#جانم_حسین
در کتاب صراط المستقیم, اعمش می گوید∶
مردی را در طواف خانه خدا دیدم که می گوید خداوندا مرا بیامرز, و من می دانم که هرگز مرا نخواهی آمرزید ۰
از او پرسیدم چرا چنین می گویی؟؟
گفت∶ من از جمله افرادی بودم که ماموریت داشتم سر مطهر امام حسین علیه السلام را به سوی یزید لعنت الله علیه ببرم۰
ما در کنار روستایی فرود آمدیم ,سفره پهن کردیم تا غذا بخوریم, ناگاه دیدیم دستی از دیوار بیرون آمده و می نویسد,
آیا امتی که حسین علیه السلام را کشتند امید دارند که جدش در روز قیامت آنها را شفاعت کنند!؟!؟
ما وحشت کرده, ترسیدیم ,عدهای از ما خواستند آن دست را بگیرند ولی پنهان شد۰
وقتی وارد مجلس یزید شدیم ,مرا شبانه به نگهبانی گماشتند, من دیدم که حضرت آدم ابراهیم موسی عیسی و محمد علیه السلام با گروهی از فرشتگان فرود آمدند.
جبرئیل به تکتک یارانمان دمید و آنها مردند وقتی به من نزدیک شد, پیامبر خدا فرمود∶
او را رها کن خدا او را نیامرزد پس من را رها کردند .