eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
467 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ 🌷 دیدار امام زمان خاطره از یکی از همرزمان شهید شبی که عملیات داشتیم حمید آقا رو بعد از آسیب دیدگی داشتیم میاوردیم عقب...داخل نفر بر بودیم شدت خونریزی بسیار زیاد بود😔😔😔😔اما حمید جان حتی تو اون لحظات مراقب رفتارش بود و مدام به ما میگفت ببخشید خونم روی شما میریزه!!!!مدام ذکر یا حسین و یا زهرا میگفت🌹🌹🌹🌹چشماش بسته بود یکی از دوستان صداش زد که حمید جان من رو میشناسی حمید آقا گفتن بله .ا.جان مگه میشه دوستم رو نشناسم بعد دوباره چشماش رو بست و ذکر گفت دوباره چشماش رو باز کرد در حالی که دستش روی پیشانیش بود بالای سرش رو نگاه کرد و گفت یا ابا صالح المهدی و لبخند زد و چشماش رو بست و دیگه نفس نکشید😭من حس کردم یه نوری از بدنش خارج شد😭شروع کردم به گریه و داد زدن و صداش میزدم....ولی دیگه جواب نمیداد😭یکی از همرزم ها اومد و دلداریم داد و گفت بخدا حمید جان عالی پر کشید بخدا معلوم بود امام زمان عج رو دید و رفت🌹🌹🌹 خوشبحالت همرزم غیور و شجاعم به خدا که در شجاعت در میدان نبرد مثل یک شیر بودی و به تو غبطه میخوردم😭😔 @shohadarahshanedamadarad🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅پیامبر اسلام (ص): 🔆 پدرم ابراهیم با غیرت بود و من با غیرت تر از اویم. خدا بینى مؤمنى را که غیرت ندارد، به خاک مى مالد. 📚بحارالأنوار ج100، ص248، @shohadarahshanedamadarad🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨یک زمانی شهید حسن طهرانی مقدم و تیم موشکی‌اش کل دنیا را با تولید اولین محصولات راکتی و موشکی «سوخت جامد» در سال ۶۵ حیرت زده کردند! 🔹نیل تا فرات را قبرستان صهیونیست ها خواهیم کرد..! 🌷۲۰ آبان ماه سالروز شهادت پدر موشکی ایران گرامی باد! @shohadarahshanedamadarad🌷
رسیدم خانه... امیر رضا با بچه ها حسابی سرگرم بودند سبزه ای که کاشته بودند سبز شده بود و برای سفره ی هفت سین در حال درست کردن ماهی پلاستیکی و مشغول رنگ کردن تخم مرغ ها ... با همین اخلاق خوبش مرا مجذوب خودش کرده بود! تا آنها مشغول بودند من پروژه ی استریل سازی را انجام دادم تا با خیال راحت به جمعشان بپیوندم... نشستیم و کلی برنامه ریزی کردیم که حالا با چنین شرایطی روبه رو شدیم و بخاطر کرونا خبری از خانه ی مامان بزرگ و بابا بزرگ و بزرگترها نیست حداقل بچه ها خوشحال باشند! چقدر امسال سال متفاوتی خواهد شد در تمام طول عمرم! سجاد نگاه باباش کرد و گفت: بابا امسال اهواز میریم راهیان نور! امیررضا دستی کشید به سرش و گفت: نه سجاد جان خودت که می بینی اوضاع چه جوریه! من گفتم: آقازاده فعلا که خبری از مسافرت نیست تا ان شاالله این ویروس منحوس تموم بشه! طلبکار نگاهم کرد و گفت: پس چرا بابا می خواد بره مسافرت! خوب هممون با هم بریم! ابروهام بهم گره خورد و نگاهی به امیر رضا کردم و‌گفتم: بابا! مسافرت! بعد سرم را در حالی که نمی فهمیدم منظور سجاد چیه تکان دادم و گفتم: نه مامان جان، بابا که مسافرت نمیره مثل من هر روز میره کمک کنه و میاد! سجاد یه حالت مردونه به خودش گرفت و گفت: نخیر مامان خانوم بابا صبحی خودش گفت چهارده روز نیست و من مرد خونه ام! نگاهم متمرکز امیر رضا شد... امیررضا شروع کرد سرفه زدن یکدفعه بچه ها چنان از جاشون پریدن و فاصله گرفتن و داد و بیداد که بابا سرفه زد! بابا کرونایی! بابا سرفه زد! من که منظور امیر رضا را از نوع سرفه زدنش فهمیدم که خواست بحث را عوض کند گفتم: امیررضا سجاد چی می گه! با خنده گفت: اول فاصله ی اجتماعیت را با من رعایت کن بعد برات توضیح میدم! گفتم من که می دونم سرفه زدنت الکی بود بگو ببینم قضیه چیه؟ گفت: بخاطر همین میگم فاصله رو رعایت کن یه وقت لنگه دمپایی نخورم! گفتم: خیلی بدجنسی من اصلا زدن بلدم! بچه ها داشتن نگاه میکردن و وقتی دیدن باباشون داشته شوخی می‌کرده کم کم اومدن جلو و یکدفعه با صدای امیر رضا که نقطه ضعف من را خوب می دونست بلند گفت: بچه ها حمله... و هجوم به سمت من از دست جواب دادن فرار کرد و فرصتی به من نداد... زیر دست و پای بچه ها هر چی من بال بال میزدم خفه شدم رحم کنید انگار نه انگار! ساجده که آویزان سرو گردنم بود امیررضا و سجاد هم با انگشتهاشون مثل دریل پهلوهام را سوراخ میکردن! من هم نخواستم لحظات شادی بچه ها خراب بشه حداقل اینجوری نبودم توی خونه در این موقعیت کمی جبران می شد... امیر رضا هر جوری بود تا شب با حربه ی بچه ها از زیر جواب دادن تفره رفت! و من هم ترجیح دادم تا خودش چیزی نگفته سوالی نپرسم. شب که بچه ها خوابیدن من مشغول تایپ کردن خاطرات این روزهایم شدم که اومد نشست کنارم... نگاهم به لپ تاپ بود... گفت: سمیه! بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: جانم! می دونستم اینجوری راحت تر می تونه حرفش را بزنه! هر چند که حرفش را سجاد گفته بود فقط اومده بود درستش کنه! ادامه داد: امروز اسمم رو نوشتم فقط اینکه... ولحظاتی ساکت شد... نفس عمیقی کشید و بعد ادامه داد: فقط اینکه گفتن بخاطر خانواده هاتون این چهارده روز را بهتره خونه نیایم همانجا برامون کانکس گرفتن! دست از تایپ کردن برداشتم، بدون اینکه مستقیم نگاهش کنم گفتم: امیررضا این حرف برای خانواده هایی که هیچ جا نمیرن! نه امثال من که بیست روزه دارم میرم غسالخونه و میام! گفت:... نویسنده: کپی بدون اجازه از نویسنده محترم جایز نیست @shohadarahshanedamadarad🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ تصاویر شهید سید مجتبی علمدار آقا سید برای شفای مریضامون دعا کن 😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا