eitaa logo
منتظران ظهور³¹³
421 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
33 فایل
وَ أَمِنَ مَنْ لَجَأَ إِلَيْكُم و هر که به تو پناه بَرَد در امان است.. ❤️‍🩹 بیمارتوام کاش‌که‌تجویز‌کنی‌آمدنت‌را... تولدمون:[1401/3/25] کپی؟ فورر قشنگ تره 🥰(استفاده شخصی با ذکر صلوات)
مشاهده در ایتا
دانلود
پُرسیـدَم‌لبـآس‌ِپاسـدآری‌چه‌رنگۍ اسـت؟! سَـبزیــآخاڪۍ؟! +خَندیـدوگُـفت:ایـن‌‌لِبـآس‌هاعآدت ڪَرده‌اندیـآخونی‌باشَندیـاگلۍ❤✌🏻 ⇠|♥️|•• 🌿🖇"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Refiggggg
منتظران ظهور³¹³
کیهان‌در‌سکونی مطلق‌فرومیرود...
تنهابه‌تو... درکجاسیرمیکنی؟! ناپیدای‌من...💔
منتظران ظهور³¹³
تنهابه‌تو... درکجاسیرمیکنی؟! ناپیدای‌من...💔
وقتی‌که‌شفق‌های‌زرنگارخورشید،سیاهی‌ شب‌رامیشکافند...💔 وقتی‌که‌ستارگان‌سحر،درآبی‌روشن‌فجرحل میشوند...(: وقتی‌که‌گیسوان‌افراشته‌شفق‌های‌نور،به صورتم‌میتابد... ذهن‌من،تنهابه‌تومی‌اندیشد...♥️((:
ای‌روشنی‌بخش‌روشنایی! ای‌تنهایادگارخاتم... ای‌تمام‌هستی... ای‌کشتی‌نجات..
هرگز... وجود،بی‌وجودتووجودندارد... کیهان‌بی‌حضورتوکیهان‌نیست... جهانی‌نیست... دنیایی‌نیست... هستی‌نیست...💔(:
ای‌یارای‌گرِبی‌یارویاوَران...💔
مراباخودت‌ببر... به‌آفاق‌های‌دوردست‌دریای‌محبتت..
زمزمه‌ای‌جزذکرظهورت‌نداشتم... حال‌آرزویی‌جزدیدن‌رویت‌ندارم.. ...💔(:
منتظران ظهور³¹³
🌸🌸🌸🌸🌸 از خالڪوبی تا شهـادت قسمت دهــــم از ترس اینڪه نگذاریم برود، بی خداحافظی رفت مجید روزهای آخر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از خالڪوبی تا شهـادت قسمت یازدهـــم حتی در لحظه شهادتش از روی شوخی فحش می داد پای مجید به سوریه ڪه می‌رسد بی‌قراری‌های مادرش آغاز می‌شود. طوری ڪه چند بار به گردان می‌رود و همه‌جوره اعتراض می‌ڪند ڪه ما رضایت نداشتیم و باید مجید برگردد. همه هم قول می‌دهند هر طور ڪه شده مجید را برگردانند. مجید برای بی‌قراری‌های مادرش هرروز چندین بار تماس می‌گیرد و شوخی‌هایش حتی از پشت تلفن ادامه دارد خواهر ڪوچڪ‌تر مجید می‌گوید: «روزی چند بار تماس می‌گرفت و تا آمار ریز خانه را می‌گرفت. اینڪه شام و ناهار چه خورده‌ایم. اینڪه ڪجا رفته‌ایم و چه کسی به خانه آمده است. همه‌چیز را موبه‌مو می‌پرسید. آن‌قدر ڪه خواهرش می‌گفت: «مجید تهران ڪه بودی روزی یڪ‌بار حرف می‌زدیم» اما حالا روزی پنج شش بار تماس می‌گیری. ازآنجا به همه هم زنگ می‌زد. مثلاً با پسردایی پدرم و فامیل‌های دورمان هم تماس می‌گرفت. هرڪسی ما را می‌دید می‌گفت راستی مجید دیروز تماس گرفت و فلان سفارش را ڪرد. تا لحظه آخر هم پای تلفن شوخی می‌ڪرد. آخر هر تماس هم با مادرم دعوایش می‌شد؛ اما دوباره چند ساعت بعد زنگ می‌زد. شنیده‌ایم همان‌جا را هم با شوخی‌هایش روی سرش گذاشته است. مجید به خاطر خالڪوبی هایش طوری در سوریه وضو می گرفته ڪه معلوم نباشد. اما شب آخر بی خیال می شود و راحت وضو می گیرد. وقتی جوراب یڪی از رزمندها را می شست. یڪی از بچه ها که تازه مجید را در سوریه شناخته بود به او می گوید:مجیدجان تو این همه خوبی حیف نیست خالڪوبی داری؟ مجید هم جواب می دهد: این خالڪوبی یا فردا پاک می شود، یا خاڪ می شود. مجید حتی لحظه شهادتش بااینڪه چند تیر به شڪمش خورده باز شوخی می‌ڪرده و فحش می داده است. حتی به یڪی از هم‌رزم‌هایش گفته بیا یڪ تیر بزن خلاصم کن. وقتی بقیه می گفتند مجید داری شهید می شوی فحش نده. می گفت من همینطوری هستم. آنجا هم بروم همین شڪلی حرف می زنم.  یڪی از دوستانش می‌گوید  هرڪسی تیر می‌خورد بعد از یڪ مدت بی‌هوش می‌شود. مجید سه ساعت تمام بیدار بود و یک‌بند شوخی می‌ڪرد و حرف می‌زد تا اینڪه شهید شد.» شهید مجید قربانخانی 💐 🌸🌸🌸🌸🌸