روایت دختر سوری در محاصره داعشیها🛑
پدرم اسلحه آورد خانه گفت: اگر اتفاقی
افتاد و من نبودم خودتان را بکشید
از پدرم پرسیدم چرا ؟؟
گفت چون اگر خودتان را نکشید
داعشیها بلایی سرتان میاورندکه ارزو میکنید بدنیا نیامده بودید.
فردای انروز چند خانواده از خانواده های
منطقه به دست داعش اسیر شدند،
که پسرها و مردها و پیرمردها و پیرزنها
را سربریده و دختران و زنان را برده
بودند.
اینجا بود که مجبور شدیم یکی از
خانواده را انتخاب کنیم که اگر اتفاقی
افتاد همان همه ی ما را بکشد و در بعد هم
خودش را بکشد..
و در اخر برادرم که 12
سال داشت به اصرار مادرم قبول کرد که
این کار را انجام دهد
و ما نه شب داشتیم و نه روز و واقعا در شدیدترین و سخت ترین شرایط روحــی بودیم.
مادرم باگریه به برادرم میگفت که اسلحه را از خودت جدا نکن چون هر لحظه ممکن است
اوضاع جوری شود که از ان استفاده
کنی و نگذاری که ما زنده به دست این
داعشیهای کافر بیافتیم.
و میگفت پسرم نکنه دلت به رحم بیاید که اگر دلت به رحم
امد و ما را نکشتی انها به طرز فجیعی
ما را میکشند....
چند روزی را با این اوضاع
بد و استرس شدید گذراندیم و چند روز
بعد داشتم نمــاز صبح میخواندم
که شلیک گلوله در روستا شروع شد و درگیری خیلی شدیدی برپاشد.
همه بیدار شدیم و برادرم اسلحه
را به دست گرفته بود
مادرم گفت هر وقت بهت گفتم اول من رو بکش بعد سه خواهرت
بعد هم خودت....
درگیری تقریبا سه ساعت طول کشید ما دیگه ناامید شده بودیم و گفتیم که دیگه کار تمومه.
در همین لحظه پدرم در را باز کرد و وارد شد مادرم گفت چی شده.پدرم گفت ما درگیر نشدیم ایرانیــها امدند و با داعشیها
درگیر شدند. میخواهند محاصره روستا را
بشکنند تا ما را از این کفار نجات بدهند.
یکساعت بعد محاصره شکسته شد.
خدا را شاهد میگیرم تمامی اهالی روستا با دیدن نیروهای ایـــرانـــی از خوشحالی گریه شوق میکردیم و بالاخره این کابوس حقیقی تمام شد. آنروزها را هیچ وقت فراموش نمیکنیم که چگونه شب را بهصبح و روز را به شب میرساندیم...
برای شادی روح ســـــردار سلیـمانــی و یاران با وفایش پنج صلوات بفرستید.
امنیت اتفاقی نیست😔🛑
#به_یاد_حاج_قاسم
#یارقیه
#یاابوالفضل
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
#طنز_جبهه
محافظ آقا(مقام معظم رهبرے) تعریف میڪرد
میگفت رفته بودیم مناطق جنگے براے بازدید.
توےمسیر خلوت آقا گفتن اگه امڪان داره ڪمے هم من رانندگے ڪنم.
من هم از ماشین پیاده شدم و آقا اومدن پشت فرمون و شروع ڪردن به رانندگے
میگفت بعد چندڪیلومتر رسیدیم به یڪ دژبانے ڪه یڪ سرباز آنجا بود ما نزدیڪ شدیم و تا آقا رو دید هل شد.😂😂
زنگ زد مرڪزشون گفت:
قربان: یه شخصیت اومده اینجا..
از مرڪز گفتن ڪه ڪدوم شخصیت؟ !!
گفت: قربان نمیدونم ڪیه ولےگویاڪه آدم خیلے مهمیه
گفتن چه آدم مهمیه ڪه نمیدونے ڪیه؟!!
گفت:قربان؛نمیدونم ڪیه ولے حتما آدم خیلےمهمیه ڪه حضرت آیت الله خامنهایے رانندشه!!😂😂😂
این لطیفه رو حضرت آقا توجمعےبیان ڪردند...
#یاابوالفضل
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
شهیدبهقلبتنگاهمیکند👀🫀؛
اگرجاییبرایشگذاشتهباشي
میآید؛میماند؛لانهمیکند🌱
تاشهیدتکُند
#یاابوالفضل
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