10.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷🍁😔🍁🌷
لحظه های آخر زندگی #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی به روایت #دایی ایشان😭
حمید رو با ده تا سمبه ی اسلحه بسته بودن🌷😔
بدن حمید مثل تسبیح شده بود🌹😭
نتونستن سینه خشاب رو از بدنش خارج کنن تا بتونه نفس های آخرشو راحت بکشه😭
تو اوج درد و سختی ، هیچ داد و فریاد و ناله ی نمیزد فقط ذکر میگفت🍂🍁
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
@shohadarahshanedamadarad
هدایت شده از C᭄دلارام🥰
1_20477976.mp3
10.83M
شهدا رو یاد کنیم به رسم معرفت در زیارت اربابمون سیدالشهدا همان دلاورانی که تا دنیا دنیاست ایرانی مدیونشان است یاد کنیم از مردانی که شرافت برای ایرانی خریدند.
#یاد _امام _و_ شهدا
سعید حدادیان
@shohadarahshanedamadarad
غربت نشینی:
خواهر شهیدان تاجیک، گفت:مادرم نسبت به "علی اکبر" محبت خاص و وابستگی بیشتری داشت آن هم به خاطر اخلاق خاص داداش "علی اکبر"م بود. او دافعه و جاذبه را با هم داشت، قاطعیت و مهربانی در کلام و رفتارش آن طور تجلی یافته بود که جرأت خطا کردن در حضورش را نداشتی اما دلت می خواست بعد از هر تذکری که می دهد، بوسه بارانش کنی!
آنچه در پیش رو دارید روایت زندگی غلامعلی تاجیک ایجدان و همسرش عَذرا تاجیک و شرح زندگی سه فرزند شهید این دو بزرگوار از زبان معصومه دختر خانواده است.
خانم تاجیک از خانواده و شرایط زندگی پدر و مادر برایمان بگویید؟
پدر مرحوم غلامعلی در کودکی مادر خود را از دست داد و تا نوجوانی نزد "سکینه" خاله اش که زنی مؤمنه و مهربان بود بزرگ شد. هر آنچه خاطره کودکی و نوع تربیت ما بر آن استوار است، از منزل پدربزرگ مادری مان « کربلایی محمد تاجیک » است که افتخار غلامی و نوکری حضرت امام حسین علیه السلام را داشتند.
اصلیت پدربزرگم کربلایی محمد از روستای ایجدان ورامین است که همسایه شاهزاده محمد می باشد. پدربزرگ بعد از فوت در جوار این امامزاده دفن شد.
کربلایی محمد، کشاورز بود و از وضعیت مالی خوبی برخوردار، آنقدر شیفته امام حسین علیه السلام بود که در اوایل سلطنت پهلوی سالی یکبار با هر مشقتی که بود به زیارت امام حسین علیه السلام می رفت و هر سال در ماه محرم چندین دهستان از تهران تا ساوه را خرج می داد👆@shohadarahshanedamadarad👇ادامه دارد
Hiavaa:
🍀🍀🍀🍀🍀
🍀یکی از برادرهام شهید شده بود، قبرش اهواز بود، برادر دومیم اسلام آباد بود، وقتی با خانوادهام از اهواز برمی گشتیم، رفتیم سمت اسلام آباد، نزدیکی های غروب رسیدیم به لشکر.
🍀باران تندی هم میآمد، من رفتم دم چادر فرماندهی، اجازه بگیرم بریم تو، آقامهدی در چادرش بود، بهش که گفتم، گفت: قدمتون روی چشم، فقط باید بیاین همین چادر، جای دیگه ای نداریم.
🍀صبح که داشتیم راه می افتادیم، مادرم بهم گفت: برو آقامهدی رو پیدا کن، ازش تشکر کنم... در لشکر اینور و اونور میرفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم، یکی بهم گفت: آقا مهدی حالش خوب نیست، خوابیده، گفتم: چرا؟ گفت: دیشب توی چادر جا نبود تا بخوابه، زیر بارون موند، سرما خورد.
#سردارشهید_مهدی_باکری🌷
@shohadarahshanedamadarad
#حر_انقلاب
💠در آبادان بودم. به دیدن دوستم در یکی از مقرها رفتم. کار او به دست آوردن اخبار مهم از رادیو تلویزیون عراق بود. این خبرها را هم به سید و فرمانده ها می داد ، تا مرا دید گفت: یازده هزار دینار چقدر می شه!؟ با تعجب گفتم: نمی دونم، چطور مگه!؟
💠گفت: الان عراقی ها در مورد شاهرخ صحبت می کردند! با تعجب گفتم :شاهرخ خودمون! فرمانده گروه پیشرو؟!
گفت: آره حسابی هم بهش فحش دادند. انگار خیلی ازش ترسیده اند.
💠گوینده عراقی می گفت: این آدم شبیه غول می مونه. اون آدمخواره هر کی سر این جلاد رو بیاره یازده هزار دینار جایزه می گیره!!
💠دوستم ادامه داد: تو خرمشهر که بودیم برای سر شهید شیخ شریف جایزه گذاشته بودند. حالا هم برای شاهرخ، بهش بگو بیشتر مراقب باشه.
