#شهیدانه 🕊🍀
#معرفی_شهدا 😊
نام:عمار بهمنی
تاریخ ولادت:۱۳۶۴/۶/۲۵
وضعیت تاهل:مجرد
تاریخ شهادت۱۳۹۵/۱/۲۴
محل شهادت:حلب سوریه
نحوه شهادت:گلوله ای از سوی تکفیری ها که به سر او اصابت کرد
محل مزار:شیراز _شهرستان فسا
کتاب مربوط به شهید:قرعه ای از آسمان
■خيلي دوست داشتم مرگم را خودم انتخاب كنم و چه مرگي بهتر و بالاتر از شهادت و جهاد در راه حرم حضرت زينب(س) و حضرت رقيه(س)■ 😍
⚘⚘⚘
~~~~~~••••••●●●
@Besabkeshohada313
#خاطرات_شهدا 😍
#دعوتی
بعد از شهادت عمار یک پیامک در گوشیاش دیدم که برای یک نفر ارسال کرده بود و گفته بود که؛
■"حاجی دل داره داغون میشه! یه کاری واسمون بکن دیگه! جون به لب رسیده. راهی نشون بده. جایی که نیرو برای عراق و سوریه اعزام می کنه، بهم معرفی کن تا ما هم بتونیم بریم. دلمون داره می ترکه. به خدا من نه استخدام شدن میخوام و نه پول. فقط رفتن و شدن مدافع حرم زینب(س) و امام حسین(ع)..."■🥺
عمار بدجور دلش گیر کرده بود و از پیامکش مشخص بود که دیگر نمیتوانست روی زمین بماند...🕊
به هر دری میزد تا مسیر رفتن برایش هموار شود. هدفش مشخص بود و میدانست برای چه دارد می رود و آگاهانه راهش را انتخاب کرده بود. بعد از شهادت عمار خیلیها شماتت کردند که چرا گذاشتید برود و جلویش را نگرفتید. اما واقعاً دست ما نبود
🌸 عمار دعوت شده بود که برود 🌸و لیاقت پیدا کرد تا در این راه به درجه شهادت برسد☹
#شهید_عمار_بهمنی
🌷🌷🌷
~~~~~~~•••••••●●●
@Besabkeshohada313
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🌹#سه_دقیقه_در_قیامت( #قسمت_هشتم)
💥بعد از سقوط صدام در دهه هشتاد چندبار به کربلا رفته بودم.
دریکی از این سفرها پیرمرد کرولالی با ما بود که مسئول کاروان به من گفت:
میتوانی مراقب این پیرمرد باشی؟
🔰خیلی دوست داشتم مثل تنها باشم و با مولای خود خلوت کنم اما با اکراه قبول کردم.
✨پیرمرد هوش و حواس درست حسابی هم نداشت و دائم باید مواظبش میشدم تا گم نشود.تمام سفر من تحت شعاع حضور پیرمرد سپری شد.
☘حضور قلب من کم رنگ شده بود، هر روز پیرمرد با من به حرم می آمد و برمیگشت چون باید مراقب این پیرمرد میبودم.
✅روز آخر قصد خرید یک لباس داشت فروشنده وقتی فهمید متوجه نمی شود قیمت راچند برابر گفت. جلو رفتم و گفتم:چه میگویی آقا؟ این آقا زائر مولاست،این لباس قیمتش خیلی کمتر است...
☘ خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزانتر برای پیرمرد خریدم و او خوشحال و من عصبانی بودم.
✨ با خودم گفتم:عجب دردسری برای خودم درست کردم! این دفعه کربلا اصلاً حال نداد...
✨یکدفعه دیدم پیرمرد ایستاد روبه حرم کرد و با انگشت دستش من را به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد.
🌹جوان پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان ۵ ساله را بخشیدند.
بید در آن شرایط قرار میگرفتید تا بفهمید که بعد از این اتفاق چقدر خوشحال شده بودم.
☘ صدها برگ در کتاب اعمال من جلو می رفت،اعمال خوب این سال ها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود.
💥در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم شب های جمعه همه دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن فعالیت نظامی و.. داشتیم.
❎ در پشت محل پایگاه، قبرستان شهرستان ما قرار داشت.
ما هم بعضی وقت ها دوستان خودمان را اذیت می کردیم. البته تاوان تمام این اذیت ها را در آن جا دادم.
♻️یک شب زمستانی برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت: کی میتواند الان به ته قبرستان و برگردد؟
✨ گفتم: اینکه کاری ندارد. من الان می روم. او به من گفت باید یک لباس سفید بپوشی. من از سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم.
