eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
467 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 🔰فرازی از سخنان همسر بزرگوارشهید درباره ی وسایل شهید که با همت تبدیل به گنجینه✨ ایی شده است: 🔹او در ابتدا ما را به سمتی می‌برد که عکس دوران دفاع مقدس بر روی دیوار آن جای گرفته‌ است. •خرازی، •همت، •کاظمی، •تورجی‌زاده و...!🌷 با دست به آنها اشاره می‌کند و می‌گوید: این از شهدای مورد علاقه💖 آقا مسلم بودند. 🔸قبل از اینکه راهی شود، خودش عکس آنها را اینجا زد و گفت: اگر رفتم سوریه و برگشتم، اینجا را نورپردازی💫 می‌کنم، ولی اگر برنگشتم و شدم، عکس من را هم پایین این عکس‌ها📸 بزنید. 🔹به او پیشنهاد کردم آیه مبارک «بسم الله الرحمن الرحیم» را هم کنار این بچسبانیم، ولی نظر او این بود که به جای آن بنویسم "بسم رب الشهدا" در پایین این عکس‌ها اما عکس حاج قاسم جور دیگری با تو حرف می‌زند 🔸وقتی آن طرف‌تر آن هم، عکس در قاب چشمانت😍 جای می‌گیرد که انگار قسمتش بوده روزی تصویر او نیز در کنار تصاویر دوستان شهیدش🌷 روی دیوار بنشیند و نام روی پیشانی‌اش بخورد.   🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 🔰فرازی از سخنان همسر بزرگوارشهید درباره ی وسایل شهید که با همت تبدیل به گنجینه✨ ایی شده است: 🔹او در ابتدا ما را به سمتی می‌برد که عکس دوران دفاع مقدس بر روی دیوار آن جای گرفته‌ است. •خرازی، •همت، •کاظمی، •تورجی‌زاده و...!🌷 با دست به آنها اشاره می‌کند و می‌گوید: این از شهدای مورد علاقه💖 آقا مسلم بودند. 🔸قبل از اینکه راهی شود، خودش عکس آنها را اینجا زد و گفت: اگر رفتم سوریه و برگشتم، اینجا را نورپردازی💫 می‌کنم، ولی اگر برنگشتم و شدم، عکس من را هم پایین این عکس‌ها📸 بزنید. 🔹به او پیشنهاد کردم آیه مبارک «بسم الله الرحمن الرحیم» را هم کنار این بچسبانیم، ولی نظر او این بود که به جای آن بنویسم "بسم رب الشهدا" در پایین این عکس‌ها اما عکس حاج قاسم جور دیگری با تو حرف می‌زند 🔸وقتی آن طرف‌تر آن هم، عکس در قاب چشمانت😍 جای می‌گیرد که انگار قسمتش بوده روزی تصویر او نیز در کنار تصاویر دوستان شهیدش🌷 روی دیوار بنشیند و نام روی پیشانی‌اش بخورد.   🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/1248526358C7ff8e8a58b
✍️ 💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با به مصطفی التماس می‌کردم :«تورو خدا پیداش کنید!» بی‌قراری‌هایم را تمام کرده و تماس‌هایش به جایی نمی‌رسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟» 💠 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمی‌خواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد. دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال می‌زد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟» 💠 از صدایم تنهایی می‌بارید و خبر رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من ، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمی‌تونم اینجا بشینم تا بیفته دست اون کافرا!» در را گشود و دلش پیش اشک‌هایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعه‌اس یا !» و می‌ترسید این اشک‌ها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد. 💠 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من می‌ترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح (علیهاالسلام) شدم. تلوزیون فقط از نبرد حمص و حلب می‌گفت، ولی از و زینبیه حرفی نمی‌زد و از همین سکوت مطلق حس می‌کردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم. 