تقویم نجومی اسلامی
✴️ پنجشنبه 👈24 آذر /قوس1401
👈 20 جمادی الاول 1444 👈15دسامبر 2022
🕋 مناسبت های دینی و اسلامی .
🎇 امور دینی و اسلامی .
❇️ روز خوش یُمن و خوبی برای امور زیر است :
✅خواستگاری عقد و ازدواج.
✅خرید رفتن.
✅وسیله سواری تهیه کردن.
✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅شروع به کسب و کار.
✅مسافرت.
✅و تاسیس کارهای اساسی خوب است.
🤒 مریض امروز زود خوب می شود.
👶 زایمان خوب و نوزادش عمرش طولانی خواهد داشت.
🚘 مسافرت :خوب است.
💑مباشرت امروز :
مباشرت هنگام زوال مستحب و فرزند حاصل از آن عاقل و سیاستمدار و آقا و بزرگوار خواهد شد.ان شاالله.
💑 مباشرت امشب:
امشب (شبِ جمعه ) ،امید است فرزند پس از فضیلت نماز عشاء از ابدال و یاران امام زمان علیه السلام گردد.ان شاءالله.
🔭احکام نجوم.
🌗 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️امور تعلیماتی و آموزشی.
✳️شروع بنایی و خشت بنا.
✳️قولنامه و قرار داد نوشتن.
✳️سند زدن.
✳️داد و ستد و تجارت.
✳️خرید رفتن.
✳️نو بریدن و پوشیدن.
✳️خرید باغ و زمین.
✳️و ارسال جنس به خریدار نیک است.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری ، باعث ایمنی از بلا می شود.
💉حجامت فصد خون دادن.
#خون_دادن یا #حجامت و فصد باعث صحت می شود.
🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب جمعه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 21 سوره مبارکه "انبیاء علیهم السلام " است.
ام اتخذوا الهه من الارض هم ینشرون...
و مفهوم آن این است که اگر خواب بیننده با کسی کدورت و مشکلی داشت برطرف می شود.ان شاءالله و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید .
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد .
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
دعایروزپنجشنبه۩سماواتی.mp3
1.76M
📆 دعای روز پنجشنبه
🎙 با صدای حاج مهدی سماواتی
🍃💐°🍃💐°🍃💐°🍃💐°
°💐🍃💐
🍃💐
💐°
【 تـوسـل روز #پنـجشنبـه 】
✨بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ✨
🍃🌸یا اَبا مُحَمَّـدٍ یا حَسَـنَ بْنَ عَلِی
اَیُّهَـا الزَّکِىُّ الْعَسْکَرِىُّ یَابْنَ رَسُـولِ اللهِ
یا حُجَّـةَ اللهِ عَلى خَلْقِـهِ
یا سَیِّـدَنـا وَ مَـوْلانـا
اِنّـا تَوَجَّهْنـا وَاسْتَشْفَعْنـا
وَ تَوَسَّلْنـا بِکَ اِلَى اللهِ
وَ قَـدَّمْنـاکَ بَیْـنَ یَـدَىْ حاجاتِنـا
یا وَجیهـاً عِنْـدَاللهِ اِشْفَـعْ لَنا عِنْـدَالله
💐
🍃💐
°💐🍃💐
🍃💐°🍃💐°🍃💐°🍃💐°
🍃🍂↶ عــهــد ثـــابـت ↷🍂🍃
☜ روز #پنـجشنبــه☟
🌸🍃 اذکــ📿ــار روز
◽️⇦ #لااِلهَاِلااللهُالْمَلِکُالْحَقُّالْمُبینْ
◽️⇦ یا رَزّاق 308 مرتبه
🌸🍃 سـوره روز
◽️⇦ سوره مبارکه قیامت
↶ خداوند به او مژده عبور از
پل صراط میدهد
🌸🍃 ادعیـه و زیـارت روز
🔹دعـای روز پنـجشنبـه
🔷دعـای کمیـل
🌸🍃 نمـاز روز پنجشنبـه
◽️چهارده رکعت نماز بجا آورد
◽️در هر رکعت بعد از سوره حمد
◽️ده مرتبه سوره توحید
↶ ملائکه به او گویند هر حاجتی داری بخواه
🔻خواص #ذکر_روز_پنجشنبه
امام جعفر صادق عليه السّلام:
▪️هر كس صد مرتبه بگويد:« لا اله الاّ اللّٰه الملك الحقّ المبين. »پروردگار غالب قاهر او را از تنگدستى حفظ ميفرمايد،و از وحشت قبر وى را خلاص خواهد كرد،و خود بىنيازى را براى خويش تحصيل كرده،و در قيامت در بهشت را خواهد كوبيد تا داخل بهشت گردد.
