هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
🌹 یادی از شهید سید مجتبی سیفی(●ولادت: ۱۳۴۴، قم ☆ ○شهادت: ۱۳۶۳، عملیات بدر ☆ ■مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر"علیهالسلام" قم)
🌷 سید مجتبی فرماند قلبها بود.
موقع ناهار که میشد خودش سفره را برای کادر گروهانش پهن میکرد.
🦋 شبها هم که برای آموزش غواصی به آب میزدیم،
مثل پروانه دورمان میگشت.
🌊 اول از همه خودش به آب میزد
و آخر از همه بیرون میآمد.
وقتی هم که از آب بیرون میآمدیم،
حلقههای لاستیک فروزان منتظرمان بودند.
🔥 سید تا بچهها را دور آتش جمع نمیکرد،
آرام نمیگرفت.
با چوب بلندی که در دست داشت آتش را تیز میکرد
تا بچههایش گرم شوند.
🛶 شبهایی هم که میرفتیم تمرین بلم سواری،
هوا خیلی سرد بود.
اما مگر جرأت میکردیم،
صدایش را در آوریم.
سید به همه قایقها سر میزد.
تا احساس میکرد شانهای از سرما میلرزد،
اورکتش را به زور به تنش میکرد.
🌷 همهی فکر و ذکرش مراقبت از ما بود.
🎤 #راوی: حاج حسین یکتا
📖 منبع: کتاب مربعهای قرمز (خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا).
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
#معبر_۱۷
#صلوات
#دفاع_مقدس
#یاد_شهدا
#شهید_سید_مجتبی_سیفی
🌷نثار روح مطهر شهید "سید مجتبی سیفی" صلوات🌷
@mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
🌹 خاکریز خاطرات (شمارهی پلاک)
🌷 برادرم،
علیرضا،
سیزده سال مفقود بود.
💭 یک شب خواب دیدم
محمد☆ وارد مجموعهی حفاظت سپاه شد.
در خواب از شدت خوشحالی داشتم سکته میکردم.
سریع از جایم بلند شدم،
او را در آغوش گرفتم
و شروع به بوسیدنش کردم.
✍ بعدش هم گفت:
«رضا! این شماره رو بنویس!»
شماره یک سریال بود.
🕊 از خواب پریدم.
فکرم مشغول این شماره شده بود.
یکی، دو روز بعد،
از طرف سپاه به منزل ما آمدند
و شمارهی سریال پلاک برادرم را به ما دادند.
🏷 آن شماره دقیقا همان شمارهاى بود که محمد در خواب به من داده بود.
♦️ چند روز بعد هم پیکر مطهر برادرم را آوردند.
🎤 #راوی: محمدرضا خوشرفتار قمی
📖 منبع: کتاب #آرام_بیقرار
☆ سردار شهید محمد بنیادی فرماندهی تیپ حضرت معصومه"سلاماللهعلیها" از لشکر ۱۷ علیبنابیطالب"علیهالسلام"
(●ولادت: ۱۳۳۷ ♢ ○شهادت: ۱۳۶۲)
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
#معبر_۱۷
#صلوات
#دفاع_مقدس
#یاد_شهدا
#سردار_شهید_محمد_بنیادی
🌷نثار ارواح مطهر شهیدان "محمد بنیادی" و "علیرضا خوشرفتار قمی" صلوات🌷
@mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
🔶 خاطرات آزادگان (شفا در اسارت)
🔸 در اردوگاه تکریت۱۲،
اسیری به نام « فرزانه» حضور داشت
که از پا و کمر فلج شده بود.
✅ او هر روزش را به دعا و راز و نیاز با خدا میگذراند
و از درد به خود میپیچید.
🔆 باطنی مصفا و نیتی خالص داشت
و دست از توسل به امامان معصوم علیهم السلام هم برنمیداشت.
☀️ یک روز صبح،
سر و صدایی در اردوگاه پیچید
و موجی از شادی فراگیر شد.
🌹 «فرزانه» شفا یافته بود
و به خوبی راه میرفت.
🌼 خودش گفت:
《دیشب مولا علی علیه السلام به خواب من آمد.
وقتی بالای سرم ایستاد فرمود:
« بلند شو!»
گفتم:
«نمیتوانم»
ایشان فرمود:
«من به تو میگویم بلند شو!»》
🎊 شفا یافتن آقای فرزانه،
محیط یأس آلود و غم گرفته اسارت را پر از امید و شادمانی کرد.