💠 اگر پای به داریا می‌رسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه می‌کردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهایی‌مان اضافه شد. باورمان نمی‌شد به این سرعت به رسیده باشند و مادرش می‌دانست این خانه با تمام خانه‌های شهر تفاوت دارد که در و پنجره‌ها را از داخل قفل کرد. 💠 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم می‌خواند و یک نفس نجوا می‌کرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمی‌دانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد. حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریست‌های جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهم‌السلام) چنگ می‌زدم تا معجزه‌ای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد. 💠 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود. خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بی‌پاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟» همچنان صدای تیراندازی شنیده می‌شد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاری‌ام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.» 💠 این بی‌خبری دیگر داشت جانم را می‌گرفت و ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی می‌افتاد نمی‌تونستم جواب برادرتون رو بدم!» مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمی‌رفت جلوتر بیاید و دلش پیش مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!» 💠 و حکایت به همینجا ختم نمی‌شد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه اطراف دمشق رو آتیش می‌زنن تا مجبور شن فرار کنن!» سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمی‌ذارم کسی بفهمه من شیعه‌ام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی می‌کرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال رو می‌شناسید؟» 💠 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و می‌دانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق شده!» قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. می‌دانستم از فرماندهان است و می‌ترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفس‌نفس افتادم :«بقیه ایرانی‌ها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد... ✍️نویسنده: 🚩 @shohadarahshanedamadarad
✍شهید آوینی ای شهید، ای آن‌که بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشسته‌ای دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش. @Ravie_1370🌷
6.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔵به کی باید رای بدیم؟؟ 🌷 به اون کسی رای بدید که قاسم شه@Ravie_1370🌷
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••* 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🦋 به نظر من گل سر سبد بسیجیان، بود. سردار سرلشکر در پاسخ به این سؤال که " افراد بسیجیِ نمونه و سرداران استان در طول هشت سال چه کسانی هستند" گفتند: کسی که کلمهٔ پیرامونش اطلاق شود، به نظر من خودش نمونهٔ انسان هاست یا انسان نمونه ای است؛ همان گونه که امام فرمودند: « من در دنیا افتخارم این است که خود یک بسیجی ام»، نشان می دهد که این کلمه خیلی کلمهٔ ارزشمندی است یا موقعی که ما در تعبیرات امام به این نکته می رسیم که پیغمبر اکرم (ص) یک بسیجی بود، نشان می دهد که این تفکّر و این کلمهٔ بسیار مقدّسی است.👌 در دوران جنگ، نیروهای عزیز و ارزشمند زیادی بودند که کمالات بسیار داشتند که تعداد آن ها کم نیست. بعضی از این بچّه های بسیج می آمدند در عملیّات ها ، و عملیّاتی می کردند و می رفتند؛ یعنی برای یک کمک می کردند..... بعضی ها در همهٔ عملیّات ها [بودند]، بعضی ها در جنگ خیمه زده بودند و مقیم دائم جبهه شده بودند ..؛ و منتظران دائم شهادت بودند که اینها خانه، کاشانه، زندگی، پدر، مادر، زن، بچّه و همه چیز خود را فدای این تکلیف کرده بودند. 💠بنظر من در شهر ، گل سر سبد بسیجیان که مثل یک گل همهٔ پروانه ها 🦋را در دور خودش جمع کرده بود و از مخلصین و منتظران شهادت بود، بود که در جبهه ها مشهور به "حسین" بود! او فردی بود که همهٔ عمرش را وقف جنگ کرد. از اول جنگ تا زمان شهادتش در نوک پیکان و سخت ترین و حسّاس ترین نقطهٔ صحنه جنگ حضور داشت. حسین (رحمت اللّه علیه) ابتدا مسئول محور بود. شب ها با تیمی، دشمن را شناسایی می نمود، از میدان های عبور می کرد، سخت ترین معبر ها معمولاً در جنگ به محمّد حسین واگذار می شد. هر معبری که حسین مسئولش بود، این معبر موفّق ترین معبر بود. نبود مسئولیّت و معبری که به محمّد حسین واگذار شود و او از پس آن بر نیاید و اظهار عجز کند!! اهل مرخصی نبود، مگر اینکه...... *•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••* 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🦋 ویژه نامه فتح، سال سوم، شماره 115،دوشنبه ۴آذر 1370شمسی ...به دوستی مؤمن به خداست و بعد شیخ در جواب ندای الهی که در شعر آمده، این طور می گوید. آری! تو هم میل آن داری که من شمّه ای از رحمتت سازم رقم.... تا خلایق از تو رم کنند و از نماز و روزه و حج کم کنند؟ 💠گفت: یا رب میل آن داری تو هم شمّه ای از رحمتت ســـــازم رقــم 💠تا که خلقان از پرستش کم کنند وز نماز و روزه و حج رم کننــــد 💠پس ندا آمــــد که ای شیخ فتن نی ز مـا و نـی ز تـو رو، دم مـــزن اشعار را محمّد حسین می خواند و های های گریه می کرد. اهل تهجّد، نماز شب، مستحبّات و بسیار پر از مراقب بود. 🕊 سردار سرلشکر در جای دیگری از سخنانش به خاطره ای از اشاره کرد و گفت :یک شب با محمّد حسین رفتیم برای جهت والفجر یک. رفتیم پشت میدان های مین دشمن که میدان های مین را شناسایی بکنیم. معبری که نیروها بنا بود از آنجا عبور بکنند، سیم خاردار و میدان های مین را دیدیم و بر گشتيم که محمّد حسین مسؤل محور بود. رسیدیم در یک گودالی که از میدان های مین دشمن فاصله گرفته بودیم، داخل شیاری رسیدیم، محمّد حسین گفت: «بایستیم» من به او گفتم که : «اینجا جای ایستادن نیست.» گفت:«چند لحظه صبر کنید.» من دیدم که آنجا ایستاد به نماز و دو رکعت نماز به جای آورد. بعد بچّه های محور گفتند: « این کار هر شب او می باشد. هر شب بعد از اینکه داخل میدان مین می رود، قبل از رفتن به میدان سجدهٔ شکر به جا می آورد. و بعد از برگشت از داخل میدان مین ، دو رکعت نماز شکر می خواند.» محمّد حسین به نظر من عالم دیگری می دید که از عقل ما ناتوان می باشد؛ چرا که برای من پیشگویی هایی کرد و مطالبی می گفت که از عقل یک انسان عاقل فراتر بود. محمّد حسین زمان شهادت خود را پیش بینی کرده بود! محمّد حسین پیروزی عملیّات والفجر هشت را دو ماه قبل از عملیّات برای من تشریح کرد. آن هم از قول حضرت زینب (سلام اللّه علیها). فرماندهٔ لشکر ثارللّه گفت: «محمّد حسین ستونی بود برای لشکر ثارللّه و گل سرسبد بسیجیان لشکر بود.» و واقعاً هدیه ای و درجه ای رفیع تر از برای محمّد حسین نبود. 🕊 محمّد حسین یوسف الهی در عملیّات والفجر هشت به شرف شهادت نائل گشت،در حالی که زخم های عملیّات بدر را بر پیکر داشت...! محمّد حسین در واقع برای عملیّات، بسیجی نمونه بود و بعد از شهادتش، پدرش مفتخر به دریافت مدال فتح از دست مقام معظم رهبری گردید. *🖊️📖 * *•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*
