eitaa logo
هیئت رزمندگان اسلام کهریزسنگ
229 دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
5هزار ویدیو
16 فایل
کانال اطلاع رسانی مراسمات،برنامه هاو فعالیتهای فرهنگی ، مذهبی ، اجتماعی "هیئت متوسلین به حضرت زهرا سلام الله علیها " @Razmandegan_eslam
مشاهده در ایتا
دانلود
ماجرای رزمنده‌ای که را غافلگیر کرد و به خط مقدم رفت 🔹️ موقع آن بود که بچه ها به خط مقدم برن و از خجالت دشمن نابکار دربیان. همه از خوشحالی در پوست نمی گنجیدن. جز عباس ریزه که چون ابر بهاری اشک می ریخت و مثل کَنه چسبیده بود به فرمانده که تو رو جان فک و فامیلت مرا هم ببر، بابا!! درسته که قدم کوتاهه، اما برا خودم کسی هستم. 🔸 اما فرمانده فقط می گفت: «نه! یکی باید بمونه و از چادرها مراقبت کنه. بمون بعداً می برمت!» گفت: «تو این همه آدم من باید بمونم و سماق بمکم؟ !» 🔹 وقتی دید نمی تونه دل فرمانده را نرم کنه مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید: «ای خدا تو یه کاری کن. بابا منم بنده ات هستم!» چند لحظه ای مناجات کرد. حالا بچه ها دیگه دورادور حواسشون به او بود. ◇ عباس ریزه یهو دستاش پایین اومد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتی فرمانده تعجب کردند. عباس ریزه وضو ساخت و رفت تو چادر. دل فرمانده لرزید. ◇ همه فکر می‌کردند که عباس حتماً رفته نماز بخونه و راز و نیاز کنه . وسوسه فرمانده را رهاش نکرد. آروم و آهسته با سر قدم های بی صدا در حالیکه چند نفر دیگه هم همراهیش می کردند به سمت چادر رفت. ◇ اما وقتی کناره چادر را کنار زد و دید که عباس ریزه دراز کشیده و خوابیده، غرق حیرت شد!! پوتین هاشا کند و رفت تو. فرمانده صداش کرد: «هی عباس ریزه … خوابیدی؟ پس واسه چی وضو گرفتی؟» ◇ عباس غلتید و رو برگردوند و با صدای گرفته گفت: «خواستم حالشو بگیرم!» ◇ فرمانده با چشمانی گرد شده گفت: «حال کیا ؟» ◇ عباس یک هو مثل اسپندی که رو آتیش افتاده باشه از جا جهید و نعره زد: «حال را. مگه اون حال منا نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب می خونم و دعا می کنم که بتونم تو عملیات شرکت کنم. اما حالا که موقعش رسیده حالما می گیره و جا می مونم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم.» 😂 " !!" 😂 ◇ فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شونا گرفته بودن و سرخ و سفید می شدن. ◇ یک هو فرمانده ترکید و زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمیشی. یا الله آماده شو برویم خط »😂 ◇ عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمون گفت: «خیلی نوکرتم . الان که وقت رفتنه. عمری موند تو خط مقدم نماز شکر می خونم تا بدهکار نباشم!» ◇ بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سمت ماشین هایی که آماده حرکت بودند و فریاد زد: «سلامتی مهربون که همیشه بدهکارش هستیم !»😁😂 ___________________________ هیئت رزمندگان اسلام @Razmandegan_eslam