eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
467 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
این‌ها رخت و لباس دامادی و هدایایی است که برای داداش آورده‌اند.» مگر می‌شود خواهر باشی و نخواهی برادر را در رخت دامادی ببینی. مگر می‌شود این‌ها را ببینی و دلت لبریز از غصه و ماتم نشود، اما عشق به دین و عشق به اسلام قوی‌تر نگهت می‌دارد که تاب بیاوری. میان حرف‌های زهرا خانم به مادر شهید خیره می‌شوم، سرا پا گوش است و هر چه از روح‌الله بر زبان می‌آید را با دقت گوش می‌کند. حس می‌کنم روایت‌های دردانه‌اش را به جان دل می‌سپارد تا هیچ گاه از یاد نبرد و برای همیشه در ذهنش ماندگار شود. خواهر شهید ادامه می‌دهد: «روح‌الله تعلقی به دنیا نداشت، یک دست لباس ورزشی داشت که می‌پوشید و نینجا رنجر کار می‌کرد. در این رشته تبحر داشت. دوسه دست هم لباس دارد که برای کار و بیرون از منزل از آن‌ها استفاده می‌کرد. یک‌بار نشد چیزی از پدر یا مادر طلب کند و نباشد و خدایی ناکرده شرمندگی را در چهره‌شان ببیند.» مردمی که پا به پای ما آمدند حرف‌های زهرا تمام نشده، اما بغض راه گلویش را می‌بندد. سکوت می‌کند و همین حین یکی از بستگان شهید با یک سینی چای وارد اتاق می‌شود و مادر پذیرایی می‌کند. نگاهم به نگاه پدر روح‌الله گره می‌خورد. دیگر نمی‌توانم کلمات را جمع و جور کرده و بر زبان جاری کنم. مظلومیت را می‌توان در نگاه و رفتار این پدر به خوبی مشاهده کرد. می‌خندد و می‌گوید از خودت پذیرایی کن دخترم! حس شرمندگی اجازه نمی‌دهد سرم را بالا بگیرم. با خودم کلنجار می‌روم. خیره می‌شوم به دستان پدر روح‌الله، ترک‌ها و پینه دستان پدر حکایت از سال‌ها سختی و مرارت دارد، روایت از رزق حلال و نان کارگری که سرما و گرما نمی‌شناسند. دستگاه ضبط صدا را می‌برم نزدیک پدر شهید، سیدمیرزا ولی عجمیان، او متولد اول مهر۱۳۴۰است. می‌گویم، خب پدر جان کمی از خودت بگو. سرش را بالا می‌گیرد و همان ابتدا سلام می‌کند بر حسین (ع)، سلام بر رهبر و بعد هم سلام بر مردم! در ادامه بی‌آنکه بخواهم اشاره می‌کند به تشییع باشکوه پسرش و می‌گوید: «می‌خواهم تا یادم نرفته از طریق رسانه شما از مسئولان، همه آن‌هایی که شهید را از خود دانستند و برای مراسم تشییع آمدند، قدردانی کنم و از مردم، مردم، مردم. آهی می‌کشد و چند باری تکرار می‌کند که تأکیدی باشد بر حرفش! عجیب مردم سنگ تمام گذاشتند، دخترم راستش را بخواهی با خودمان گفتیم جز بچه‌های بسیج و سپاه بعید می‌دانم کسی بیاید و ما را در تشییع و تدفین فرزندمان همراهی کند، اما باورکردنی نبود، خیل جمعیت را که دیدم نتوانستم خودم را کنترل کنم. مردم من و خانواده‌ام را شرمنده کردند، اصلاً شهید برای خودشان است. آمدند و ما را تنها نگذاشتند. دل‌مان با بودن‌شان گرم شد. تاب و طاقت‌مان فراخ شد. اصلاً همه آمدند تا دلداری‌مان بدهند، من از همه‌شان سپاسگزارم.» برای روح‌الله گریه نمی‌کنم پدر شهید منتظر سؤال من نمی‌ماند و باصلابت ادامه می‌دهد: «من ۶۲ سال سن دارم و شغلم آرماتوربندی بود. تا همین اواخر هم کار