قسمت دوم
به دلم بد اومده بود
٢٨ خرداد سالگرد فوت همسر خواهر شوهرم بود
مي خواستيم بريم بهشت زهرا
ما مستأجر برادرشوهرم بوديم در طبقه همكف
طبقه اول برادرشوهرم
طبقه دوم همسايه غريبه
طبقه سوم همون خواهرشوهرم
نمي دونم چه خبر بود بچه هاي خواهر شوهرم هم همراه همسر و فرزندان اونجا بودند احتمالا جمعه بوده و ناهار اونجا خونه ي مادرشون بودند
ميخواستند برن بهشت زهرا برأي سالگرد پدرشون
البته خيلي سال پيش فوت كرده بود اما هر سال خودشون ميرفتن
من به همسرم گفتم مام بريم سرم درد مي كنه شايد حال و هوام عوض بشه بهتر بشه
راه افتاديم بريم عينك افتابيم رو جا گذاشته بودم
وقتي سر درد مي گيريم به نور حساس ميشم براي همين رفتم عينكم رو اوردم يه دفعه به دلم بد اومد اينكه عينكم جا مونده بود برام پيام داشت كه نرو نرو نرو
و دلم نميخواست با ماشين خودمون بريم
جز نفرات اولي بودم كه اومدم خيابان اما أصلا دلم نبود ماشين خودمون رو سوار شم دلم ميخواست كسي بگه بيا سوار ماشين ما بشو ،نميخواد ديگه شما ماشين بيارين ،سه چهار تا ماشين بوديم جزء نفرات اولی بودم که اومدم از خونه بیرون ، همه يكي يكي سوار شدند ،ميرفتم جلو أين ماشين و اون ماشين ، اما اونها إز دل من خبر نداشتند و بالاخره كسي نگفت بياين ماشین ما،
به اجبار سوار ماشين خودمون شدم
اينكه نگفتم به دلم بد اومده نريم
به خاطر اين بود كه از نظر همسرم به دلم بد اومده نريم بي معني بود .از آقاي فاطمي نيا چند وقت قبل در اين رابطه ازشون سوْال كردم و روحيه همسرم رو هم گفته بودم گفتند نگو
براين اساس به همسر م حرفي نزدم
به اقاي فاطمي نيا هم نگفتم شما گفته بوديد نگو
نگفتم اينطوري شد
نوه خواهرشوهرم ميخواست بياد تو ماشين ما
همسال پسرام بود
گفتم نه نيا
خيلي رابطه خوبي با همشون دارم اما لازم دونستم بگم نه
چون نگران بودم نميخواستم اگر اتفاقي براي ما ميوفته پسر اونها طوري بشه
نزديك مرقد امام پليس جلوي ماشينها رو گرفته بود مام پشت ماشينها ايستاديم
يك دفعه ماشين پشتي محكم زِد به ما
پسر بزرگم عقب ماشين خواب بود ١٣/٥ سالش بود
پسر دوميم اصولا بين دو صندلي لب صندلي مي نشست ۱۱ سالش بود
إز وسط ماشین
مابین چهار صندلی شعله كمي ديده ام
همسرم به پسر کوچیکه گفت چيزي نيست بابا بپر بيرون
همسرم إز شيشه ماشين خودش رو انداخت بيرون و بعد پسرم دومم كه بيدار بود پرید بیرون
همسرم اومد دم شيشه من
و تو ي سرش مي زد و هي اسم منو صدا ميزد و مي زِد توي سر خودش ،نگران من بود
گفتم به جاي اينكه برا من تو سر خودت بزني بچه ات رو دربيار
با حالت نوحه گفت چه جوري ؟
چه جوري؟
در باز نمي شد
ماشينمون يك پيكان قراضه بود عقب ماشين قسمت صندوق كلا جمع شده بود
حرارت تو ماشين زياد بود
عقب ماشين روي صندلي رو نگاه كردم پسرم خوابيده بود و موهايش داشت كز ميخورد
من چادرم رو جمع كردم و از شيشه ماشين خودم رو انداختم
بيرون
چند متري از ماشين دور شدم به سمت ادمها رفتم كه براي بيرون آوردنش كمك بخوام
يكي از همسايه هاي خونه ي مادرشوهرم رو اونجا ديدم !
خانوادگي اومده بودند بهشت زهرا برند و وقتي ديده بودند ماشيني تصادف كرده پياده شده بودند
من هنوز چند متری از ماشين دور نشده بودم كه
ماشين در شعله هاي اتش محو شد رفتم سمت ماشين چند نَفَر منو گرفتند ،شايد همان همسايه ها ، بعد از دقایقی گفتم بهشون به من روسري يا مقنعه بديد اخه روسري و چادرم بالاهاي سرم حتي موهاي سرم سوخته بود بهم دادند و سرم كردم يادم نيست اول روسري خواستم يا اول ماشين منفجر شد
من اصلا نمي دونستم قراره ماشين منفجر بشه اما احتمالا همسرم مي دونسته كه وقتي تو ماشين بودم هي اسم منو صدا ميزد و تو سرش ميزد
به آتش نشاني زنگ زدند
ما ايستاده بوديم و نگاه مي كرديم علیرضا پسر دومم رو از فاصله ده متري ديدم متوجه نشدم سوخته خانواده همسرم رسيدند ،گريه مي كردند و همسرم رو بغل مي كردند و من همچنان ساكت بودم
ماشين امبولانس اومد وپسر كوچيكم رو برد بيمارستان
به من گفتند تو هم بيا برو بيمارستان، صورتم، دستم سوخته بود و پوست انگشت شستم از بالا مقداری آویزون بود اما من اصلا سوزشي احساس نمي كردم
فكر مي كردم براي عليرضا مي گن برو و فكر مي كردم عليرضا هم نسوخته مثلا مثل من جزيي سوخته آخه اونم آروم بود و گریه نمی کرد نه برای برادرش که در شعله های اتش محو شد نه برای سوختگیهای خودش !!!!
