eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
467 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
تۅحݪب‌برای‌نشانہ‌گیری‌از گۅگل‌ارث‌استفاده‌میڪرد📱 اماخمپاره‌هابہ‌هدف‌نمیخۅࢪد ۅفہمیده‌بۅدڪہ‌این‌نرم‌افزار درسوریہ‌خطاداردۅ"عمدی" ‌هم‌هست.. مقدارخطارادرآورده‌بۅدۅدر نشانہ‌گیری‌خطاراهم‌محاسبہ ‌میڪردۅدرست‌هدف‌رامیزد. بارزیادی‌جابہ‌جاڪردۅڪمردرد گرفت‌بہ‌حدی‌ڪہ‌نمیتۅنست رانندگےڪنہ‌ۅهیچ‌دارۅیۍ هم‌اثرنمیڪردبراهمین‌تۅ ماموریت‌آخرجلیقہ‌نپۅشید ۅمۅج‌انفجارمحمۅدرضارۅ بہ‌دیۅارڪاناݪ‌ڪۅبیده‌بۅد :) ♥️ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
⭕️به زبان عربی مسلط بود و به دو لهجه عراقی و سوری آشنایی داشت.... یک بار با جمع بسیجی‌های اسلامشهری در کلاسش حاضر شده بودم. اسلحه m16 را تدریس می‌کرد. بعد از کلاس از من پرسید تدریسم چطور بود؟! گفتم خیلی تپق زدی؛ روان نبود. گفت من تا حالا به فارسی تدریس نکرده بودم، خیلی سخت بود! با بسیجی‌های نهضت جهانی اسلام مدتی طولانی کار کرده بود و نه تنها اصطلاحات نظامی را به عربی می‌دانست بلکه عربی محاوره ای را به خوبی صحبت می کرد و می فهمید.... تعریف کرد که یکبار با تقلید لهجه آنها از ایست بازرسی‌شان در یکی از مناطق در سوریه براحتی گذشته است! مدتی را که در سوریه بود تسلطش به زبان عربی خیلی به کار او آمده بود. یکی از همرزم هایش برایم تعریف می کرد که محمودرضا بخاطر ارتباط گیری خوبش با مردم سوریه، اهل سنت را هم در یکی از مناطقی که کار می‌کرد به خدمت گرفته بود و در شناسایی استفاده می کرد. راوی : برادر شهید ❤️ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
🔴 محمودرضا از قبل از عضويتش تو سپاه قدس از «نهضت جهانى اسلام» ميگفت تو حرفاش. وقتى رفت و به سپاه پيوست كه ديگه آماده حضور در هر نقطه اى بود. 🌱وقتى پاسدار شد، لباس پاسدارى را با عشق پوشيد. گاهى كه افتخار مى دهد و به خوابم مى آيد توى همين لباس مى بينمش. آنطرف هم مشغول پاسدارى از انقلاب است! راوی: بیضایی ♥️ 🥰 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
یک ‌بار به اخوی گفتم این بار که برمی‌گردی برایم از آنجا سوغاتی بیاور.... سوغاتی‌اش یک رنگ بود که رویش نوشته بود: که آن را بعد از رفتنش روی دیوار نصب کردم و الان یادگاری ست که از او باقی مانده و حرف‌های زیادی با من می‌زند....😔 غیر از این یعنی علیهم السلام  انگار چیزی در دل یا ذهنشان خطور نمی‌کرده است و به چیز دیگری فکر نمی‌کرده‌اند. عنوان این شهدا که مشهور شده است. این عنوان خیلی معنادار است... محمودرضا می‌گفت این‌ها می‌خواهند در منطقه را با جایگزین کنند. می‌گفت حقیقت داستان سوریه همین است، باقی را رها کن.... گفتم خب اگر جمع‌اش کردند بعدش چه؟ می‌خواهند اسرائیل را به رسمیت بشناسند؟ گفت در این گام می‌خواهند که مقاومت باشد اما مقاومت شیعی دیگر باقی نماند.... راوی : برادر شهید ♥️ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
🔴اهل مطالعه سیاسی بود.... خوب هم می‌خواند. در سه – چهار سال آخر هر وقت فرصتی می‌کرد می‌رفت کتابفروشی‌های انقلاب، بخصوص فروشگاه انتشارات کیهان را گز می‌کرد و با یک بغل کتاب جدید بر می‌گشت.... محمودرضا پای مرا هم به این فروشگاه باز کرد. اخیرا مطالعاتش را روی بیداری اسلامی متمرکز کرده بود. اکثر وقتهایی که دو تایی توی ماشینش از تهران بسمت اسلامشهر می‌رفتیم، من سر بحث را باز می‌کردم تا حرف بزند و مثل همیشه، حرفها می‌رفت سمت بیداری اسلامی و تحولات کشورهای منطقه، بخصوص سوریه.... اما اظهار نظرهای سیاسی‌اش مثل تحلیل‌های ژورنالیستی یا تلویزیونی یا حرف های کلیشه‌ای اهالی سیاست نبود. اعتقادی به بحث‌های تلویزیون هم در مورد سوریه نداشت و می‌گفت این ها حرف‌های رسانه‌ای هستند و واقعیتی که در آنجا می‌گذرد غیر از این حرف‌هاست. هر چند تحلیل‌های مطبوعاتی را می‌خواند و به من هم خواندن تحلیل‌های سعد الله زارعی، مهدی محمدی – و چند تای دیگر را که الان یادم نیست – توصیه می‌کرد ولی بیشترین استناد را به می‌کرد و در آخر هم نظر خودش را می‌گفت. ❤️ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
♻️بعد از شهادت محمودرضا ، یکبار با آن برادر رزمنده درباره آن روز و دیدارتان در فرودگاه و توی ماشین محمودرضا حرف می زدیم، گفت :«قبل از اینکه تو بیایی محمودرضا مدام توی ماشین آن تکه بربری را به من تعارف می کرد و می‌گفت :محمد! تا داداشم نیامده چند لقمه بزن؛ اگر بیاید همه اش را می‌خورد . من هم گفتم : صبر کنیم داداشت بیاید ، با هم میخوریم . ولی وقتی تو آمدی و همه آن نصف بربری را خوردی ، محمودرضا توی آینه نگاهی به من انداخت و با چشم و ابرو به من فهماند که بفرما دیدی گفتم اگر بیاید چیزی باقی نمی گذارد؟!!» •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
یک ‌بار به اخوی گفتم این بار که برمی‌گردی برایم از آنجا سوغاتی بیاور.... سوغاتی‌اش یک رنگ بود که رویش نوشته بود: که آن را بعد از رفتنش روی دیوار نصب کردم و الان یادگاری ست که از او باقی مانده و حرف‌های زیادی با من می‌زند....😔 غیر از این یعنی علیهم السلام  انگار چیزی در دل یا ذهنشان خطور نمی‌کرده است و به چیز دیگری فکر نمی‌کرده‌اند. عنوان این شهدا که مشهور شده است. این عنوان خیلی معنادار است... محمودرضا می‌گفت این‌ها می‌خواهند در منطقه را با جایگزین کنند. می‌گفت حقیقت داستان سوریه همین است، باقی را رها کن.... گفتم خب اگر جمع‌اش کردند بعدش چه؟ می‌خواهند اسرائیل را به رسمیت بشناسند؟ گفت در این گام می‌خواهند که مقاومت باشد اما مقاومت شیعی دیگر باقی نماند.... راوی : برادر شهید ♥️ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
