eitaa logo
راض‌ِمان
2.2هزار دنبال‌کننده
194 عکس
88 ویدیو
0 فایل
خرده روایت های کوچک از اتفاقات بزرگ
مشاهده در ایتا
دانلود
نمی‌دانم اگر استاد بود چه می‌گفت ، شاید حرفش این بود که : بیشتر می‌توانستید کار بکنید و بهتر اجرا .. باید سختی بکشید ، کار فرهنگی به مراتب سخت تر از کارهای دیگه است . رشد در کارهای سخته . بزرگی می‌گفت : تا زمانی که کف میدون نباشی و کار نکنی نمی‌فهمی که چقدر نمی‌فهمی .. ☕️ @Razee_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از سرما و خشکیِ زمستان و نا امیدی ِ ریشه زده در دلت خسته می‌شوی و دلت را حواله می‌دهی ؛به جشن بزرگ ، در ماه آخرِ این چند سال ، جشنِ نیمهٔ شعبان . برای برگزار شدن با شکوه تر این جشن ، تو نیز قدم خیلی کوچکی برمی‌داری در حالی که یقین داری اثر آن قدم کوچک در دلت ، کوچک نیست ، یاد او و جشن میلاد او به وسعت دریا دلت را آرام کرده و امیدوار !شاید به همین دلیل است که حضرت آقا " عید نیمه شعبان را عید نگاه به آینده " خوانده اند .. به امید دیدن یک قاب از آمدن او با سپاهی از شهیدان و امام شهیدان ☕️ @Razee_man
در این سرما ، خادمان‌ و زائرانت حرف هایی بیشتر از عاشقی ، برای گفتن داشتند ، حرف هایی که خیلی ها نه می‌خواهند بشنوند و نه طاقت شنیدن آن را دارند . دخترانت ، تا نیمه‌ای از شب بدون توجه به سرما و خستگی مشغول به خدمت بودند و به خاطر تو ، به دخترانِ آینده ساز ، امید می‌دادند . از زنانِ قهرمانی که به اشتباه ، قهرمان محسوب شدند و در رسانه بزرگ ! از فتنه‌ای که ما را درگیر خودش کرد گفتند و از نقشِ رسانه و قهرمان هایی پلاستیکی !! از انقلابِ عزیز و دستاورد هایش ؛ از نقشِ دختران و پسران ، جوانانی که آستین های همت برای کشور بالا زدند ؛ بذر امید کاشته شد . برای تو آقای ِمن ! ما دختران آتیه ساز پای ِکار این انقلاب هستیم ☕️ @Razee_man
نمی‌دانم از کجا ، اما آمده بودند . موکبِ کناری مان رو می‌گویم عرب های کشورهای همسایه ؛ به گمانم از عربستان ، سوریه و لبنان . عرب زبان ها که می‌آمدند داغ دلِ مان تازه می‌شد ، به یاد مردمِ همیشه مظلوم غزه ! با دیدن آب و غذایی که بدون هیچ منت و آسیبی در حال پخش بود بغض گلوی‌مان را چنگ می‌زد ؛ به یادِ دخترک لرزانِ فلسطینی به دنبالِ قرصی نان ! نمی‌شود گوشه‌ی خرابه نرفت ، چرا بوی تنور می‌دهی بابا ((((: پ.ن : حال هر بار ما بعد از دیدن نظر خواهر عرب زبان‌ مان ،در دفترِ ثبت خاطرات موکب شهیده فایزه رحیمی 😭 ☕️ @Razee_man
سرم گرمِ کارِ خودم بود . چشم می‌چرخاندم و سرم را این ور و آن ور می جنباندم . برق موکب ها مرا می‌گرفت و جانم را میان جمعیت رها می‌کرد . سعی کردم خودم را محو تماشا بکنم تا در خاطرم تک تک ثانیه ها بماند و جا خوش کند . چه شور و شوقی که نمی‌دیدم ! کوچک تر ها میان دود اسپند قایم باشک بازی می‌کردند و دستانِ کوچک‌شان از شکلات و ظرف نذری مملو . گاهی هم دل‌شان تنگ می‌شد و دست مادر را در آن جمعیت می‌فشردن و سرشان را در چادرش قایم می‌کردند . مادر دست کوچکش را گرفت . از دور برقِ چشمان دختر با دلم بازی کرد . قدم هایش کوچک‌تر از قدم های مادر بود .