📚ثواب الأعمال و عقاب الأعمال / ترجمه غفاری ; ج ۱ ص ۲۳
#رزق_معنوی
#ازدیاد_ثروت
جهت ازدیاد ثروت نیت کند و هر روز دعای زیر را بخواند:
☀️ یا االلهُ یا االلهُ یا االلهُ، یا رب یا رب یا رب، یا حی یا قَیوم، یا ذَالجلالِ و الإِکرامِ، أَسئَلُک بِاسمک العظیمِ الأَعظَمِ، أَن تَرزقَنی رِزقاً واسعاً حلالاً طَیباً، بِرَحمتک یا أَرحم الرَّاحمینَ☀️
این دعا از رسول اکرم روایت گردیده است
🔸کلیات مفاتیح الحاجات.ص87🔸
✨بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ✨
❖◈هر روز یک صفـحـ📖ـه◈❖
✵✿ بـا کـلام حــق ✿✵
〖 صـفـحـه 4⃣8⃣ 〗
🌸اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
📖اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
🌸اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
📖اَللّهُمَّ اغْفِرلَنا ذُنُوبَنا بِالْقُرآن
🌸اَللّهُمَّ اَکْرِمْنا بِکَرامَةَ الْقُرآن
#ســورهتـوبـه
#صفحـه۲۰۷
❋༅༅❋༅༅❋༅༅❋༅༅❋༅༅❋༅༅❋
✨وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ{۱۲۵}
و اما آنان كه در دلهايشان بيمارى است پليدى بر پليدى آنان افزايد و در حال كفر بميرند(۱۲۵)
❋༅༅❋༅༅❋༅༅❋༅༅❋༅༅❋༅༅❋
⬅️ اگر لاشه مردهاى در استخر بيفتد
هرچه باران بيشتر بر آن ببارد بدبوتر مىشود
اين بوى بد به خاطر باران نيست
بلكه به خاطر آن مردار است
روح لجاجت و تکبّر در انسان سبب مىشود
که با نزول آيات قرآن بيماردلان متكبّرتر شوند
و لجاجت، تعصّب و عناد بيشترى از خود
نشان دهند
امام صادق علیهالسلام فرمود:
مراد از «رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ»
«شكّاً الى شكّهم» است
↲تفسیر نورالثقلین
◽️⇦ نکتـــهها ↯
⓵ بيمارىهاى روحى، مثل بيمارىهاى
جسمى است اگر به فكر چاره نباشيم
گسترش يافته انسان را نابود مىكند
«فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ»
⓶ كفر حق پوشى و ناسپاسى
بیماری خطرناک روح و دل انسانهاست
«فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ... كافِرُونَ»
⓷ منافق بدعاقبت است
«ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ»
↲تفسیر نور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯🥀🕯
پنجشنبه است
بیاد عزیزان خفته در وادی خاموشان
کسانی که روزی زینت بخش
محفلمان بودند و حالا نیازمند
یاد و خیرات و مبرات شما
⇝✿🕯°•°🍃🥀🍃°•°🕯✿⇜
✨بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ✨
【اَلسَّـلامُ عَـلىٰ اَهْـلِ لا إِلهَ إلاَّ اللهُ
مِـنْ أَهْـلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
یـا أَهْـلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
بِحَـقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
کَیْفَ وَجَدْتُـمْ قَـوْلَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
مِـنْ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ، یا لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
بِحَـقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
اِغْفِـرْ لِمَـنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
وَحْشُرْنا فی زُمْـرَةِ مَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
مُحَمَّـدٌ رَسُـولُ اللهِ عَـلیٌّ وَلِیٌّ الله】
〖اَللّهُـمَّ اغْفِـرْ لِلمُؤمِنیـنَ وَالمُؤمِنَاتِ
وَالمُسلِمیـنَ وَالمُسلِمَـاتِ
اَلاَحیَـاءِ مِنهُـم وَالاَمـوَاتِ
تَابِـع بَینَنَا وَ بَینَهُـم بِالخَیـراتِ
اِنَّکَ مُجیـبُ الدَعَـوَاتِ
اِنَّکَ غافِـرَ الذَنـبِ وَالخَطیئَاتِ
وَ اِنَّکَ عَـلىٰ کُلِّ شَـیءٍ قَدیـرٌ
بِحُرمَـةِ الفَاتِحـةِ مَـعَ الصَّلَـوَاتِ〗
🌷اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مسلمانان دیشب در برابر امانوئل مکرون رئیس جمهور فرانسه شعار "لا اله الا الله" و "محمدرسولالله" سر دادند.
🔹شب گذشته تیم ملی فرانسه با ۲ گل از سد مراکش گذشت و به دیدار نهایی جام جهانی ۲۰۲۲ صعود کرد.
#قابل_توجه_اغتشاشگرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 نوشته بعد از انقلاب، با ارزشی ها چکار کنیم!؟
🔹 روی داعشو سفید کردن..
☘🍃☘🍃
🛑سحرخیزی و اعتدال مزاج!
🔘 آيت الله شاه آبادی، استاد عرفان حضرت امام خمينی رحمه الله بودند درباره پدر بزرگوارشان می فرمايند:
🔺«موضوعی كه مرحوم والد به آن عنايت ويژه ای داشتند و آن را در قرب به حق مؤثر می دانستند، بيداری شب و سحرخيزی بود.
▫️ میفرمودند «اگر برای نافله شب بيدار شديد و ديديد برای نافله خواندن آمادگی روحی نداريد، بيدار بمانيد.
بنشينيد حتی چای بخوريد.
انسان بر اثر همين بيداری، آمادگی برای عبادت را پيدا می كند».
🍃همچنين فرمود: «بيداری سحر هم برای مزاج مادی مفيد است و هم برای مزاج معنوی.»
✍ بارها در منبرهايشان مي فرمود: «برای دنيايتان هم كه شده، سحرها بيدار شويد. چون بيداری سحر، وسعت رزق، زيبايی چهره و خوش اخلاقی می آورد».
🍃☘🍃☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹با لیمو خوبه
🍃با نبات خوبه
🌹شیرینش خوبه
🍃تلخش خوبه
🌹به وقتش خوبه
🍃بی وقتش خوبه
🌹سر صبحش خوبه
🍃نصفه شبش خوبه
🌹رفیقاشم که همه قند!
☕️مثل چایی باشی... خووووب❤️
🌹15 دسامبر، روز جهانی چای رو به همه
چایی خورای اصیل تبریک میگم🥰
🌹چایی عزیز!
ممنون که لحظات تلخ زندگی رو برامون
قابل تحمل میکنی😊
عصرتون دلچسب و گوارا ☕️🌹🍃
پس از انتشار و استقبال بی نظیر از کتابهای:
🔺کف خیابون ۱
🔺کف خیابون ۲
🔺اردیبهشت (کف خیابون ۳)
اکنون انتشار مستند داستانی #کف_خیابون۴
🇮🇷 به نام داستان #تقسیم 🇹🇷
قصه نفوذ 🇮🇷 تا اتاق خواب نوردخت پهلوی(عامل موساد و دختر رضا ربع پهلوی) در شب تولدش 😱
✍ محمد رضا حدادپور جهرمی
🕙 شبهای پاییزی و پرالتهاب ۱۴۰۱
ارتباط باخدا ✨📖❤️:
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
🔹🔹فصل اول🔹🔹
««قسمت اول»»
منطقه کوهستانی مرز ماکو
هر کس فقط یک بار به منطقه کوهستانی مرز ماکو رفته باشه، غیر ممکنه که بتونه از لابه لای درختان جنگلی و فراوانی که آنجاست، کوه را به طور معمولی ببیند. انگار پشت سرِ جمعیت زیادی ایستادی و هر چه روی نوک پاهات میایستی، نمیتونی بفهمی که چقدر راه مونده و کِی میرسی به پایین کوه!
کلی راه میری و وقتی بیش از چهار ساعت در نوار جنگلی مرز راه رفتی، بدون اینکه بدونی کم کم داری میری بالا، متوجه میشی که نفس کم آوردی و ترجیح میدی که همین راهو برگردی. اما دیگه نمیشه. باید یکی دو ساعت دیگه ادامه بدی تا برسی به جایی که بتونی یکیو پیدا کنی که برسونتت به راهِ ماشین رو.
اینا همش در حالتی هست که در نوار مرزیِ خودمون پرسه بزنی و نخوای بری اون طرف. اگه مثل بابک بخوای بری اون طرف، باید یکی باشه که قبل از عبور از کوه بیاد دنبالت و با راه بلد بری. وگرنه میشه چیزی که نباید بشه.
از بس دویده بود، پاهاش دیگه جون نداشت. پهن شد رو زمین و یکی دو تا غلت خورد. دیگه نمیتونست جُم بخوره و پیش خودش ناله میکرد.
چند دقیقه که گذشت، برگشت و رو به آسمون خوابید. نفسش هنوز جا نیومده بود. دستش بُرد طرفِ قفسه سینه اش و یه کم آروم ماساژ داد و تلاش کرد نفس های عمیق بیشتری بکشه. اما نور خورشید داشت اذیتش میکرد و به خاطر همین، با بدبختی بلند شد نشست. یه نگاه به سمتی کرد که از اون طرف اومده بود. یه نگاه هم به طرفی کرد که باید ادامه میداد. فقط دوست داشت از اون منطقه بزنه بیرون. گوشیش درآورد و به ساعت گوشیش نگاه کرد. نوشته بود «12:33» دستپاچه شد. فورا جمع و جور کرد و از جاش بلند شد و با همه توانش شروع به دویدن کرد.
یه کم که رفت، صدای چند تا سگ را از راه دور شنید. وایساد و نگاهی به اطرافش انداخت. یادش اومد وقتی که نشسته بود رو صندلی و داشت با دقت به صحبت های سعید گوش میداد. سعید که همیشه کت شلوار خاکستری میپوشه، یه دستش تو جیبش بود و با یه دست دیگه اش، در حالی که نقاطی روی نقشه و پرده پاورپوینت نشون میداد میگفت: وقتی به این نقطه رسیدی و صدای سگ شنیدی، باید بری سمت چپ. فقط 45 درجه. دو یا سه بار بیشتر صدای این گونه سگ ها را نمیشنوی.
یادش اومد که سعید با فشاردادن دکمه ای، صدای دو سه نمونه سگ خاص را براش پخش کرد و ادامه داد: بابک خوب دقت کن! اگه گرفتارِ این سگ ها شدی، تیکه بزرگت گوشِت هستا. دیگه کارِت به پلیس و مرزداری و این چیزا نمیکشه. تکرار میکنم؛ فقط دو سه بار میشنوی و هر بار باید بری سمت چپ! حله؟ حواست پیش منه؟
بابک تو اون جنگل، وقتی صدای سگ ها را شنید، مسیرش را به سمت چپ کج کرد. یه کم هول شده بود. ترس را از چشماش میشد فهمید. بعضی جاها میدوید و بعضی جاها تند تند راه میرفت و هر از گاهی به اطرافش نگاه میکرد. تا اینکه به تپه ای رسید که بالاش یه آنتن بزرگ مخابراتی بود.
ایستاد و عرقش پاک کرد. به تنه بزرگ یکی از درخت ها تکیه داد. صدای سگ ها کمتر شده بود. قمقه اش درآورد و گلویی تازه کرد. دوباره گوشیش آورد بیرون و به ساعت گوشیش نگاه کرد. نوشته بود «13:46»
انگار خیالش یه کم راحت شده بود. همونجا نشست. کیف کوچک کمری را باز کرد و دو تا شکلات انداخت تو دهنش. در حال جویدن شکلات ها بود که یه قوطی کوچیک پلاستیکی از جیبش درآورد و به همراه اون، همه محتویات جیبش رو هم بیرون ریخت. همشو گذاشت روبروش. حتی گوشی ساده ای که داشت. بعدش سر اون قوطی را باز کرد و روی همش ریخت. کبریت درآورد و با اولین چوب کبریت، همشو آتیش زد.
همین جور که داشت اونارو میسوزوند، مرتب به این طرف و اون طرف نگاه میکرد و همه جا را میپایید. نگران شده بود که یه وقت دود این چیزا که داره میسوزونه، جلب توجه نکنه. به خاطر همین مدام وسایل رو این ور و اون ور میکرد که زودتر بسوزن و از شر همش راحت بشه.
وقتی خیالش از سوختن وسایلش راحت شد، سرش را آروم گذاشت کنار تنه درخت و برای چند ثانیه چشماشو بست که یهو با شنیدن صدای وحشتناکِ سگی که فاصله زیادی باهاش نداشت به خودش اومد و وحشت کرد. متوجه شد که صدای سگی که داره میشنوه، مثل یکی از صداهایی هست که سعید بهش معرفی کرده بود و گفته بود ازش بترس!
پاشد و شروع به دویدن کرد. فقط و فقط میدوید. اما متاسفانه صدای سگ به صدای سگ ها تبدیل شد و مرتب داشتن بهش نزدیک و نزدیک تر میشدند. تا اینکه همین جور که داشت تند تند میدوید و مثل عزرائیل دیده ها فرار میکرد، یه لحظه برگشت تا ببینه فاصله اش با سگ ها چقدره؟
تا برگشت، یهو روی صورتش سایه بزرگ و وحشتناکی از سگ گنده ای افتاد که از پشت سر، به طرفش حمله ور شده بود. در کسری از ثانیه، اون سگِ سیاه و وحشی، با شدت هر چه تمامتر، افتاد رو سر و صورتش و بابک محکم به زمین خورد. جوری به زمین خورد که سرش محکم به زمین خورد و دیگه
چیزی نفهمید و از هوش رفت.
در دنیایی تاریک و سوت و کور غرق بود که یکباره با ریختن سطل آب یخ به سر و صورتش، به هوش اومد و خودشو در یه دخمه دید. متوجه شد که وسط سه نفر قلچماق با لباس محلی روی زمین افتاده و سر و صورت و گردنش خونی هست. وحشتش با دیدن اونا بیشتر شد اما نای بلند شدن نداشت. خودشو روی زمین کشید. بدن درد داشت. اما به زور خودشو میکشید تا به طرف دیوار بره و اندکی از اونا بیشتر فاصله بگیره.
با وحشت و لکنت پرسید: شماها ... شماها کی هستین؟ اینجا کجاست؟
نفر اول که قیافه و هیکلش دو برابر بابک بود و بالای ابروش یه نشونه از شکستگی قدیمی داشت، یکی دو قدم جلوتر اومد و با لهجه ترکی غلیظ گفت: ما کی هستیم؟ مرتیکه یه کاره افتاده وسط زمین ما و میگه شماها کی هستین؟ عجب رویی داری!
نفر دوم که دو تا دستش به کمرش بود و سیبیل بزرگی داشت و یه کم غلظت لهجه اش کمتر بود با اخم و صدای بلند پرسید: اسمت چیه؟
بابک جواب داد: بابک!
نفر اول گفت: اهل کجایی؟اینجا چه غلطی میکنی؟
بابک جواب داد: ایرانی هستم.
نفر دوم گفت: این که خودمونم میدونیم. کدوم شهرش؟
بابک: اهل تبریزم. شماها کی هستین؟ اینجا کجاست؟
نفر اول نزدیکتر شد و پوتینش گذاشت روی پای راست بابک و فشار داد و گفت: پرسیدم اونجا چه غلطی میکردی؟ لابد اومده بودی اسپیلت و لب تاپ ببری! آره؟
ازاین طرف بابک داشت بازجویی میشد و از طرف دیگه ...
محمد گوشی را برداشت و شماره ای را دو سه بار گرفت اما اشغال بود. عصبی به نظر میرسید. از سر جاش پاشد و چند قدمی راه رفت که یهو تلفنش زنگ خورد.
محمد: سلام. بفرمایید.
مِهدی که اصالتا کُرد هست و حدودا چهل و پنج سالشه و جدیدا خدا بهش دوقلو داده گفت: سلام. پسره نرسیده به تپه! بلدچی هم بیشتر از این نمیتونسته معطل بشه و رفته.
محمد دستشو گذاشت کنار شقیقه اش و گفت: ای داد! ممکنه چه اتفاقی براش افتاده باشه؟
مهدی: اگه زنده مونده باشه، گرفتار ماموران مرزداری ترکیه شده. اگه هم مرده باشه که دیگه هیچی!
محمد پرسید: گوشیش خط میده؟
مهدی: چک کردم. نه!
از اون طرف، شکنجه گر دو با ته پوتینش جوری خوابوند تو دهن بابک که دهنش پُرِ خون شد. بابک داشت ناله میکرد که گردن بابکو گرفت و صورتشو نزدیک صورت گنده خودش آورد و گفت: این شر و ورها تحویل من نده. اگه میخواستی از مرز رد بشی، مثل بچه آدم رد میشدی. مثل بقیه. از راه خودش. تا دندونات نریختم تو حلقت بگو ببینم چرا اون راهو انتخاب کردی؟
بابک که داشت از درد دهان و دندان رنج میبرد با آه و ناله گفت: میخواستم از مرز رد بشم. میخوام برم ترکیه. آدرس اشتباه بهم دادند. لعنت به پدر و مادر اونی که راهو اشتباه نشونم داد.
شکنجه گر اول که از بقیه عصبی تر به نظر میرسید گفت: نشد. بازم زدی به باقالیا. از اونجایی که تو میخواستی رد بشی، جن و شیطون هم رد نمیشن.
بابک گفت: آقا غلط کردم. گه خوردم. مگه من راه بلدم؟ مگه راه بلد داشتم؟ یه عوضی بهم گفت چون فراری هستی، نمیتونی از مرز رد بشی. فقط باید از اینجا بری که بتونی خلاص بشی. بذارین برم. وقتی آبها از آسیاب افتاد، میرم خودمو معرفی میکنم. به همه چیزم اعتراف میکنم. به ارواح خاک آقام میرم خودمو معرفی میکنم. اما الان نه. بعدا. بذار برم.
شکنجه گر دو پرسید: به چی اعتراف کنی؟ مگه چیکار کردی؟
🔸🔹🔸🔹
ازاون طرف، سعید و مجید اومدن داخل اتاق محمد و با سلام و احترام وارد شدند و نشستن رو صندلی. مجید گفت: مخبری که تو اون منطقه داریم اثری از بابک و یا آدمی با نشونی های اون نداره و به چنین موردی برخورد نکرده.
محمد که حسابی تو فکر بود گفت: میدونم. از اونجاها که مخبر داریم رد نشده ولی فکر کنم زیادی رفته سمت چپ. گفته بودین زاویه 45 درجه برو سمت چپ اما ...
سعید گفت: رفتار مرزداری ترکیه چطوریه؟
محمد جواب داد: موجودات وحشی و زبون نفهم!
🔸🔹🔸🔹
و واقعا هم همینطور بود...
نفری که از دو تا شکنجه گر قبلی جوان تر بود به طرف شکنجه گر2 اومد و آروم درِ گوشش چیزی گفت و بعدش هم کنار ایستاد.
شکنجه گر2 گفت: بابک شهریاری! آره؟ درسته؟ فامیلیت شهریاریه؟ چرا میخواستی رد بشی؟ مگه چیکار کردی؟
بابک گفت: آقا شما که توی سه سوت تونستین اسم خودم و فامیلم و جد و اجدادم دربیارین، لابد اینم میدونین که دو هفته پیش تو تبریز شلوغ شد و ریختن چندتا مرکز دولتی آتیش زدند.
شکنجه گر1 گفت: خب؟
بابک: کار من و دوستام بود. الان هم دنبالمن.
