eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
467 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
10.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‏🌷🍁😔🍁🌷 لحظه های آخر زندگی #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی به روایت #دایی ایشان😭 حمید رو با ده تا سمبه ی اسلحه بسته بودن🌷😔 بدن حمید مثل تسبیح شده بود🌹😭 نتونستن سینه خشاب رو از بدنش خارج کنن تا بتونه نفس های آخرشو راحت بکشه😭 تو اوج درد و سختی ، هیچ داد و فریاد و ناله ی نمیزد فقط ذکر میگفت🍂🍁 #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی @shohadarahshanedamadarad
❣️فقط کلام شهید❣️
باروایتگری بنده حقیر
هدایت شده از C᭄دلارام🥰
1_20477976.mp3
10.83M
شهدا رو یاد کنیم به رسم معرفت در زیارت اربابمون سیدالشهدا همان دلاورانی که تا دنیا دنیاست ایرانی مدیونشان است یاد کنیم از مردانی که شرافت برای ایرانی خریدند. _امام _و_ شهدا سعید حدادیان @shohadarahshanedamadarad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غربت نشینی: خواهر شهیدان تاجیک، گفت:مادرم نسبت به "علی اکبر" محبت خاص و وابستگی بیشتری داشت آن هم به خاطر اخلاق خاص داداش "علی اکبر"م بود. او دافعه و جاذبه را با هم داشت، قاطعیت و مهربانی در کلام و رفتارش آن طور تجلی یافته بود که جرأت خطا کردن در حضورش را نداشتی اما دلت می خواست بعد از هر تذکری که می دهد، بوسه بارانش کنی! آنچه در پیش رو دارید روایت زندگی غلامعلی تاجیک ایجدان و همسرش عَذرا تاجیک و شرح زندگی سه فرزند شهید این دو بزرگوار از زبان معصومه دختر خانواده است. خانم تاجیک از خانواده و شرایط زندگی پدر و مادر برایمان بگویید؟ پدر مرحوم غلامعلی در کودکی مادر خود را از دست داد و تا نوجوانی نزد "سکینه" خاله اش که زنی مؤمنه و مهربان بود بزرگ شد. هر آنچه خاطره کودکی و نوع تربیت ما بر آن استوار است، از منزل پدربزرگ مادری مان « کربلایی محمد تاجیک » است که افتخار غلامی و نوکری حضرت امام حسین علیه السلام را داشتند. اصلیت پدربزرگم کربلایی محمد از روستای ایجدان ورامین است که همسایه شاهزاده محمد می باشد. پدربزرگ بعد از فوت در جوار این امامزاده دفن شد. کربلایی محمد، کشاورز بود و از وضعیت مالی خوبی برخوردار، آنقدر شیفته امام حسین علیه السلام بود که در اوایل سلطنت پهلوی سالی یکبار با هر مشقتی که بود به زیارت امام حسین علیه السلام می رفت و هر سال در ماه محرم چندین دهستان از تهران تا ساوه را خرج می داد👆@shohadarahshanedamadarad👇ادامه دارد
Hiavaa: 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀یکی از برادرهام شهید شده بود، قبرش اهواز بود، برادر دومیم اسلام آباد بود، وقتی با خانواده‌ام از اهواز برمی گشتیم، رفتیم سمت اسلام آباد، نزدیکی های غروب رسیدیم به لشکر. 🍀باران تندی هم می‌آمد، من رفتم دم چادر فرماندهی، اجازه بگیرم بریم تو، آقامهدی در چادرش بود، بهش که گفتم، گفت: قدمتون روی چشم، فقط باید بیاین همین چادر، جای دیگه ای نداریم. 🍀صبح که داشتیم راه می افتادیم، مادرم بهم گفت: برو آقامهدی رو پیدا کن، ازش تشکر کنم... در لشکر این‌ور و اون‌ور می‌رفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم، یکی بهم گفت: آقا مهدی حالش خوب نیست، خوابیده، گفتم: چرا؟ گفت: دیشب توی چادر جا نبود تا بخوابه، زیر بارون موند، سرما خورد. 🌷 @shohadarahshanedamadarad
💠در آبادان بودم. به دیدن دوستم در یکی از مقرها رفتم. کار او به دست آوردن اخبار مهم از رادیو تلویزیون عراق بود. این خبرها را هم به سید و فرمانده ها می داد ، تا مرا دید گفت: یازده هزار دینار چقدر می شه!؟ با تعجب گفتم: نمی دونم، چطور مگه!؟ 💠گفت: الان عراقی ها در مورد شاهرخ صحبت می کردند! با تعجب گفتم :شاهرخ خودمون! فرمانده گروه پیشرو؟! گفت: آره حسابی هم بهش فحش دادند. انگار خیلی ازش ترسیده اند. 💠گوینده عراقی می گفت: این آدم شبیه غول می مونه. اون آدمخواره هر کی سر این جلاد رو بیاره یازده هزار دینار جایزه می گیره!! 💠دوستم ادامه داد: تو خرمشهر که بودیم برای سر شهید شیخ شریف جایزه گذاشته بودند. حالا هم برای شاهرخ، بهش بگو بیشتر مراقب باشه. 🌷 @shohadarahshanedamadarad
