هدایت شده از خاطرات صوتی دفاع مقدس
ملازم اول غواص۱۵۹.m4a
6.94M
کتاب : ملازم اول غواص 🌹
راوی : برادر جانباز و آزاده حاج محسن جام بزرگ🌹
نویسنده : محسن صیفی کار🌹
قسمت : صد و پنجاه و نهم🌹
آدرس ما👇👇👇ت ل گ رام
@chateratdefae
ایتا👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1487863813C4bb957d00e
واتساپ👇👇
https://chat.whatsapp.com/GZeookBrGMTEkraRvVXLXl
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
با مهر تو هر دلی شرف می گیرد ; عشق تو دل مرا هدف می گیرد ; هر کس که به ذکر یا علی دل گرم است ;
ی دنیا
به عشق علی عاشقن...
تودنیا
علی عاشق فاطمه است...
😍😍😍
الهی همه عشقا پاکو آسمونی
🌻✌️🤲
#یکشنبه_های_علوی_فاطمه
#حضرت_فاطمه #حضرت_علی #عاشقانه
جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
❀❀
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
بِسمـِ ربـِّ الشُّهدا گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسمرب الشهدا...
بخاطر این میگیم
"آسمون تو چشمای شما خلاصه میشه "
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻🍃
جعفر جنگروی تعریف میکرد که یکبار پس از هیئت نشسته بودیم و داشتیم با بچهها حرف میزدیم. ابراهیم توی اتاق دیگه تنها نشسته بود و توی حال خودش بود.
وقتی بچهها رفتن.اومدم پیش ابراهیم، هنوز متوجه حضور من نشده بود.
باتعجب دیدم هر چند لحظه یکبار سوزنی را به صورتش و به پشت پلک چشمش میزنه.
یکدفعه گفتم: "چیکار میکنی داش ابرام ؟!"
انگار تازه متوجه حضور من شده باشه از جا پرید و از حال خودش خارج شد. بعد مکثی کرد و گفت: "هیچی، هیچی، چیزی نیست".
گفتم:"به جون ابرام ولت نمیکنم.
باید بگی برا چی سوزن زدی تو صورتت" مکثی کرد و خیلی آرام مثل آدمهائی که بغض کردهاند گفت: "سزای چشمی که به نامحرم بیفته همینه."
.
.
.
.
#قهرمان_من #شهید_ابراهیم_هادی
جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
❀❀
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
11🕰11
الهی
دلای غصه دار
خونه های مریض دار
چشمای منتظر ب راه مونده
و و و
خودت ب داد همه شون برس
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
همسفرانه 🦋🍃 من از تو دل کندم تا بتونم نوکری حضرت زینب [سلام الله علیها] رو بہ دست بیارم
شهیدکمیل صفری تبار
همسرم، کمیل خیلی بامحبت ومهربون بود
🤩
مثل یه مادری که از بچه اش مراقبت میکنه از من مراقبت میکرد...
یادمه تابستون بود و هوا خیلی گرم بود،
رفتم پنکه رو روشن کردم وخوابیدم«من به گرما خیلی حساسم»
😥
خواب بودم واحساس کردم هوا خیلی گرم شده و متوجه شدم برق رفته...
بعد از چند ثانیه احساس خیلی خنکی کردم😶
چشمم رو باز کردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه..
دیدم کمیل بالای سرم یه ملحفه رو
گرفته و مثل پنکه میچرخونه😁
اما دوباره چشمم بسته شدازفرط خستگی...😴😴
شاید بعد نیم ساعت تا 1ساعت بعد که بیدارشدم دیدم کمیل هنوز داره اون ملحفه رو مثل پنکه روی سرم می چرخونه تا خنک بشم...
پاشدم گفتم کمیل توهنوز داری می
چرخونی!؟خسته نشدی!🙁
گفت:خواب بودی و برق رفت و تو چون به گرماحساسی میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی ودلم نیومد....😌
راوی:همسر شهید
#شهید_کمیل_صفری_تبار
#مذهبیها_عاشقترند
#عاشقانه_مذهبی
#عاشقانه
جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
❀❀
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
شهیدکمیل صفری تبار همسرم، کمیل خیلی بامحبت ومهربون بود 🤩 مثل یه مادری که از بچه اش مراقبت میکنه ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
ریحانه شاعرانه #چادر به سرت، ستاره ی پنهانی خورشیدِ به پشتِ ابر را می مانی... «از هر قدمت گل ح