آهسته به جلو قدم برداشتند ، لطافت نگاه دختر را احساس کردم که با کنجکاوی سربند یا صاحب الزمان دورِ مچ دستم را نگاه می‌کرد . مادر پرسید : موضوع غرفه‌تون چیه ؟ و من نگاهی انداختم به عکس آن شهیده . دیگر حرف های مادر را ندیدم و نگاهم به نگاه دختر بود . با قد کوچک و کاپشن صورتی حسرت نگاهش را به چشمان شهیده دوخت . دستان کوچکش ، عکس شهیده را در آغوش گرفت و تا مادر از غرفه بیرون بیاید ، تجدیدِ دلی کرد که توان آن را فقط دل های کوچک اما بزرگ دارند . چه دیداری کرد آن دختر ! در میان غوغای مردم و سکوتِ راهِ جمکران ، فقط او بود و دختر و عکس شهیده و منی که آن سوی جمعیت حسرت نگاهم بار اضافه ای روی دوش‌شان بود . ☕️ @Razee_man
در آن سوزِ استخوان سوز ، چای برای عشاقت دم کرده ام . تا جسم خسته‌شان ، جان مشتاق‌شان را همراهی کند و در میان غوغا ها ، کفش های گِلی‌شان کاری نکند که در راه زمین گیر شوند و بندِ ظریفِ عاشقی‌شان در زمانه رها شود ! ☕️ @Razee_man
بیخود نیست که غول های سینمای غرب ، جهانی را زیر سلطه گرفته‌اند . هر فیلم سینمای غرب ، پر از تخریب عمیق اسلام و اعتقادات مسلمانان زیر پرده‌ی سرگرمی و داستان سازی است ، تخریب هایی که ذره ذره ساختمان اعتقادات مان را ترک می‌اندازد و ‌بعد ... روزی می‌رسد که با یک تق و توق ساده ، تمام هویت و اعتقاد و پایه و مبنای انسان خراب می‌شود ، انسانِ بی‌هویت و اعتقاد و پایه و مبنا ، مانند تکه چوبی روی آب به هر طرف که باد بخواهد شناور می‌شود ، مانندِ این قضایا کم نیست ، با یک شعار ، با یک اعتراض ، با یک جریان فکری ، احساسات جوان‌ها را به راحتی تحریک می‌کنند و در برخی موارد ، دستان‌شان را به خون هموطنان‌شان آلوده می‌کنند ، بدون اینکه آن جوان بداند با او چه شد ... پ ن: یادداشتی از دختری انگلیسی زبان برای موکب شهیده فائزه رحیمی ☕️ @Razee_man
هر کس مشغول به انجام وظیفه بود ، فارغ از علایق .. بعضی‌ها گمنام در پشتِ صحنه و بعضی‌ها کفِ میدون بعضی‌ها مشغول پیشواز و بعضی‌ها بدرقه بعضی‌ها خالصانه در پشت صحنه مشغول مرتب کردن انبار و وسایل بعضی‌ها دوربین به دست مشغول مصاحبه و بعضی‌ها نظرسنجی بعضی‌ها روایت می‌کردند چند نفری هم که کمتر کسی ازشون یاد می‌کنه کسانی بودند که اسپیس رو برپا و جمع کردند ؛ موقع استراحت بچه‌ها ، بیرون و در برف مشغولِ مراقبت ! یکی هم که به بخش انتخاب شده برایش اعتراض داشت با حرف استاد که : وقتی رشد می‌کنی که بتونی در هر جا ، هرچند علاقه نداری خدمت کنی " با شور و شوق مشغول شد . ☕️ @Razee_man
اگر جان و مال و یا سرزمین و مردمی مظلوم ، مورد تجاوز قرار گرفته ؛ آیا برای یک شخص سوم شرکت در دفاع از مظلوم کار صحیحی است یا نه ؟! 🤨🔍 📚کتاب سیری در سیره نبوی _ شهید مطهری ☕️ @Razee_man
50.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید / مصاحبه‌ در موکب دخترانه‌ی استاد فرج نژاد منِ خانمِ چادری ، الان در روی قله‌ی افق ایستاده‌ام ؛ و کنگره های آمریکا و دشمنان دیگر سعی می‌کنند برای چادرِ من تصمیم بگیرند . غافل از اینکه ما مسیر خود را طی می‌کنیم و آنها هستند که دنبال ما می‌دوند ! و هیچ‌گاه به گرد چادرمان هم نخواهند رسید .. ☕️ @Razee_man