می‌کردم تا اینکه به خاطر کمر درد دیگر سراغ آن کار نرفتم. الحمدلله خانه‌ام با نان کارگری می‌چرخد. راضی‌ام به رضای خدا!» صبور است و محکم. شاید حضورش در روزهای جنگ و جهاد او را چنین آبدیده کرده باشد. می‌گوید: «دخترم، من۳۰ماه در جبهه بودم و با دشمن از فتح‌المبین گرفته تا سوسنگرد، والفجر۴ و والفجر۸ و مرصاد جنگیدم. آن روزها ما امکانات نداشتیم، تجهیزات نداشتیم. با همان نداشته‌ها جلوی صدام ایستادیم.» بعد اشک‌هایش را پاک می‌کند. دلم می‌گیرد قصد نداشتم او را ناراحت کنم، عذر خواهی می‌کنم و می‌گویم ببخشید سؤالات من از روح‌الله ناراحت‌تان کرد. سرش را بالا می‌گیرد و دست‌هایش را تکان می‌دهد و می‌گوید: «نه اصلاً! من که برای روح‌الله گریه نمی‌کنم دخترم. مگر روح‌الله گریه دارد؟! مگر چنین شهادتی ماتم دارد. نه! من برای همرزمان شهیدم گریه می‌کنم. برای روزهایی که در محاصره گشنه و تشنه می‌ماندیم و بچه‌ها با استقامت ایستادند گریه می‌کنم. روح‌الله من راه اسلام و انقلاب را رفت، در مسیر بسیج بود. نه گشنه بود و نه تشنه. الحمدلله که کمبودی هم نداشت، رفت تا دشمن خیال نکند یک زمانی بسیجی‌های امام خمینی (ره) بودند و دیگر نیستند، او تربیت‌یافته مکتبی بود که رهبری، چون سیدعلی دارد. ما جوانان آن زمان بودیم و در مکتب امام اعتقادات و ایمان‌مان رشد کرده بود. ماندیم. روح‌الله هم ماند، بچه‌هایم همه پای انقلاب و فدایی رهبرند. گریه من به خاطر آن شهداست؛ برای آن جوانی که ایستاد آرپی‌جی بزند و دشمن پیشانی‌اش را شکافت. آن‌ها گریه دارند. جا ماندگی من از شهدا گریه دارد.» قهرمانان خانه https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
از مادر شهید می‌پرسم چرا نام روح‌الله را برای پسرش انتخاب کرده است. لبخندی می‌زند و می‌گوید: «ما خیلی امام خمینی (ره) را دوست داریم، ارادت زیادی به ایشان داشتیم و همیشه گوش به فرمان ایشان بودیم. بعد از رحلت داغدارشان شدیم. دوست داشتم نام یکی از پسرهایم هم نام رهبرم باشد. برای همین نام روح‌الله را برای ایشان که در دهه فجر سال ۱۳۷۴ متولد شده بود، انتخاب کردم. وقتی امام به رحمت خدا رفتند، ما تا ۴۰ روز پیراهن مشکی که قبل از آن فقط برای اهل بیت (ع) و امام حسین (ع) می‌پوشیدیم را به تن کردیم. بعد از آن هر سال از روز ۱۴ خرداد تا ۴۰ روز بعد از آن هم مشکی می‌پوشیم. از سال ۱۳۶۸ تا به امروز. ارادت‌مان به ایشان قلبی است.» رخت شهادت داماد از مادر شهید می‌خواهم کمی از شاخصه‌های اخلاقی روح‌الله برای‌مان بگوید. انگار بخواهد پز! پسرش را به ما بدهد، با صدای رساتری می‌گوید: «روح‌الله مهربان بود. به همه برادر و خواهرهایش احترام می‌گذاشت. خیلی هوای من و پدرش را داشت. وقتی از بیرون به خانه می‌آمدم، سریع بلند می‌شد و دائم دست و صورت من را می‌بوسید. آنقدر دور و بر من می‌گشت که دخترها می‌گفتند اینقدر خودت را برای مادر لوس نکن! ساده بود و دوست‌داشتنی. همه فعالیت‌هایش در بیرون از خانه در مسجد و بسیج خلاصه می‌شد. همین اواخر به من گفت مادر می‌خواهم ازدواج کنم، دختر مناسبی پیدا