#شهید_شاهرخ_ضرغام🌷
#سالروز_شهادت
@shohadarahshanedamadarad
😎 #سپاه_تعطیله_بریم_عروسی 😄
✔
🔻
🎁 آسایش و امنیتی که در #مریوان حاکم شده بود، علاوه بر مردم بومی منطقه، رزمنده های حاضر در این شهر را هم آسوده خاطر کرده بود. طوری که آنها را به فکر #ازدواج و تشکیل زندگی میانداخت. کما اینکه چند نفر از نیروهای سپاه مریوان در همان شرایط جنگی تن به #ازدواج دادند.
جواد اکبری یکی از کسانی که دُم به تَله داد و در #مریوان #ازدواج کرد، میگوید:
"...آن روز حمّام کرده بودم و لباس تمیز #سپاه به تن داشتم. من نیروی داوطلب بودم و لباس سپاه نمی پوشیدم؛ امّا آن شب استثنائاً لباس #سپاه پوشیدم. #حاج_احمد اوایل شب در #مریوان حضور نداشت و ساعت یک نیمه شب بود که تازه از راه رسید. ما با بچّه ها در حیاط ایستاده بودیم که #حاجی آمد. می خواستم جریان ازدواجم را به #حاج_احمد بگویم، امّا نمی شد. مدام نیروهای مریوانی، غیر مریوانی و افراد بسیج و سپاه با او کار داشتند.
نمیدانم چه شد که یک دفعه جلو رفتم و با صدای بلند گفتم:😬
...بس کنید دیگر. نوبتی هم که باشد نوبت من است. من هم با #حاج_احمد کار دارم.😧
بعد هم دست #حاج_احمد را گرفتم و او را کنار کشیدم. گفت: جواد چی شده؟
گفتم: میخواهم چیزی به تو بگویم.
گفت: جریان چیست؟
گفتم: #حاجی من می خواهم ازدواج کنم!😄
گفت: چی؟ ازدواج کنی؟ با چه کسی؟
گفتم: با یکی از خواهرهای امدادگر مشغول در بیمارستان. الان هم آمده ام اینجا شما را دعوت کنیم که در جشن ما شرکت کنی.🤗
#حاجی رو به بچهها کرد و گفت: #سپاه_تعطیل_است ؛ راه بیفتید برویم به جشن عروسی.😄
با همان لباس گرد و خاکی به منزل مجتبی عسگری رفتیم. یک اتاق خانم ها بودند و یک اتاق آقایان. در همان اتاق ها هم سفره شام پهن شد. چند عکس یادگاری هم با #حاج_احمد انداختیم.😎
آن شب چون ما تا آخر شب منتظر #حاجی مانده بودیم، به همین دلیل نتوانستیم شام خوبی تهیه کنیم؛ ناچار چند #هندوانه و #خربزه گرفتیم و شام عروسی به خلق الله، نان و هندوانه و خربزه دادیم. ساده بود؛ امّا خیلی چسبید..."🍉🍉🍉
📸 تصاویر #شب_عروسی سردار جواد اکبری - جانشین #حاج_احمد_متوسلیان در سپاه مریوان
#زندگینامه_احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#حاج_احمد
#احمد_متوسلیان
#دفاع_مقدس
🆔 @shohadarahshanedamadarad
#بانوی_شهیده🌺
💬 جهیزیه
🔅 قالی می بافت به چه قشنگی، ولی درآمدش رو برای خودش خرج نمی کرد. هر چی از این راه در می آورد ، یا برای دخترای فقیر جهیزیه می خرید و یا برای بچه ها قلم و دفتر.
🔅 حتی جهیزیه خودش رو هم داد به دختر دم بخت، البته با اجازه من.
یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم. روز عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد و گذاشت کنار.
🔅 ازش پرسیدم : «چرا شب عیدی لباس نوت رو در آوردی؟» گفت:« وقتی پیش بچه ها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم.
همش فکر می کردم نکنه یکی از این بچه ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره... دیگه نمی پوشمش!».
#شهیده_طیبه_واعظی🌷
🔻تولد ➖ 1339
🔻شهادت ➖ فروردین ماه 1356
🔻علت شهادت ➖ به دست ساواک
🔻برگرفته از ➖ کفش های جامانده در ساحل
@shohadarahshanedamadarad
🆔
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
خاطرات شهدا 📖
#مــا_در_حـال_جنگــیم 💢
صبحانہ ای ڪه بہ خلبانها میدادم ،
ڪره ، مربا و پنیر بود .
یك روز شهید ڪشوری مرا صدا زد و گفت :
فلانی ! گفتم : بله .
گفت : شما در یك منطقهی جنگی
در مهمانسرا ڪار میڪنید .
پس باید بدانید
مملڪت ما در حال جنگ است
و در تحریم اقتصادی بہ سر میبرد .
شما نباید ڪره ، مربا و پنیر را
با هم به ما بدهید
درست است ڪه ما باید
با توپ و تانكهای دشمن بجنگیم
ولی این دلیل نمیشود
ما این گونه غذا بخوریم .
شما باید یك روز به ما ڪره ،
روز دیگر پنیر و روز سوم بہ ما مربا بدهید .
در سہ روز باید از اینها استفاده ڪنیم
وگرنه این اسراف است .
من از شما خواهش میڪنم
ڪه این ڪار را نڪنید .
من گفتم : چشم .
🌹 مزار شهید : گلزار شهدای تهران ، قطعہ ۲۴ ، ردیف ۸۲ ، شماره ۵
#شهید_احمد_کشوری
#شهید_دفاع_مقدس
#خاطره
@shohadarahshanedamadarad