🍪 مراسم شکرگزاری به جا آوردیم
و با وجود کمبود امکانات،
با خمیر خشک و آرد شدهی نانها با شکر، حلوا درست کردیم
و میان همه پخش کردیم.
🎤 #راوی: ایرج رحیمی
📖 منبع: کتاب "تنفس ممنوع"، ص۲۶۵
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
#معبر_۱۷
#صلوات
#دفاع_مقدس
#آزاده
#آزادگان
🌹سلامتی همهی آزادگان صبور و قهرمان صلوات🌹
@mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
🔆 زندگی به سبک حضرت روحالله(ره)
🌹 پای پیاده، خیابان، عاشقی و دیگر هیچ
🗓 سال ۶۶ خبر رسیده بود تعدادی رزمنده از جبههی جنوب با پای پیاده برای دیدار امام به تهران میآیند.
❗️ باور این اتفاق کمی سخت بود؛
اما دلتنگی و عشق،
خیلی چیزها را آسان میکرد.
🌴 پای پیاده آمدن از جبههی جنوب تا تهران،
از تهران تا جماران تقریبا غیرممکن بود؛
اما جوانهای رزمنده برای ملاقات امامشان دست به هر کاری میزدند.
☎️ توسط دفتر به محافظین خبر رسید
که امام خواستهاند به دنبال رزمندهها بروید.
❤️ امام سپرده بود:
«بروید سر بزنید،
بچهها خسته هستند
گوشهی خیابان خوابشان نبرده باشد.»
🕙 ساعت ده شب بود که من به همراه حمید معمارزاده به منطقهی شمیرانات و نیاوران رفتیم.
✅ حق با امام بود،
تعدادی از رزمندهها از خستگی خوابشان برده بود
و تعدادی دیگر آنقدر خسته بودند که دیگر توانی برای حرکت نداشتند.
🌿 یکی کنار درختی توی پیاده رو،
نشسته خوابیده بود
و یکی کنار جوی آب و یکی هم ...
🍃 خستگی این پیادهروی طولانی آن قدر در جان بعضی رزمندهها رخنه کرده بود
که از پیاده رو تا ماشین انتقال هم چشم باز نکردند.
🚌 ما رزمندگان را به اردوگاه منظریه رساندیم.
🌙 خیابانهای شهر،
آن شب شاهد قدم های خسته و نگاههای منتظر رزمندگانی بود
که از آرامش و آسایششان میگذشتند و به شوق دیدار امامشان فرسنگها پیاده قدم بر میداشتند.
🎤 #راوی: حاج حسین مرتاضی
📖 منبع: کتاب #پهلو_نشین خاطرات شنیدنی محافظین حضرت امام خمینی(قدسسره)، انتشارات سامیر، ج۱، ص۵۶ و ۵۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
#معبر_۱۷
#صلوات
#امام_خمینی (ره)
#یاد_شهدا
#دفاع_مقدس
🌷نثار روح مطهر حضرت امام خمینی(رحمةاللهعلیه) صلوات🌷
@mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
🔶 خاطرات آزادگان (روزهداری در اسارت)
بعثیها آمار برخی از اسرای ایرانی را به نمایندگان صلیب سرخ جهانی اعلام نمیکردند
و به همین جهت هر آزاری که میخواستند به اسرای ایرانی میرساندند.
در ماه مبارک رمضان هم اگر متوجه این میشدند که
رزمندهای رزوه گرفته است،
بدترین رفتارها را با او انجام میدادند
و از همان اول ورود به اردوگاه به ما اعلام کردند که
نماز خواندن و روزه گرفتن جرم است؛
بنابراین اسرا بهطور مخفیانه روزه میگرفتند
و اندک غذایی هم که به ما میدادند را برای افطار نگه میداشتیم
و بعضاً پیش میآمد که
بچهها بدون افطار کردن،
روز بعد را نیز روزه میگرفتند.
مشکلات و سختیهای بسیاری در اردوگاه بود،
اما هیچ کدام از مشکلات منجر به این نمیشد که بچهها از یاد خدا و روزه گرفتن غافل شوند.
یادم میآید که
یک روز در سرشماری که همه روزه صورت میگرفت،
از یکی از بچهها غذایی را که برای افطار در زیر لباس مخفی کرده بود،
پیدا کردند و این رزمنده را یک شبانه روز شکنجه کردند.