✨ صدای خس پای من بر روی برف از دور شنیده میشد. اواخر قبرستان که رسیدم صوت قران شخصی را شنیدم...
✨ یک پیرمرد روحانی از سادات بود شب های جمعه تا سحر داخل یک قبر مشغول قرائت قرآن می شد.
🔮فهمیدم که رفقا میخواستند با این کار با سید شوخی کنند!
می خواستم برگردم اما با خودم گفتم اگر الان برگردم رفقا من را به ترسیدن متهم می کنند.
🛡 برای همین تا انتهای قبرستان رفتم هرچی صدای پای من نزدیکتر میشد صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد. از لحنش فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم.
📘 تا این که بالای قبر رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود.
تا مرا دید فریاد زد و حسابی ترسید.
من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم.
پیرمرد رد پایم را در داخل برگرفت و دنبال من آمد.
🌾وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود .ابتدا کتمان کردم اما بعد معذرت خواهی کردم و با ناراحتی بیرون رفت .
☘حالا چندین سال بعد از این ماجرا در نامه عمل حکایت آن شب را دیدم!
🌒نمی دانید چه حالی بود وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عمل می دیدم مخصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم از درون عذاب می کشیدم.
⚡️از طرفی در این مواقع باد سوزان از سمت چپ وزیدن میگرفت.طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد.
وقتی چنین عملی را مشاهده کردم و گونه آتش در نزدیکی خودم دیدم دیگر چشمانم تحمل نداشت.
✨ همان موقع دیدم که این پیرمرد سید که چند سال قبل مرحوم شده بود از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت.
💥سپس به آن جوان گفت:
من از این مرد نمیگذرم او مرا اذیت کرد و ترساند.
من هم گفتم به خدا من نمی دانستم که سید در داخل قبر دارد عبادت می کند.
💮جوان به من گفت: اما وقتی نزدیک شد فهمیدی که دارد قرآن میخواند چرا برنگشتی؟
دیگر حرفی برای گفتن نداشتم...
♻️ خلاصه پس از التماسهای من، ثواب دو سال از عبادت هایم را برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود. دوسال نمازی که بیشتر به جماعت بود...دو سال عبادت را دادم فقط به خاطر اذیت و آزار یک مومن...!
✨ادامه دارد..
@Besabkeshohada313
حاج حسین یکتا: مال وقفی موندنی شد! مال غیر وقفی بین ورثه تقسیم شد... خودمون رو وقف انقلاب و امام زمان و مردم کنیم.
┄┅┄┅┄┄┅┄┅┄
| حاج حسین یکتا
@Besabkeshohada313
💠 *هماکنون سخنرانی حضرت آیت الله خامنه ای بصورت زنده ازشبکهیاول سیما*
ندیدم آینهای چون لباسخاکیها
همان قبیله که بودند غرقِ پاکیها
به عشق زنده شدن، «عند ربِّهم» بودن
شده ست حاصل آنها ز سینه چاکیها
دلیل غربتشان، اهلِ خاک بودنِ ماست
نه بی مزار شدنها، نه بی پلاکیها
به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند:
"زمین چقدر حقیر است، آی خاکیها!"
🇮🇷هفته دفاع مقدس گرامی باد.🇮🇷
@Besabkeshohada313
.
و میخواهم بدانم تا کجا میتوانم
نگاهت را ببینم و باز گناه کنم..؟!
نگاهت را ببینم و یادم برود
علمِ عشق را سپرده بودی دستِ من..:)
.
#چشماتوبازکنببینمنمجاموندم
.@Besabkeshohada313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین :)
ماندهام
توبہمڹدلسپردهای
یا ڪہ مڹ بہ ٺو... :)
#شبتون_حسینی🌹
@Besabkeshohada313
4_5834482178469135997.mp3
20.31M
.
• تا عاشورا با #زیارت_عاشورا •
• التماس دعا:) •
.@Besabkeshohada313🖤🎧🌱
شهیدعلی خلیلی در سال ۱۳۷۱ در استان تهران متولد شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد.علی خلیلی از سنین نوجوانی با موسسه فرهنگی دینی بهشت آشنا شده و وارد این مجموعه ی فرهنگی شد. او که انگیزه و استعداد خوبی در انجام فعالیت های فرهنگی داشت خیلی زود به یکی از مربیان موفق این مجموعه تبدیل شد و پس از اخذ مدرک دیپلم وارد حوزه علمیه امام محمد باقر(ع) شد🌷
@Besabkeshohada313