من گفتم نه من نميرم بيمارستان
صادق تو ماشين بود من كجا مي رفتم ؟
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
هدایت شده از روانشناسی
7.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دکتر شهرام اسلامی : علل سرد مزاجی خانمها متعدد است
#شهرام_اسلامی
نشر این کلیپ باشما
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
هدایت شده از ختوم و اذکار( خواص سوره ها)
16.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 ختم چله ی زیارت عاشورا اکسیر اعظم الهی
👈🏻 بی بروبرگرد نتیجه می گیرید...ختم
آموزش ختم و نماز حاجت
و باطل سحر ، خواص اذکار و سوره های قرآن ،باارسال کم👇
https://eitaa.com/joinchat/3450208502C319c104f70
8.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢در زندگی عقاب باشیم
قصه ی عقاب
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
هدایت شده از روانشناسی
#سیاستهای_مردانه
💕زن اگر شاد باشد قلب خانه می تپد. زن اگر موهایش را شکل دهد ، اگر صورتش را آرایش کند ،اگر لباسهای شاد بپوشد زندگی در خانه جریان پیدا می کند..
✅زن اگر کودک درونش هنوز شیطنت کند ، اگر شوخی کند ، بخندد ، همه اهل خانه را به زندگی نوید می دهند
🌀اگر روزی زن خانه چشمهایش رنگ غم بدهد حرفهایش بوی گلایه و کسالت بدهد اگر ذره ای بی حوصله و ناامید به نظر برسد
تمام اهل خانه را به غم کشیده است آری زن بودن دشوار است زنان ارمغان آور شادی ، گذشت و خنده اند. یادمان نرود قلب خانه باید بتپد
❤️آقای محترم مواظب قلب خانه ات باش❤️
https://eitaa.com/Ravanshenasee
─┅═༅𖣔 𖣔༅═┅─
سه چیز برای شاد بودن حیاتی است!
کاری برای انجام دادن
کسی برای دوست داشتن
و امید به فردای بهتر
#توماس_ادیسون
─┅═༅𖣔𖣔༅═┅─
محاكمه كردن خود از محاكمه كردن ديگران بسيار مشكل تر است . اگر توانستي در مورد خودت قضاوت درستي كني ، يك فرزانه تمام عياري .
آنتوان دوسنت اگزوپري
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
هدایت شده از روانشناسی
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مبنای حجاب نگاه مردان نیست ...
#دکتر_غلامی
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری و تربیت فرزند ، رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
27.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پندانه
🍀زندگی در گروِ حل مشکلات است نه حذف مشکلات
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
قرب به اهل بیت ۱۵.mp3
14.13M
💔 احساس تنهایی، یاس، شکست، افسردگی، پوچی، عقدهها و کینهها و ...
نشانهی عدم تقرب انسان به غیب (الله/ خانواده آسمانی و ...) است!