کردی، معرفی کن. من هم به او قول دادم که در اولین زمان ممکن این کار را انجام دهم، اما قسمتش نبود او را در لباس دامادی ببینم و الحق که رخت شهادت برازنده‌اش شد.» منافقین داعش‌صفت مادر به نگرانی‌های روزهای آشوب و ناآرامی‌اش اشاره می‌کند و می‌گوید: «این اواخر خیلی دلم شور می‌زد، انگار قرار بود اتفاقی برای روح‌الله یا کسی دیگر از اعضای خانواده‌مان بیفتد. وقتی اغتشاشات بود، می‌گفتم روح‌الله مراقب باش. خودمان هم آرام و قرار نداشتیم. ما خیلی حضرت آقا را دوست داریم. او سید است و جدمان یکی است. هیچ کسی اجازه ندارد در حضور ما و خانواده‌مان به ایشان حرفی بزند. ما لر هستیم و غیرتی. زن و مرد هم ندارد. آنجا که باید پای نظام و انقلاب‌مان بایستیم با قدرت می‌ایستیم، اما نگرانی‌هایم را داشتم. روح‌الله تمام این روزها در وسط معرکه بود. می‌گفتم مادرجان کمی نگرانم. می‌گفت بنشینم و ببینم که منافقین و داعش‌صفت‌ها بیایند وسط خانه و زندگی‌مان. مگر می‌شود مادر!» دلبسته بسیج بود «روزها از پی هم گذشت. او عاشق بسیج و بسیجی بود. باورتان نمی‌شود، خیلی طول کشید تا خدمت سربازی‌اش را تمام کند. هر مرتبه که بسیج فراخوان می‌زد، مرخصی می‌گرفت و می‌آمد. همین آمدن و رفتن‌ها باعث طولانی شدن خدمتش شد. می‌گفتم مادر برای شما چه فرقی می‌کند، آنجا هم که هستی، خدمت به کشور و نظام محسوب می‌شود. می‌گفت مادر فرمانده‌ام فراخوان زده، مگر می‌شود نشنیده بگیرم و نیایم. مادر! بسیج چیز دیگری است. گوش به فرمان ولایت بود. بسیج همه وجودش بود.» کرونا و جهاد روح‌الله زهراخانم خواهر روح‌الله است، از همان ابتدای گفتگو با مادر شهید کنار ما می‌نشیند، هر جا مادر بغض می‌کند و سکوت می‌کنیم، دست مادر را می‌گیرد و آرام نوازش می‌کند و می‌گوید ناراحت نباش. گاهی هم خودش سر صحبت را باز می‌کند و می‌گوید: «روح‌الله نمونه بود، آگاه به مسائل روز و یک بسیجی مخلص. خیلی‌ها تا متوجه شدند روح‌الله کجا زندگی می‌کند، شروع کردند به حرف‌هایی که جنس طعنه و نفاق داشت. از همین جا بگویم خودم، پدرو مادرم، همه خواهر و برادرهایم فدای رهبر، فدای انقلاب. روح‌الله کارگر فصلی بود. دو سه جا رفت برای کار. یک جا رفت مشغول کار شود، اما وقتی به رهبری اهانت کردند از آنجا بیرون آمد و گفت نمی‌خواهم نان سفره‌ام از جایی بیاید که اعتقادی به ولایت ندارند. ما هم خط و فکرمان انقلابی بود. برای مرتبه دوم رفت شرکت، اما آنقدر فعالیت بسیجی داشت و می‌رفت برای کمک به سیل و زلزله و... که دیگر گفتند غیبت‌هایت زیاد شده. روح‌الله هم آمد و شد کارگر فصلی. بسیج همه زندگی روح‌الله بود. از این موضوع هم اصلاً ناراحت نبودیم. آرمان‌های نظام و انقلاب اصلی‌ترین مسئله خانه ما بود. روح‌الله در ایام کرونا نفر اول در صف خدمت بود. الحمدلله ورزشکار بود و قوی، می‌رفتند برای کمک به مردم. چند وقت یک بار هم کمک‌های مؤمنانه و معیشتی بسیج و مسجد را برای خانواده‌های نیازمند می‌بردند. دغدغه‌اش مردم بود و امنیت.» طبق‌هایی برای داماد شهید میان صحبت‌های خواهر، چشمم به طبق‌هایی می‌افتد که