#راوی: آزادهی جانباز "علی سیفیکار"
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
#معبر_۱۷
#صلوات
#روزه
#دفاع_مقدس
#آزادگان
🌹سلامتی همهی "آزادگان قهرمان و صبور" صلوات🌹
@mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
🌹 یادی از شهید ناصر بخشینیا (●ولادت: ۱۳۴۶، قم ☆ ○شهادت: ۱۳۶۵، شلمچه، عملیات کربلای۵ ☆ ■مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر"علیهالسلام" قم)
🌷 ناصر خیلی حسرت رفتن به جبهه داشت.
🔲 یک روز دو قاب عکس درست کرده بود
و آمد منزل و گفت اینها لازم میشود.
❤️ گفتم:
چرا؟
♦️ گفت:
«من شهید میشوم
یکی را روی تابوتم
و یکی را روی حجلهام بگذارید.»
♥️ من آن زمان به ناصر خندیدم گفتم:
«محسن به جبهه میرود تو قاب عکس برای حجله آماده می کنی؟!»
♦️ گفت حالا میبیند
و همین طور هم شد،
ناصر میدانست شهید میشود
و همان قاب عکسها استفاده شد.
🌷ناصر ۱۹ سال داشت
که در اولین اعزام در عملیات کربلای۵ به شهادت رسید.
🎤 #راوی: #مادر_شهید
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
#معبر_۱۷
#صلوات
#دفاع_مقدس
#یاد_شهدا
#شهید_ناصر_بخشینیا
🌷نثار روح مطهر شهید "ناصر بخشینیا" صلوات🌷
@mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
🌹 یادی از مجاهد و مجتهد شهید حضرت آیتالله سید محمدرضا سعیدی (●ولادت: ۱۳۰۸، مشهد مقدس ☆ ○شهادت: ۱۳۴۹، تهران، زندان قصر ☆ ■مزار: قبرستان وادیالسّلام قم)
📻 یک بار ایشان از خیابان عبور میکردند
و در قهوه خانهای،
از گرام یا رادیو ترانه پخش میشد.
👈 مردم میروند و به قهوه خانهچی میگویند که
آیت الله دارند میآیند.
❌ قهوه خانهچی دستگاه را خاموش میکند.
❗️ مرحوم ابوی میروند و به صدای بلند میگویند:
«روشن کنید.
چرا خاموش کردید؟»
🥃 قهوه خانهچی میگوید:
«آقا ترانه بود؛
خوب نبود.»
♦️ مرحوم ابوی میفرمایند:
«ترسم از این است که روز قیامت خدا از من بپرسد:
سعیدی تو چه کردی
که مردم از تو حساب میبرند،
ولی از من نمیبرند؟»
✅ بدیهی است که چنین تذکری چه تأثیری دارد.
🌷 به این ترتیب به افراد میفهماند که چطور از مخلوق شرم میکنی و از خالق شرم نمیکنی؟
🎤 #راوی: فرزند شهید
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
#معبر_۱۷
#صلوات
#یاد_شهدا
#آیت_الله_شهید_سعیدی
🌷نثار روح مطهر شهید آیتالله "سید محمدرضا سعیدی" صلوات🌷
@mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
🌹 خاکریز خاطرات
🌙 شبی «شهید ندیری» به سنگر ما آمد
و ما از سعادت دیدار او خوشحال بودیم؛
ساعتی بعد شهیدان «زینالدین»
و «دلآذر» هم رسیدند
اما هر چه کردیم به سنگر نیامدند.
🌷 «شهید زینالدین» میگفت که
«ما کار داریم و لازم است که برویم.»
❗️ من از میزان علاقه او به «شهید ندیری» خبر داشتم،
به «آقا مهدی» گفتم که،
«بیائید تو، خدمت شما باشیم؛
آقای ندیری هم هستند و ...»
در جوابم گفت:
«محمد! چرا زودتر نگفتی؟!»
✅ به هر حال «شهید زینالدین» به شوق دیدار شهید ندیری به سنگر ما آمد.
♦️ وقتی که قرار شد «شهید ندیری» شب را در سنگر ما بماند
تصمیم «آقا مهدی» بکلی عوض شد
و به «شهید دلآذر» گفت که
«شما بروید، من امشب را اینجا میمانم.»
🎤 #راوی: محمد احمدلو
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
#معبر_۱۷
#صلوات
#دفاع_مقدس
#یاد_شهدا
🌷نثار ارواح مطهر سرداران شهید "مهدی زینالدین"، "امیرحسین ندیری" و "محمدجواد دلآذر" صلوات🌷
@mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
🌹 یادی از شهید مدافع حرم مصطفی نبیلو (●ولادت: ۱۳۴۵، تهران ☆ ○شهادت: ۱۳۹۶، سوریه ☆ ■مزار: گلزار شهدای مدافع حرم بهشت معصومه"سلاماللهعلیها" قم)
❤️ دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) بودیم.
