سلام خدمت شما عزیزان وخییرین ...ب لطف خدا و شما عزیزان هیئت را شروع کردیم اما متاسفانه ماسک و موادضدعفونی کمبود داریم ... لذا ازشما عزیزان تقاضامندیم درحد توانتان کمک کنید تا بتوانیم ک فاصله اجتماعی برقرارکردیم بتوانیم مواد هم تهیه کنیم برای بهتر و با شکوه تر از شب های قبل برگزارنماییم...ازکمترین عضو هیئت برای خواندن زیارت عاشورا و سینه زدن ...ممنونم میشوم..جهت کمک های نقدی خودبه شماره کارت6037997476768271 حاج آقا اسماعیل پیش بین ....ما #ماسک میزنیم# اگرشما کمک کنید
❣ #سلام_امام_زمانم❣
📣 اَیُّها النَّاس
💥بخواهید ڪہ #آقا برســد
بگذارید دگـر درد💔 بـہ پـایان برســد
💥همگے در پس هر #سجدہ
بہ خالق گویید ڪہ بہ ما #رحم ڪند
یوسف زهــرا برسد😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
@shohadarahshanedamadarad
💠توسل به حضرت رقیه
یکی از علمای روحانی به نام آقای افشار که مردی متدین بود و به صداقتش ایمان داشتم، حدود چهل سال پیش برایم چنین نقل کرد:
🔹 در جوانی که روضه می خواندم، جراحتی عمیق در زانویم پیدا شد و بر اثر آن در بیمارستان بستری شدم.
👈 پس از گذشت دو ماه پزشکان چاره ای جز قطع پای من ندیدند.
😔 وقتی از این موضوع باخبر شدم، مضطرب گشتم و تصمیم گرفتم به مولایم امام حسین علیه السلام توسل پیدا کنم.
⛼ برای فراهم آمدن توجه بیشتر، منتظر ماندم که تاریکی شب برسد. شب هنگام با خود گفتم:دختر پیش پدر عزیز است خوب است از نازدانه امامم بخواهم که از پدر، شفای مرا بخواهد.
👇سپس این اشعار صامت بروجردی را خواندم و گریه کردم:
بود در شهر شام از حسین دختری
آسیه فطرتی ، فاطمه منظری
همینطور با گریه، شعرها را ادامه دادم.
😭 سپس در حال خواب و بیداری، دیدم مولایم به طرف تخت من می آید و این دختر انگشت پدر را گرفته، او را به سوی من می کشد.
حضرت کنار تخت من آمدند و فرمودند: افشار، من این اشعار صامت را دوست دارم برایم بخوان.
🔹خواستم بخوانم که فرمودند: بایست. عرض کردم: آقاجان، قریب دو ماه است که نمیتوانم بایستم. فرمودند: اگر ارباب به نوکرش می گوید بایست، میتواند او را شفا دهد برخیز.
من ایستادم و اشعار را خواندم. در حین خواندن، ناگهان به خود آمدم و دیدم که ایستاده ام و چند نفر از پزشکان و پرستاران و بیماران، اطرافم گریه می کنند. صبح دکترها مرا معاینه کردند و گریه کنان، با تعجب گفتند: پایت هیچ مشکلی ندارد و می توانی از بیمارستان مرخص شوی.
بیماران دیگر اتاق ها از این موضوع باخبر شدند و با عصا و ویلچر به اتاق من آمدند و گفتند: باید این اشعار را دوباره بخوانی تا ما هم گریه کنیم. من اشعار را خواندم و آنان گریه کردند. سپس از همه خداحافظی کردم و مرخص شدم.
پس از یک هفته به بیمارستان رفتم تا به دو هم اتاقی خود سر بزنم، اما از آن دو خبری نبود. پس از پرس و جو، مسئولان بیمارستان گفتند: آن روز همه بیماران شفا گرفتند و مرخص شدند![1]
#توسل_به_رقیه_خاتون
#محرم
@shohadarahshanedamadarad
گفتم: دارم از استرس میمیرم😞 گفت: یہ ذڪر بهت میگم هر بار گیر ڪردی بگو، من خیلی قبولش دارم: گرهیڪار ِمنم همین باز ڪرد💔 (آخہ خودشم بہ سختـی اجازهی خروج گرفت) گفتم: باشہ داداش بگو، گفت: تسبیح داری؟ گفتم: آره، گفت: بگو "الهی بالرقیہ سلام الله علیها"...
حتمـا سہ سـالہی ارباب نظر میڪنہ، منتظرتم و قطع ڪردم
چشممو بستم شروع ڪردم:
الهی بالرقیہ سلاماللهعلیها
الهی بالرقیہ سلاماللهعلیها...✨
۱۰تا نگفتم ڪہ یهو گفتن: این پنج نفـر آخرین لیستہ، بقیہاش فـردا توجہ نڪردم همینجور ذڪر میگفتم ڪہ یهو اسمم رو خوندن، بغضم ترڪید با گریہ رفتم سمت خونہ حاضرشم، وقتی حسین رو دیدم گفتم: درستشد😭، اشڪ تو چشمش حلقہ زد و گفت: "الهی بالرقیہ سلام الله علیها"...
#شهید_حسین_معزغلامـی 🌺
#حضرت_رقیه❤️
@shohadarahshanedamadarad