دخترانِ آینده ساز ؟ نمی‌دانم دیده‌اید یا نه،در برنامه‌ی محفل دخترانی با صدای زیبا و به صورت هم‌خوانی مشغول به تلاوت اسماءالحسنی بودند. شاید نتوان ازباب تک خوانی به آن ایراد وارد کرد اما ذهنم بیشتر درگیر این است که از لحاظ تربیتی و اخلاقی کسی تضمین می‌کند این دخترانِ خوش صدایی که طعم دیده شدن را دررسانه ملی جمهوری اسلامی چشیده اند، فردا در مسیر درستِ استفاده از خوشیِ صدایشان گام بردارند ؟! وآیا در آن مسیر،دیده شدنی به این میزان بازدید در رسانه ملی وجوددارد؟! نکندسیرشان نکند؟! ومن به جای همه مسئولان فرهنگی نگرانشان هستم !! ☕️ @Razee_man
29.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دولت ِکوچک ِجهانی؟! 🧐 چه چیزی در آن سرزمین است که بیش از ۷۵ سال دارند می کُشند و می جنگند و با چنگ و دندان مایه می گذارند که مالکیت آن را بدست آورند؟ با اسرائیل چکار می خواهند بکنند؟ اسرائیل تشکیل شد، بعدش که چه؟ هدف تنها همین است که یک دولت کوچک در آنجا تشکیل شود؟ دولتی که برای تشکیلش جهان را به هم ریخته اند با جهان چکار می‌خواهد بکند؟... پاسخ می دهد ☕️ @Razee_man
35.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وَ نَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتُرَ عَلَیْنَا وَ دَعَوْنَاکَ وَ نَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتَجِیبَ لَنَا و حال آنکه امیدواریم گناه را بر ما بپوشانی، و تو را خواندیم و امیدواریم که بر ما اجابت کنی... ☕️ @Razee_man
سلاحِ‌ فردا قلمش را که برداشت؛ نگاهی انداخت‌ و گفت: از اتفاقات برایم بگو. هاج و واج سرم را تکان دادم که نمی‌دانم. گفت: موبایلت را روشن کن و یک خبر برایم بخوان. گفتم: فلانجا نوشت که ماه رمضان امسال، در غزه صدای اذان مسجد هابه گوش نمی‌رسد. در ذهنش هر آنچه باید را نوشت و متنش را بدستم رساند. انگار که متوجه نشدیم چه چیز در حال رخ دادن بود. ذهن‌مان خالی از فکرهای واجب است و در کمان توان همدردی‌اش را به روایت‌های باطل باخته. زمانش می‌رسد که‌ روایتی روند فردا را به تحول بکشاند. گفتم: آن اتفاق عادی ساخته شده در وجود من چطور تکرار نشدنی شد؟ در گذشت از روزها، پاسخم‌ را در قلم‌ها دیدم. همان که در دست گرفته شد و نوشته شد آنچه که باید روایت می‌شد. همان روایت را اگر در خیابان رها کنم؛ دست آتش حریص او را می‌سوزاند. اما کافی است کاغذم را مچاله کنم؛ به سمت سدشان نشانه بگیرم تا شود آنچه که باید بشود. نوشته‌ها که به سمت‌شان نشانه گرفته شد؛ زوزه‌ی ناله هاشان‌ بالا گرفت و انگار در کاخ پوشالی‌شان دیگر برده‌ای نبود که فرار نکرده باشد. شاید در گوشه‌ی خالی تاریخ، کنار آتش و خمپاره و دوده‌ی سیاه، بدک نیست از کلماتی بگوییم که فرداها را مسخر می‌کنند. ☕️ @Razee_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در شب‌نشینی‌های شهر خدا رمزهای راز و نیاز گشوده می‌شود، و سحرگاهان که قفل دل‌های بسته باز شده است، ابواب نورانی لبخند خدا، آفتاب مغفرت را بر لب بام خانه‌ها می‌تاباند. آنجا شب‌ها از روز روشن‌تر است و روزها از شب آرام‌تر. @Razee_man