🌷 دفعه آخر که برای خداحافظی رفتیم حرم،
وقتی برمیگشتیم،
گفت دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز!
❓گفتم:
"چرا؟"
🔴 گفت:
✅《چون همیشه موقع خداحافظی میگفتم یا حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) من را دو ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب(سلاماللهعلیها) نوکری کنم.
ولی اینبار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب(سلاماللهعلیها).》
⁉️ من هم خندیدیم و گفتم:
"خب چه فرقی کرد؟"
♦️ گفت:
🔆《اینها دریای کرم هستند
چیزی را که ببخشند دیگر پس نمیگیرند.》
🎤 #راوی: #همسر_شهید
🌷 گزیدهای از وصیتنامه شهید:
🔆《حفاظت از حضرت آقا که محافظ اصلی دین و حرم اهلبیت هستند از اوجب واجبات است و حفاظت از ایشان حفاظت از حرمهاست...》
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
#معبر_۱۷
#صلوات
#یاد_شهدا
#شهید_مدافع_حرم_مصطفی_نبیلو
🌷نثار روح مطهر شهید مدافع حرم "مصطفی نبیلو" صلوات🌷
@mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
🌹 خاکریز خاطرات (تکلیف ما ...)
❤️ يک روز به محمود☆ گفتم:
«بسه ديگه! اين همه جبهه رفتی، زخمی شدی.
اندازه خودت هم بيشتر زحمت کشيدی،
بذار بقيه برن.».
🌷 نگاهی کرد و گفت:
《اگه نماز صبحو بخونی،
ديگه تکليف خوندن نماز ظهرو نداری؟
نماز صبح جای خودش،
نماز ظهر هم جای خودش.
هر عملياتی هم برای خودش حساب جداگانهای داره.
تازه با اين همه تجربه
و اطلاعاتی که من از محور و جنگ دارم،
چه جوری میتونم تو خونه بمونم.》
🎤 #راوی: #همسر_شهید
☆ سردار شهید حاج محمود اخلاقی از فرماندهان لشکر۱۷ علیبنابیطالب علیهالسلام که در عملیات مرصاد به شهادت رسید.
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
#معبر_۱۷
#صلوات
#دفاع_مقدس
#یاد_شهدا
#زندگی_به_سبک_شهدا
#عملیات_مرصاد
🌷نثار روح مطهر معلم و سردار شهید "حاج محمود اخلاقی" صلوات🌷
@mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
🌹 زندگی به سبک شهدا
🌷 سردار شهید مهدی زینالدین
🔴 آقا مهدی آدم شوخ طبعی بود
و دوست داشت دیگران را شاداب و سرحال ببیند.
♦️ گاهی شوخی میکردیم،
به گونهای که عزیزان رزمندهای که همراه ما بودند بهرهبرداری معنوی میکردند.
🌷 شهید زینالدین شوخیهایش طوری بود
که در آن زمانهای بحران و مشکلدار
در بین برادران رزمنده
یک جنبهی سازندگی به وجود میآورد
به عبارت دیگر
حتی شوخی کردنهای ایشان هم در جهت سازندگی برادرها قرار داشت.
🎤 #راوی: #سردار_مرتضی_قربانی
📖 منبع: کتاب سر دلبران، ص۱۴۱.
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
#معبر_۱۷
#صلوات
#دفاع_مقدس
#یاد_شهدا
#زندگی_به_سبک_شهدا
#سردار_شهید_مهدی_زینالدین
🌷نثار روح مطهر سردار شهید "مهدی زینالدین" صلوات🌷
@mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
🔶 خاطرات آزادگان
سربازی به نام "کریم" بود
که بهانه درست میکرد
و بواسطه آن، با انبردست،
زبان بیرون میکشید،
ابرو و موژهها را میکَند.
برخی اسرا موی روی گونههایشان را نمیتراشیدند
و این شکنجهگر وحشی با انبردست،
موهای روی صورت را میکَند.
🎤 #راوی: آزاده سیّد هادی غنی
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
#معبر_۱۷
#صلوات
#دفاع_مقدس
#آزادگان
🌸سالروز ورود آزادگان عزیز به میهن اسلامی گرامیباد🌸
🌹نثار ارواح مطهر آزادگان شهید و سلامتی همهی آزادگان قهرمان و صبور صلوات🌹
@mabar17