دختری کنار شط: زندگینامه امدادگر شهیده مریم فرهانیان
15
مصاحبه گر : عبدالرضا سالمی نژاد
ناشر کتاب : فاتحان
تعداد صفحات : 312
تولد 24دی 1342
📚 #معرفی_کتاب
#دختری_کنار_شط
#زندگینامه و #خاطرات #شهیده_مریم_فرهانیان
#مناسبت
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@Refighe_Shahidam313 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
دردیست غیرِ مُردن کان را دوا نباشد... #رفاقت #شهادت #رفیق_شهیدم #قهرمان_من #شهید_سردار_قاسم_سلیما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#حتما_بخونید 😊😊😊
📝#روایتی از آخرین روز زندگی #حاج_قاسم
🔺پنجشنبه(۹۸/۱۰/۱۲) - #دمشق
ساعت ۷ صبح
با 🚙ـخودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه میشوم،
هوا ☁️ـابری است و 🌬؛نسیم سردی میوزد.
ساعت ۷:۴۵ صبح
به مکان جلسه رسیدم.
مثل همه جلسات تمامی 👬ـمسئولین گروههای مقاومت در #سوریه حاضرند.
ساعت ۸ صبح
همه با هم 🗣ـصحبت میکنند...
🚪ـدرب باز میشود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد میشود...
با همان 😃ـلبخند همیشگی با یکایک افراد 🤝ـاحوالپرسی میکند
دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری میشود تا اینکه حاجقاسم جلسه را رسما آغاز میکند...
هنوز در مقدمات بحث است که میگوید؛
همه 👂ـبنویسن، هرچی میگم رو بنویسین!
همیشه نکات را مینوشتیم ولی اینبار حاجی ✌️ـتاکید بر نوشتن کل مطالب داشت.
گفت و گفت...
از منشور پنجسال آینده...
از برنامه تکتک #گروههای_مقاومت در پنجسال بعد...
از شیوه تعامل با یکدیگر... از...
📑ـکاغذها پر میشد و 📄ـکاغذ بعدی...
سابقه نداشت این حجم مطالب برای ☝️جلسه...
.
آنهایی که با 🌷ـحاجی کار کردند میدانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطعکردن 🗣ـصحبتهایش را نمیدهد، اما پنجشنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با 🙃ـآرامش گفت؛
عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه...
ساعت ۱۱:۴0 ظهر
زمان 📿ـاذان 🌞ـظهر رسید
با دستور حاجی نماز و 🍳ـناهار سریع انجام شد و ✌️باره جلسه ادامه پیدا کرد!
ساعت ۳ عصر
حدود 7⃣ ⏰ـساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم.
پایان جلسه...
مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبتکنان تا درب خروج 🚶♂ـهمراهیش کردیم.
🚗ـخوردویی بیرون منتظر حاجی بود
حاجقاسم عازم بیروت شد تا سیدحسننصرالله را ببیند...
ساعت حدود ۹ 🌚ـشب
حاجی از بیروت به دمشق برگشته
شخص همراهش میگفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و 👋ـخداحافظی کردند.
حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند.
😶ـسکوت شد...
یکی گفت؛
حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین!
حاجقاسم با 😃ـلبخند گفت؛
😱میترسید 🌷ـشهید بشم!
باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد
_ #شهادت که ✌️ـافتخاره، رفتن شما برای ما 😭ـفاجعهست!
_ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم
حاجی رو به ما کرد و ✌️باره 😶 شد...
خیلی 🙂ـآرام و شمردهشمرده گفت:
🍎ـمیوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش
میوه رسیده اگر روی 🌳ـدرخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته!
بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضیها اشاره کرد؛
اینم رسیده س
اینم رسیدهس.
ساعت ۱۲ شب
✈️ـهواپیما پرواز کرد
ساعت ۲ صبح جمعه
📣ـخبر 🌷ـشهادت حاجی رسید...
😔💔😭😭💔😔
به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم...