🕊 🍃يكى از مسئولين مستقيمش ميگفت: ماه رمضان بود،رفته بودم بادينده (منطقه اى كويرى در اطراف ورامين) كه محمودرضا را آنجا ديدم.مهمانانى از حاشيه خليج فارس داشت و با زبان روزه داشت در هواى گرم آنها را آموزش ميداد. 🍃نقطه اى كه محمودرضا در آنجا آموزش ميداد،در عمق ١١٠ كيلومترى كوير بود گرماى هوا شايد  ۴۵ درجه بود آن روز ولى روزه اش را نشكسته بود در حالی كه نيروهايش هيچكدام روزه نبودند و آب مى خوردند... 🍃محمودرضا ميگفت:من چون مربى هستم و در مأموريت آموزشى و كثير السفر هستم نمى توانم روزه ام را بخورم حقا مزد محمودرضا كمتر از شهادت نبود... ♥️ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
🍃🍃🍃 🌷نزدیک مراسم محمودرضا بود که یک روز آمد و گفت: «من کت و شلوار برای مجلس عقد نخریده ام» من هم سر به سرش گذاشتم و گفتم: تو نباید بخری که خانواده باید برایت بخرند. 🌷خلاصه با هم برای رفتیم. محمودرضا حتی هنگام خرید کت و شلوار دامادی اش هم حال و هوای همیشگی را داشت، اصلا به خرید نبود و دقت نمی کرد در عوض من مدام می گفتم مثلا این رنگ خوب نیست و آن یکی بهتر است و ... 🌷هیچ وقت فراموش نمی کنم در گیر و دار خریدن کت شلوار به من گفت: «خیلی سخت نگیر، شاید (عج) امشب کردند و عروسی ما به تعویق افتاد.» یعنی گویا تمام لحظات زندگی، یک اتفاق مهم بود یا حداقل شناخت من از محمودرضا اینطور بود. •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
♻️بعد از شهادت محمودرضا ، یکبار با آن برادر رزمنده درباره آن روز و دیدارتان در فرودگاه و توی ماشین محمودرضا حرف می زدیم، گفت :«قبل از اینکه تو بیایی محمودرضا مدام توی ماشین آن تکه بربری را به من تعارف می کرد و می‌گفت :محمد! تا داداشم نیامده چند لقمه بزن؛ اگر بیاید همه اش را می‌خورد . من هم گفتم : صبر کنیم داداشت بیاید ، با هم میخوریم . ولی وقتی تو آمدی و همه آن نصف بربری را خوردی ، محمودرضا توی آینه نگاهی به من انداخت و با چشم و ابرو به من فهماند که بفرما دیدی گفتم اگر بیاید چیزی باقی نمی گذارد؟!!» •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
🔴اهل مطالعه سیاسی بود.... خوب هم می‌خواند. در سه – چهار سال آخر هر وقت فرصتی می‌کرد می‌رفت کتابفروشی‌های انقلاب، بخصوص فروشگاه انتشارات کیهان را گز می‌کرد و با یک بغل کتاب جدید بر می‌گشت.... محمودرضا پای مرا هم به این فروشگاه باز کرد. اخیرا مطالعاتش را روی بیداری اسلامی متمرکز کرده بود. اکثر وقتهایی که دو تایی توی ماشینش از تهران بسمت اسلامشهر می‌رفتیم، من سر بحث را باز می‌کردم تا حرف بزند و مثل همیشه، حرفها می‌رفت سمت بیداری اسلامی و تحولات کشورهای منطقه، بخصوص سوریه.... اما اظهار نظرهای سیاسی‌اش مثل تحلیل‌های ژورنالیستی یا تلویزیونی یا حرف های کلیشه‌ای اهالی سیاست نبود. اعتقادی به بحث‌های تلویزیون هم در مورد سوریه نداشت و می‌گفت این ها حرف‌های رسانه‌ای هستند و واقعیتی که در آنجا می‌گذرد غیر از این حرف‌هاست. هر چند تحلیل‌های مطبوعاتی را می‌خواند و به من هم خواندن تحلیل‌های سعد الله زارعی، مهدی محمدی – و چند تای دیگر را که الان یادم نیست – توصیه می‌کرد ولی بیشترین استناد را به می‌کرد و در آخر هم نظر خودش را می‌گفت. ❤️ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