کنار خانه چیده شده‌اند؛ طبق‌هایی پر از هدیه برای تازه داماد و کله قند که با روبان‌های مشکی تزئین شده‌اند. برایم سخت است، اما از خواهر شهید می‌پرسم: این‌ها برای روح‌الله است؟! نگاهی می‌اندازد و به نقل‌های داخل ظرف اشاره می‌کند و می‌گوید: «شب تشییع پیکر روح‌الله بچه‌های بسیج برایش دامادی گرفته‌اند. https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید_ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
📆 🔆امروز ۲۱ بهمن ماه ۱۴۰۲ مصادف با ۲۹ رجب المرجب 📿 ذکر روز شنبه: یا رَبَّ الْعالَمین: ای پروردگار جهانیان ✅ ذکر روز شنبه به اسم رسول خدا(ص) است. 🕊 شهادت سردار شهید حاج احمد سوداگر 💠شادی ارواح طیبه شهدا صلوات https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🌱بخشی از وصیت نامه،شهیدعباس جان نثاری: دنیا مزرعه است از آن توشه برگیرید برای اخرت بهترین سرمشق تقوای الهی است امام زمان علیه السلام را در کارها حاضر وناظر بدان بدانید رمز پیروزی پیروی از ولایت فقیه است. ♥️ 🕊 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید سر لشگر خلبان سید علی اقبالی دوگاهه نابغه پرواز ایران تنها شهیدی که بدنش در دو شهر مدفون شد. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
تقريباً مهمات ما تمام شده بود... ابراهيم هادی بچه هاي بي رمق کانال را در گوشه اي جمع کرد و برايشان صحبت كرد : بچه ها غصه نخوريد، حالا كه مردانه تصميم گرفتيد و ايستاديد، اگر همه هم شهيد شويم، تنها نيستيم. مطمئن باشيد مادرمان حضرت_زهرا (س) مي آيد و به ما سر ميزند. بغض بچه ها ترکيد. صداي هقهق شان هم هي کانال را پر کرده بود. به پهناي صورت اشک می ريختند. ابراهيم ادامه داد : «غصه نخوريد. اگر در غربت هم شهيد شويم، مادرمان ما را تنها نميگذارد! » ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 lhttps://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
وقتی نماز می خواند با گردنی کج می ایستاد ... بہ او می گفتیم : مگر گردنت شڪسته ... چرا گردنت را راست نمی گیری ؟ می گفت : در درگاه خدا ، گردن ڪہ هیچ ، تمام اعضاء و جوارح بدن باید شڪسته باشد ...! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa. Com/Ravie_1370🦋🦋
چشماش مجروح شد و منتقلش کردند تهـران ؛ محسن بعد از معاینه دکتر پرسید: آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه؟ میتونم دوباره با این چشم گریه کنم؟ دکتر پرسید: براچی این سوال رو می پرسی پسر جون؟ محسن گفت: چشمی که برا امام‌حسین(علیه السلام) گریه نکنه بدرد من نمی‌خوره .... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
وقتی فرمانده را مکبر می بینم بیشتر دلتنگ مردان بی ادعا می شوم این همان فرمانده ای است که می گفت: "کار اگر برای خداست، گفتن برای چه؟" و ما همچنان در پیِ نام و نشان.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
چهل روز از حادثه تروریستی کرمان گذشت.... نام و یادشون گرامی باد 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