🗓ـکاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود...
|راوی؛ ستاد لشکر فاطمیون|
#شهید #شهادت #شهیدانه #حاج_قاسم_سلیمانی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@Refighe_Shahidam313 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #علمدار
✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار
قسمت 1⃣2⃣
💫 گروهان سلمان
اغلب نیروهای گروهان از بچه های ساری بودند. سعه صدر و بزرگواری و صمیمیت سید با بچه ها موجب شد که برخی از دوستان فضای تشکیلاتی سازمان نظامی را فراموش کنند! اغلب نیروها در صبحگاه و یا کلاسهای آموزشی حضور به موقع نداشتند! این مسئله باعث نگرانی سید مجتبی شد. چند بار به طرق گوناگون به بچه هاتذکر داد. اما گوش شنوایی در کار نبود! تا اینکه یک شب همه ی بچه های گروهان را بعد از نماز در زمین فوتبال گردان مسلم جمع کرد. نگاهی به همه کرد و با این دو بیت صحبت های خودش را آغاز کرد:
هرکس به طریقی دل ما مي شکند
بیگانه جدا، دوست جدا مي شکند
بیگانه اگر مي شکند حرفی نیست
از دوست بپرسید چرا مي شکند
بعد مکثی کرد و درباره ی نیت و هدف ما از حضور در جبهه صحبت کرد. در ادامه به این نکته که شهدا بر گردن ما حق دارند، اشاره کرد و مطالب مفصلی در این زمینه گفت. بعد هم از اهمیت نظم و ...
حرفهای سید خیلی روی بچه ها اثر گذاشت؛ همان بچه هایی که نظم و انضباط را جدی نمي گرفتند منقلب شده بودند. از این که اعمالی انجام داده بودند که باعث ناراحتی سید شده بود، سخت پشیمان شدند.
یادم است وقتی سید صحبت مي کرد صدای گریه ی نیروها فضا را پرکرده بود. یکی از بچه ها، که سید را خیلی ناراحت کرده بود، جلو آمد و در حالی که به شدت اشک مي ریخت، او را در آغوش گرفت.
آن شب در زمین بازی گردان مجلس عجيبي شده بود. بعد از رفتن سید، هرکدام از نیروها به یک طرف رفتند و تا ساعت ها گریه و ناله مي کردند.
با کمک یکی از بچه ها به سراغ آنها رفتیم و تک تک آنها را آرام کردیم و به چادرها برگرداندیم.
آن شب به نفوذ کلام سید به عنوان شخصی که با حال درونی حرف ميزد پی بردم. این هم نتیجه ی ایمان درونی او بود. سید بر قلب بچه ها فرماندهی مي کرد. با تدبیر او گروهان سلمان دوباره متحد و هماهنگ شد.
🌱 راوی: یکی از نیروهای گردان
⬅️ ادامه دارد....
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@Refighe_Shahidam313 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #علمدار
✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار
قسمت 2⃣2⃣
💫 فرمانده واقعی
سر سفره شام نشسته بوديم. دو تا از بچه ها را، كه با هم مشكل داشتند، به چادر فرماندهي گروهان مسلم آوردند. آنها با هم درگیر شده بودند. سيد غذايش را نيمه كاره رها كرد و از چادر خارج شد! دقايقي گذشت. سيد با آرامش خاصي وارد چادر شد. آن دو نفر را به گوشه اي برد و با آنها شروع به صحبت كرد.
در آخر هم آن دو نفر با يكديگر آشتي كردند. همدیگر را بوسیدند. بعد هم با خوشحالی رفتند.
طرز برخورد سید آنقدر با متانت و بزرگواری بود که این اتفاقات طبیعی بود. اما برای من سؤال پيش آمد؛ علت خروج سيد از چادر چه بود!؟
پیگيری کردم. بالاخره متوجه شدم كه سيد بعد از آنكه از چادر خارج شده در محوطه ی گردان وضو گرفته و در مسجد گردان دو ركعت نماز خوانده است. بعد از آن به چادر برگشته است. سيد مصداق واقعی آیات قرآن بود آنگاه که مي فرماید:
« از صبر و نماز استعانت (کمک و یاری) بگیرید. »
توسط واحد پرسنلي گردان مسلم بن عقيل به گروهان سلمان، كه در شلمچه مستقر بود، معرفي شدم. به سنگر فرماندهي رفتيم تا ما را تقسيم كنند.آقا سيد به هر يك از بچه ها نامه اي داد تا به مسئول دسته ها معرفي شوند. در
انتها همه رفتند و فقط من ماندم.