امسال گذشت و همه‌ی نام و دم گذشت آن کس که ماند، حسرت دیدار روی توست من عهد بسته بودم و این غم ز انتظار حس می کنم برای دلِ بی قرارِ توست ما را ز خواب و بی خبری، غفلت عمیق بس ادعای منتظرت، کوله بارِ توست دل گر چه در مشقت و دل گرچه ناتوان اما به روی ماهِ تو، در انتظار توست ☕️@Razee_man
هیچ یا پوچ یک جاهایی و در یک سنی، به یک جایی میرسی که دیگه نمی‌تونی و خودت هم نمی‌فهمی که نمی‌تونی و به پوچ‌گرایی می‌رسی؛ گاهی اوقات از فاعلیت فاعل و یا از قابلیت قابله، گاهی اوقات حرف طرف رو نمی‌فهمی.. پوچی انسان رو تبدیلِ به یک آدم ادایی می‌کنه، که از چیزهای دیگر برای خودش می‌خواهد هویت بسازد؛ انسان های پوچ هستند که به دنبال شهرت میرند. بعضی انسان ها هیچ اند و بعضی پوچ. هیچی خودش یک مقام هست. صفرِ میان یک مطلق! اما پوچی صفر هم نیست نه تعلقی دارد و نه مسیری اگر به پوچی برسی میخواهی خودت رو وصلِ به هستی کنی.. ☕️ @Razee_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انسان نمی‌تواند غم‌هایش را کم کند پس باید خودش را زیاد کند و همین است که رنج‌ها می‌شوند زمینه ساز...! |عین.صاد| پ.ن: و رنجِ رفتن تو، زمینه ساز حرکتِ ما شد. ☕️ @Razee_man
ارمغانِ نسیان گذر زمان؛ فراموشی می‌آورد و همه نگرانی من این است که درس‌های گرفته مان، خنده‌های استادمان، خستگی چشم بچه های‌مان در موکب را به دست ِگذر سالی که گذشت، بسپاریم که همه را می سپارد به فراموشی! اگر گذر کردن ارمغان نسیان دارد، خریدارش را بهتر است در کوچه بالایی ما پیدا کند، مطمئنا میان ما خریداری نخواهد بود. اگر قرار باشد از خنده‌ها بگذریم، همان بهتر که عیدی نباشد تا قدر خنده ها را بهتر بدانیم. عیدِ ما همان فردایی ست که انسِ گرفته را به دست باد نسپاریم. عید، بهارِ امید ماست که نسخه پرتوانش در کوچه آینده بدست می‌آید و همت‌مان را با یاد استاد چند برابر می‌کند. آینده سازی را از عیدِ نگاهِ او شروع کرده ایم و پایان‌ش را به دست نفس آخر سپردیم. در گذر از عیدها، ما همان بودیم و همان خاطرات را در قاب عکس کلاس‌مان حک کردیم. بچه ها نگاه‌شان را به افقِ نگاهِ استاد دوختند و دنباله‌ی نخ نگاه را گرفته‌اند و میروند تا سالیان را بگذرانند و عیدها را با خط نگاه استاد آتیه سازی کنند. ☕️ @Razee_man
با تلاش زیاد خودش را به کتابخانه رسانده بود اما حالا بعد از رسیدن به مکان مورد علاقه‌اش حس غربت می‌کرد.