😎 😄 ✔ 🔻 🎁 آسایش و امنیتی که در حاکم شده بود، علاوه بر مردم بومی منطقه، رزمنده های حاضر در این شهر را هم آسوده خاطر کرده بود. طوری که آنها را به فکر و تشکیل زندگی می‌انداخت. کما اینکه چند نفر از نیروهای سپاه مریوان در همان شرایط جنگی تن به دادند. جواد اکبری یکی از کسانی که دُم به تَله داد و در کرد، می‌گوید: "...آن روز حمّام کرده بودم و لباس تمیز به تن داشتم. من نیروی داوطلب بودم و لباس سپاه نمی پوشیدم؛ امّا آن شب استثنائاً لباس پوشیدم. اوایل شب در حضور نداشت و ساعت یک نیمه شب بود که تازه از راه رسید. ما با بچّه ها در حیاط ایستاده بودیم که آمد. می خواستم جریان ازدواجم را به بگویم، امّا نمی شد. مدام نیروهای مریوانی، غیر مریوانی و افراد بسیج و سپاه با او کار داشتند. نمی‌دانم چه شد که یک دفعه جلو رفتم و با صدای بلند گفتم:😬 ...بس کنید دیگر. نوبتی هم که باشد نوبت من است. من هم با کار دارم.😧 بعد هم دست را گرفتم و او را کنار کشیدم. گفت: جواد چی شده؟ گفتم: می‌خواهم چیزی به تو بگویم. گفت: جریان چیست؟ گفتم: من می خواهم ازدواج کنم!😄 گفت: چی؟ ازدواج کنی؟ با چه کسی؟ گفتم: با یکی از خواهرهای امدادگر مشغول در بیمارستان. الان هم آمده ام اینجا شما را دعوت کنیم که در جشن ما شرکت کنی.🤗 رو به بچه‌ها کرد و گفت: ؛ راه بیفتید برویم به جشن عروسی.😄 با همان لباس گرد و خاکی به منزل مجتبی عسگری رفتیم. یک اتاق خانم ها بودند و یک اتاق آقایان. در همان اتاق ها هم سفره شام پهن شد. چند عکس یادگاری هم با انداختیم.😎 آن شب چون ما تا آخر شب منتظر مانده بودیم، به همین دلیل نتوانستیم شام خوبی تهیه کنیم؛ ناچار چند و گرفتیم و شام عروسی به خلق الله، نان و هندوانه و خربزه دادیم. ساده بود؛ امّا خیلی چسبید..."🍉🍉🍉 📸 تصاویر سردار جواد اکبری - جانشین در سپاه مریوان 🆔 @shohadarahshanedamadarad
🌺 💬 جهیزیه 🔅 قالی می بافت به چه قشنگی، ولی درآمدش رو برای خودش خرج نمی کرد. هر چی از این راه در می آورد ، یا برای دخترای فقیر جهیزیه می خرید و یا برای بچه ها قلم و دفتر. 🔅 حتی جهیزیه خودش رو هم داد به دختر دم بخت، البته با اجازه من. یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم. روز عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد و گذاشت کنار. 🔅 ازش پرسیدم : «چرا شب عیدی لباس نوت رو در آوردی؟» گفت:« وقتی پیش بچه ها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم. همش فکر می کردم نکنه یکی از این بچه ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره... دیگه نمی پوشمش!». 🌷 🔻تولد ➖ 1339 🔻شهادت ➖ فروردین ماه 1356 🔻علت شهادت ➖ به دست ساواک 🔻برگرفته از ➖ کفش های جامانده در ساحل @shohadarahshanedamadarad 🆔 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
خاطرات شهدا 📖 💢 صبحانہ ای ڪه بہ خلبان‌ها می‌دادم ، ڪره ، مربا و پنیر بود . یك روز شهید ڪشوری مرا صدا زد و گفت : فلانی ! گفتم : بله . گفت : شما در یك منطقه‌ی جنگی در مهمان‌سرا ڪار می‌ڪنید . پس باید بدانید مملڪت ما در حال جنگ است و در تحریم اقتصادی بہ سر می‌برد . شما نباید ڪره ، مربا و پنیر را با هم به ما بدهید درست است ڪه ما باید با توپ و تانك‌های دشمن بجنگیم ولی این دلیل نمی‌شود ما این گونه غذا بخوریم . شما باید یك روز به ما ڪره ، روز دیگر پنیر و روز سوم بہ ما مربا بدهید . در سہ روز باید از این‌ها استفاده ڪنیم وگرنه این اسراف است . من از شما خواهش می‌ڪنم ڪه این ڪار را نڪنید . من گفتم : چشم . 🌹 مزار شهید : گلزار شهدای تهران ، قطعہ ۲۴ ، ردیف ۸۲ ، شماره ۵ @shohadarahshanedamadarad
بدون شرح