چگونه باید جبرانش کرد؟
مجموعه #قرب_به_اهل_بیت (علیهماالسلام) ۱۵
#استاد_شجاعی | #استاد_صفایی_حائری
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
روانشناسی
#خاطرات_تلخ که با حضور او تلخ و شیرین می شود قسمت دوم به دلم بد اومده بود ٢٨ خرداد سالگرد فوت همس
#خاطرات_تلخ که با حضور او تلخ و شیرین می شود
قسمت سوم
من گفتم نه نميرم
صادق تو ماشين سوخته بود من كجا مي رفتم ؟
بعد از مدتی اقا رمضان دوست همسرم رسيده بود و اومده بود جلو ببينه چي شده كه ديدند ماشين ماست
اقا رمضان اصرار كرد بريم بيمارستان
با اقا رمضان همسرش راهی بیمارستان شدیم
به خودم گفتم كه براي صادق كه دیگه نمی شه کاری بكنم بايد برم پيش عليرضا تنهاست
منتها سفارش كردم دست و پاي صادق رو صاف كنيد تا موقع دفن مشكل نداشته باشه
روزهاي قبلش براي اولين بار خواب ديده بود و جنب شده بود
ديگه نموند تو اين دنيا كه آلوده بشه
هر چند كه اين اواخر خيلي مومن تر شده بود
اما به هر حال هر انچه از دوست رسد نيكوست
دستم سوخته بود و پوست روي شصتم آويزيون شده بود و صورتم هم كمي سوخته بود
من اصلا احساس درد و سوزش نداشتم
ديديد گاهي سرتون به كاري گرمه دستتون خراش برميداره و يا می بره به كارتون ادامه مي ديد و اصلا متوجه نمی شید
من به سوختگيم كاري نداشتم دومي خيلي وابسته بود و همه جا فقط با خودم مي رفت الان كلا تنها بود
منو بردند بيمارستان
توي راه مهري خانم همسر آقا رمضان هي بي قراري مي كرد
هي گريه مي كرد
ايشون عقب پيش من نشسته بود
اما اقا رمضان با زبون بي زبوني بهشون تذكر مي دادند كه جلوي من نبايد بي قراري كنه
بنده خدا اذيت شده بود
خودم هم اگر براي كسي ديگه اتفاق افتاده بود گريه مي كردم اما الان فرق داشت
بلاخره رسيديم بيمارستان
اول به مداوي من پرداختند صورتم رو تاولش رو قيچي كردند و شستشو دادند و پماد زدند
و دستم تاولش رو قيچي كرد و پانسمان كرد
بعد راهنمايي شدم به سمت پسرم
رفتم توي اتاق ديدم پسرم نيست
گفتم پسر من كه اينجا نيست
عليرضا گفت مامان من عليرضا م
اينجام
رفتم جلو تر
صورتش دو برابر شده بود
دستهاش سوخته بود و پاهاش همه پانسمان شده بود
گفتم چي شد ؟
چيكار كردند ؟
گفت تاولها رو قيچي كردند شستند ، پانسمان كردند !
گفتم گريه نكردي گفته نه
گفتم افرين پسرم
ملاقات ما كوتاه بود
نزديكي اتاقش دكتري رو ديدم گفت كيش هستي ؟
گفتم مادرش
مي دونست تصادف كرديم
و اون پسرم فوت كرده
گفتم وضعش چطوره؟
گفت اينم وضعش معلوم نيست كه بمونه
خاك برسرش
اگر صد در صد قرار بود بميره باز نبايد با اين صراحت مي گفت
مادري كه مي دونست يكي دو ساعت پيش اون پسرش
فوت كرده
خيلي هول كردم و نگران شدم اما هيچي نگفتم و رفتم
رفتيم خونه در حالي كه صادق در سردخانه و عليرضا در بيمارستان بود
با يك دنيا غم به خونه رفتيم
۲۸ خرداد مصادف بود با چهارم ربیع
یعنی ۴ روز بود که ماه صفر تمام شده بود
ما از شب قبل از محرم تا هفت امام هيت داريم يعني ١٧ شب مستمر
پنج شنبه ها هم دعاي كميل با روضه ي مفصل براي امام حسين و اهل بيتش
منم كتابي داشتم كه روضه ها و شعرهاي حاج منصور ارضي بود !
طي سال هر از گاهي شعرهاش رو با صوت محزون مي خوندم محرم و صفر بيشتر
أواخر صفر اين شعر رو ديدم :
دختــری موی سرش آتش گرفت
سوخت و خاکسترش آتش گرفت
خواست تاخاموش سازد خویش را
دست و پای لاغرش آتش گرفت
یک کبوتر در قفــس پر می گشود
نا گهان بال و پرش آتش گرفت
در میان سنگ و چوب خیمه ها
یک نفر در بسترش آتش گرفت
دید پیغمبر که ظهر کربــلا
حوض و آب کوثرش آتش گرفت
پیر مردی تشنه زیر آفتاب
بین مهـر مادرش آتــش گرفـت
چشـــــم بر بندید اینــجا دومین
عصمت حق معجرش آتش گرفت
خيلي گريه كردم خيلي
ميخوندم و زار ميزدم مثل مادر بچه مرده
دوباره از اول میخوندم و مثل مار به خودم مي پيچيدم و اشك مي ريختم
گويا قرار بود بچه هاي منم بسوزند
نمي دونم نفهميدم واقعا اونهمه گريه و زار زدن و مثل مار به خود پيچيدن چه سرّي داشت؟
انگار من اونجا بودم
انگار عزیزان خودم بودند
نمی دونم چطور توصیف کنم
خلاصه اینکه طوری که روال عادی باید موقعی که ماشین آتیش
می گرفت گریه می کردم
خیلی خوندم و ضجه زدم زار زدم
نمی دونم بچه ها کجا بودند تنها بودم تو خونه
٤ روز بعد از ماه صفر تصادف كرديم
پسری دست و صورتش آتش گرفت
آن یکی کل هیکلش آتش گرفت
مادری هم صورت وهم معجرش آتش گرفت
اما
عاشقان را اگر در آتش می پسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر بر چشمه کوثرکنم
اون گریه ها برای اهل بیت امام حسین ع و دختر سه سالش بود
راضی بودم به رضای او
پ ن : این خاطرات مربوط به سال ۷۸ هست .
منظور از نوشتن و ارسال خاطرات این است که در مشکلات و مصایب همه وقت خدا رو حاضر و ناظر بدونیم لطفا خيلي غرق در ماجرا نشید که موجب ناراحتی تون نشه
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee