#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
حرم امام رضا علیهالسلام بودم. قصد کردم زیارتنامه بخوانم. برای خواندن زیارت جامعۀ کبیره، مفاتیح را برداشتم؛ به خود آمدم و دیدم دارم فرازهای دعا را از حفظ میخوانم. تعجب کردم! بار اول بود که میخواستم جامعۀ کبیره بخوانم! دوباره از اول شروع به خواندن کردم؛ دیدم بیشترش را درست خواندهام. چند روز در فکر بودم: «چگونه حفظ شدهام؟» یاد روزهایی افتادم که همراه آقا بهزیارت حضرت معصومه علیهاالسلام میرفتم. آقا هر روز این زیارت را میخواند؛
اَلسَّلٰامُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ... وَ مَوْضِعَ الرِّسٰالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلٰآئِکَةِ... وَ مَهْبِطَ الْوَحْیِ وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ...
***
میگفتند:«ما، در حرم حضرت معصومه علیهاالسلام ، همه ائمه علیهمالسلام را زیارت میکنیم... مهبط(محل فرود) ملائکه و محل تردّد آنهاست.
صدا بلند نکنید، ادب را رعایت کنید.» و این معنای همان روایت امام صادق علیهالسلام است که: «برای ما اهلبیت حرمی است؛ و آن قم است.»
بر اساس خاطرۀ حجتالاسلام و المسلمین علی بهجت
📚 این بهشت، آن بهشت، ص۶۵
#اینگونه_بود ...
کوتاهنوشتهای از سیره و سبک زندگانی آیتالله بهجت قدسسره:
هنگام مطالعه، غیر از نوۀ خردسالش محمود، کسی نمیتوانست مزاحمش شود؛ نباید رشتۀ افکارش به هم میریخت؛
محمود آمد و صاف رفت سراغ قفسۀ کتابها. آقا همین که متوجه شد، کتابش را گذاشت زمین و جواب سلامش را داد.
محمود کتاب بزرگی را برداشت و وسط اتاق باز کرد، با شکم خوابید روی زمین و دستش را زیر چانهاش گذاشت.
کتاب را سَر و تَه گرفته بود!
آقا از پشت میز صدا زد: «چهکار میکنی؟»
محمود خیلی جدی گفت: «ساکت آقا جان! درس دارم!»
لبخندی بر لبان آقا نشست.
محمود هم بلند شد و رفت. انگار مأموریت ایجاد همین لبخند را داشت!
به بچههای کوچک میدان میداد،
تاجاییکه وقتی خانه بود، بچهها حاکم خانه بودند،
کسی جرئت نداشت با آنها تندی کند.
میفرمود: «اینها معصومند. قریبالرجوع از ربّشان. علت جاذبۀ آنها، عصمت آنان است.»
هر روز به بچهها توصیه میکرد «چهار قل» و «آیةالکرسی» بخوانند؛
خودش هم برایشان دعا میخواند:
«اَللّٰهُمَّ اجْعَلْهُ فٖی دِرعِکَ الحَصٖینَةِ الَّتٖی تَجْعَلُ فٖیهٰا مَنْ تُرٖیدُ.»
(این بهشت، آن بهشت، ص۵٢و۵٣؛ بر اساس خاطرۀ حجتالاسلام و المسلمین علی بهجت