❤️ حفظه‌الله: 🍃 مردم عزیز ما در روز نهم دی، آنچنان عظمتی از خود نشان دادند که دنیا را خیره کرد." دی ماه امسال ایام ، ماه روز وسالگردشهادت عزیزدل حاج قاسم خدا کند به برکت دلدادگی وبصیرت امت به امام خود هرچه زودتر فرج صاحب اصلی انقلاب،حضرت صاحب الزمان راظهورش رابرسونه ان شاءالله شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
🔹عکس حاج قاسم نقطه اشتراک خیلی هاست؛حتی غیرمذهبی ها! اما وصیت نامه حاج قاسم نقطه شروع غربال خیلی هاست؛حتی مذهبی‌ها! همان جایی که حاج قاسم می‌گوید: «والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت به خیری،رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد...!» 🌺شهید حاج قاسم 🌺🌺🌺🌺 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
|💔| .......🕊🍃🌼 :‌‌حاج‌حیــدر تاریخ تولد : ۱۳۶۰/۱۲/۱۸ محل تولد : تبریز تاریخ شهادت : ۱۳۹۶/۰۱/۱۶ محل شهادت : حماء_سوریه وضعیت تأهل : متأهل_داراے‌سه‌فرزند محل مزارشهید: بهشت‌زهرا‌‌‌(س) 👇🌹🍃 ✍..ازخداوندوامام میخواهم که مرا ببخشندچون نتوانستم آنطورکه وظیفه‌ام بود اداکنم وازامام میخواهم که ازخداوندبخواهدکه مراببخشدچون جوانم ونادان.همینقدرمیدانم ماازخداییم وبه سوی اوبازمی‌گردیم اماچه خوش است جان دادن درراه دوست. ••🍁فرمانده ایرانی تیپ زینبیون..۴سال حضور فعال در جبهه مقاومت..بازگشت پیکرمطهر به وطن سال ۹۸.. ••🍂سردارشهید :"حیدر یکی ازبهترین هایم بود." •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
جوانان انقلاب ب پا خیزید الان بزرگترین جهاد است به صحنه بیاید والا_بالله_تالله امروز از # جهاد_ شهادت در خط مقدم است به شهید جسارت به کلام# رهبری _دیگر _لازم است 《اسماعیل پیش بین》 کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
‍ ‍ ‍ 🌷 💠خوابی که رویای صادقه بود 🔰تازه بادنیای آشناشده بودم. اوایل اصلا باور نمیکردم که بخوادازهمه نعمتهای دنیوی دست بکشه📛 و در دیار غریب بادشمنان بجنگه👊 🔰تا اینکه، یکی از های ماه بعداز عاشورای سال۹۴خواب عجیبی دیدم🗯 توعالم رویا دیدم در یه مصلای بزرگ با دیوار های سفیدرنگ ساخته اند. معماری این مصلی خیلی زیبا بود😍 🔰همه رزمندگان باحالتی کاملا محزون😔 ومتضرعانه اقتدا به سردار حاج قاسم کرده بودن حاج آقا باحالتی کاملا معنوی👌 ودرحال قنوتش اشک ریزان😭 دعای «ربنا امنا سمعنا منادی ینادی» رومیخوندن 🔰وهمه هم صدایی میکردن یک دفعه تابوتی⚰ آوردن که پیکر یه شهید🌷بود حاج اقا وسایر رزمندگان احترام ویژه ای به این کردن. متعجبانه 😟پرسیدم این شهیدکیه⁉️ 🔰آقاسردارگفتن ، که بیدار شدم. فکرم تاوقت مشغول بود. بعدازادای نماز جمعه📿 و عصر در مصلی٬مکبر گفتن امروز شهیدی داریم ازدیار عشقـ❤️ که ظهر عاشور است. 🔰منم که شرکت درتشییع شهدا رو رفتم. وقتی بنراین شهید🌷رودیدم کاملامنقلب شدم😭مخصوصا وقتی تابوتشو دیدم و اسم شهید رو خوندم خوابم تعبیرشد وتامسیر خونه 🏘فقط گریه کردم😭 🔰اولین این شهید در 🌷 با مادروخواهرش آشنا شدم درمراسم اومدبه خوابم وبه مراسمش دعوتم کرد😍مسجدی که نمیشناختم توکدوم مسیره تو عالم معنا راهشو نشونم داد الانم با مادر وخواهرش ارتباط💞 دارم. 🔰حسن ختام این ام ازت ازته دل❤️ممنونم که دستموگرفتی؛ شفاعتم کن🙏. •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