به اطرافش نگاهی انداخت، هرکس خودش را شبیهِ کسی کرده بود؛ یکی شبیه به پوشش یکی از بازیگران مشهورسینما، یکی شبیه به خواننده‌ی مشهور فلان کنسرت و... . کسی را شبیه خود پیدا نکرد، سرش را پایین انداخت و چادر مشکی‌اش را محکم تر گرفت؛ او عهد بسته بود که تا لحظه آخر خود را از چادرش و چادرش را از خودش جدا نکند اما دلش گرفته بود، در این مسیر او هم الگویی می‌خواست برای ثابت قدم بودن، برای ایستادگی، برای فداکاری، او هم اسوه‌ای می‌خواست از جنس خودش. بی خیال شد در خانه هم می‌توانست فکر کند، فعلا پیدا کردن یک کتاب اولویت بود. قفسه‌های کتاب خانه را یکی یکی رد کرد، دنبال یک چیز جدید بود، یک چیز خاص، یک چیزی که... در همان حالی که داشت رد میشد، کتابی چشمش را گرفت، جلدی سفید و زرد و آبی، چه ترکیبِ رنگِ بجایی! اسم کتاب راچند بار خواند ..."یوما"... به دل نشست! گوشه ای از کتابخانه، روی میز خالیِ چهار نفره نشست و شروع به خواندن کرد... "شخصیت اصلی کتاب، بانویی مقتدر، عاشق و فداکار بود که با وجود تمام سختی و مشقت های راه ِزندگی اش، تمام قد پای عقیده اش ایستاده بود، عقیده ای که اولین معتقد آن، خودِ او بود..." انگاراین کتاب، همان چیزی بود که قرار بود خلا مسیر زندگی او را پر کند، او الگویش را پیدا کرده بود، همانی که اولین زنی بود که به اسلام ایمان آورد، همان که مادری ِ"اسوه ی زنان عالم، فاطمه زهرا(س)" را کرده بود، همان که همسری "رسول الله، اسوه حسنه" را کرده بود، حضرت خدیجه (سلام الله علیها) ☕️ @Razee_man
تفنگِ پدری نزدیک ِعید بود، همه در تب و تاب دید و بازدید های عید بودند، مهمانی ها شلوغ بود و هر کسی با دیگری مشغول خنده و صحبت بود. بین اینها، شاد ترین خنده هایی که می‌شد پیدا کرد، روی چهره بچه ها بود، صاحبان چشم های مشتاقی که دور هم نشسته بودند و منتظر گرفتن عیدی بودند. عیدی ها را جمع می‌کردند و دور هم به رقابت می‌نشستند، می‌شمردند عیدی چه کسی بیشتر است و چه کسی کمتر، گاهی حتی کار به بحث و دعوا هم کشیده می‌شد! اما در همین حوالی بچه هایی هم بودند که دلشان به پول و اسکناس خوش نبود، همان بچه هایی که یک عمر طعنه شنیده بودند بابت پولهایی که... "معلوم نیست چقدر بهشان پول می‌دهند که رفته‌اند آن ور مرز بجنگند"،"حق دارند همین پول را هم اگر به ما می‌دادند می رفتیم"،"حرم و دفاع همه بهانه است، بخاطر پول رفته اند" و... همان بچه هایی که آن سمتِ مرز، پدران شان زخمی گلولهِ حرامی هایی بود که چشم به حرم های اهل بیت داشتند و خودشان زخمی طعنه و نیش و کنایه های بعضی از مردمِ فریبِ رسانه های دشمن خورده! همین بچه ها، عشق‌شان بیشتر بود، دغدغه‌شان بزرگ بود، آرزو هایشان دراز تر بود، الحق که پسرانِ پدران‌شان بودند، عیدی هم از دست پدران‌شان گرفته بودند، همان بچه هایی که اولین روز سال ِدر محضر حضرت عشق بودند، در بیت رهبری، کنار رهبر معظم انقلاب، سید علی حسینی خامنه ای... به یاد همان شعری که می گفت: 《گرگ ها خوب بدانند در این ایل غریب گر پدر رفت تفنگِ پدری هست هنوز...!》 ☕️ @Razee_man
شده بعد از غفلت و معصیت به این فکر کنید که از نظر خدا افتاده‌ایم؟ شاید رمضان برای این است که به ما بفهماند هنوز هم فرصتی وجود دارد، برای تو! شاید این فضا بتواند به ما بفهماند خدا مهربان تر از آن‌چیزی است که تو فکر میکنی. ما انسان ها هستیم که بعد از هر گناهی که سرخورده می‌شویم و از رحمت خدا نا امید.. شاید به مناسبت مهمانی خدا، محترم بشویم. ☕️ @Razee_man