شکنجه گر2 پرسید: دوستات چی شدن؟
بابک با ناراحتی گفت: گرفتنشون. دو هفته است. خبری ازشون نداریم. شایدم سرشون کرده باشن زیر آب. جان عزیزت ما رو تحویل آخوندا نده! اینا رحم ندارن. تو رحم کن.
شکنجه گر1در حالی که داشت چاقوی بزرگی را با چاقو تیزکن برقی تیزتر میکرد و صدای بدی در فضا پیچیده شده بود گفت: ولی آدم عادی از اون منطقه رد نمیشه. اگرم رد بشه، ینی دارن ردش میکنن. وقتی هم ردش میکنن ینی داستان بوداره. دهاتی ها و
راه بلدها از این مسیر، کسی رو رد نمیکنن.
شکنجه گر سوم که کنار ایستاده بود دهن باز کرد و گفت: حالا اینا به کنار. وقتی که لاشه چیزایی که آتیش زده پیدا کنیم و وسط اون لاشه ها گوشی همراه ساده باشه، ینی داره ما رو بازی میده حرومزاده!
راست میگفت. چون وقتی بابک بی هوش شده بود و انداختنش بالا و داشتن میبردنش، دو تا گروه سه نفره با سگ های خاص و وحشی در حال پرسه زدن بودند که یکی از گروه ها به لاشه چیزهایی برخورد میکنه که سوزونده شده بود. همشو با احتیاط برداشتند و در یک کیسه متوسط جا دادن و با خودشون بردند.
شکنجه گر2 به بابک گفت: یا حرفه ای هستی و داری ادای اُسکلا رو درمیاری و فکر اینجاشو نمیکردی! یا خیلی احمقی و نمیدونی تو چه بلایی افتادی!
شکنجه گر1 که دیگه چاقوش تیز شده بود و داشت روی ناخن خودش امتحانش میکرد گفت: منتظر بودی کی بیاد سراغت؟ که اینقدر خیالت راحت بوده که راهتو درست اومدی و گوشیتم سوزوندی و نشستی روبروی تپه دَکَل؟! هان؟
بابک که دید واقعا تو دردسر افتاده وحشتش بیشتر شد و گفت: من ... من توضیح میدم. به جان مادرم توضیح میدم. به قرآن مجید دروغ نمیگم ... آقا یه لحظه ...
شکنجه گر3 فورا کابل ضخیمی را ازبین چند تا کابلی که اونجا بود انتخاب کرد و قبل از اینکه دستِ شکنجه گر اول به بابک برسه، پوتینشو گذاشت رو سرِ بابک و با خشم و فریاد گفت: خفه شو! همه چی واضحه. چیو میخوای توضیح بدی؟
اینو گفت و شروع کرد با کابل به سینه و شکم و پهلوهای بابک زد. بابک حتی فرصت نمیکرد خودشو بکشه کنار و خودشو جمع کنه تا کمتر درد بکشه. از بس ناکس تند تند و پروانه ای میزد. بیچاره رو سیاه و کبود کرد. وقتی خیلی ضربه تند و تیز به سینه و پهلوها بخوره، دیگه نفس آدم کم کم قطع میشه و چهره و صورتش هم کبود میشه و آدم به هر جوونی و ورزشکاری باشه، به مرز خفگی میرسه...
ادامه دارد...
دعای کمیل+روضه۩سماواتی.mp3
22.87M
🕋 دعای کمیل +روضهحضرت زهرا(س)
🎤 با صدای حاج مهدی سماواتی
📷 به این عکسها نگاه کنید...
🇮🇷گلچینی از تصاویر شهدای مدافع امنیت اغتشاشات ۱۴۰۱
✍چقدر در رسانه ضعیف هستیم که نتوانستیم مظلومیت این شهدا و خباثت زامبیهای مقابلشان را بهدرستی تبیین کنیم...
📛اما در نقطهی مقابل ببینید که چگونه رسانههای معاند میتوانند روی اعدام یک محارب، پروپاگاندا به راه بیاندازند و بهراحتی جای #جلاد و #شهید را عوض کنند...