گفتم: « پس من چي؟ »
---------------------------------------
1. سوره بقره، آیه 45.
⬅️ ادامه دارد....
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@Refighe_Shahidam313 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #علمدار
✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار
قسمت 3⃣2⃣
آقا سيد گفت: « بلند شو و تجهيزاتت را بردار و دنبالم بیا. » كوله پشتي، كلاه آهني و اسلحه ام را برداشتم و دنبال آقا سيد راه افتادم. در راه با خودم فكر مي كردم، حتمًا مي خواهد خودش مرا به يكي از دسته ها معرفي كند.
پشت يكي از سنگرها كه رسيديم رو كرد به من و گفت:
« اين مسير را بايد با تجهيزات در زماني كه برايت تعيين ميكنم بروي و برگردي. »
بدون آنكه چيزي بگويم. كاري را كه از من خواسته بود چند بار با موفقيت انجام دادم. روز بعد فهميدم كه آقا سيد مجتبي مي خواسته توان من را بسنجد؛ چون من را به عنوان پيك گروهان برگزيده بود.
٭٭٭
خاک شلمچه و هفت تپه، شاهد بودند كه آقا سيد به عنوان يك فرمانده، بسیار متواضعانه با نيروهاي گروهان سلمان رفتار مي كرد. او با الهام از جده اش حضرت زهرا( سلام الله علیها ) تقوا را سرلوحه ی كارهايش قرار داده بود. برخورد او در سخت ترين شرايط روحيه ی نيروها را مضاعف مي كرد.
شبي با آقا سيد براي شناسايي محور عملياتي همراه شديم. هوا خيلي سرد بود. باد از بين نخل ها زوزه كشان مثل شلاق بر سر و صورت ما مي خورد و ما را آزار مي داد. به علت سردي هوا چند نفري كه در پشت تويوتا بوديم به يكديگر چسبيديم.
ناگهان در آن سرماي استخوان سوز، صدايي آشنا به گوشمان خورد كه با آهنگ دلنشيني مي خواند:
« كجاييد اي شهيدان خدايي، بلاجويان دشت كربلايي ... »
همگي تكاني به خود داديم. در آن تاريكي شب، با صاحب صدا همنوا شديم. حال و هوای همه عوض شد. ديگر سرمايي حس نمي كرديم. آري، آن صداي گرم نوای آقا سيد مجتبي علمدار بود.
🌱 راوی: یکی از نیروهای گردان
⬅️ ادامه دارد....
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@Refighe_Shahidam313 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴 #زینب_سلیمانی
#فرزند #شهید_سردار_سلیمانی
هیچ گونه صفحهی رسمی در #فیسبوک و #توییتر و #اینستاگرام با هیچ زبانی ندارد،
و تمامی صفحاتی که به نام اوست " #جعلی " است.
#شایعات
#سواد_رسانه_ای
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@Refighe_Shahidam313 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌟🌙🌟🌙
🌙🌟🌙
🌟🌙
🌙
☝️ـقانون ❤️ـالهی میگه:
اگه بخاطر نعمت ها 🤲ـشکرگزاری نکنیـم
از ما گرفته ❌ـمیشه
بر همین ✌️ـاساس
اگر قدر 🤝ـرفیق ✅ـخوب رو ندونیم
و حق °ـرفاقت رو 🤛🤜ـرعایت نکنیم
بالاخره یک روز از ما گرفته میشه!
👋👋👋
✨قدر 🤝ـرفقای ✅ـخوبمونو️ بدونیم ✌️❤️✌️
قدر رفقای 🌷ــشهیدمونو ✌️ـبیشتر
🙂🍀🙂
#رفیق #رفاقت #شهادت #شهدا #شهیدانه
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@Refighe_Shahidam313 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
رفقا...
🌺ـممنون که هستین..
🌹❤️😊❤️🌹
🌚ـشبتون
🌷ـشهدایی
👌ـنابو و
⚡️ـخالص
#التماس_دعای_فرج #التماس_دعای_آرامش #التماس_دعای_شهادت
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@Refighe_Shahidam313 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•