eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
7.4هزار ویدیو
296 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌹 رفیق‌شهیدمْ‌یه‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ حرفتو👇بزن https://harfeto.timefriend.net/17284088555460 جوابتو👇ببین https://eitaa.com/harfhamon کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر ✌️💛✌️
مشاهده در ایتا
دانلود
ز تو هيچ كم نگردد كه ز راهِ دلنوازى نظرى كنى به عاشق، نه هميشه، گاه گاهى...!! شهیدهادی‌طارمی محافظ‌وهمرزم‌حاج‌قاسم یادش‌باصلوات شبتون آرام با یاد ونگاهش
مـا بـه خلـوت  با تــو  ای آرامـ ِ جــان آســوده ایم ... https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽به توکل نام اعظمت بِسمِ الله الرَّحمن الرَّحیم
بـہ تو سـلام میـدم✨ درمون دردامے😍 بـہ تو سـلام میـدم توے ڪہ آقامے😊 اَلسـلام عَلَیـڪ یا اباصـالح المہـدے✋✨ 😍
•🌈🖇 بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ اجْعَلْ لے فیہِ نصیـباً من رَحْمَتِڪَ الواسِعَـةِ واهْدِنے فیہِ لِـبراهِینِڪَ السّاطِعَةِ وخُذْ بناصیتے الے مَرْضاتِڪَ الجـامِـعَةِ بِمَحَبّتِڪَ یا أمَـلَ المُشْتاقین. خدایا قرار بده برایم در آن بهره اے از رحمت فراوانـت وراهنمائیم کن در آن به برهان وراههاے درخشانت وبگیر عنانم به سوے رضایت همه جانبه ات بدوستے خود اى آرزوى مشتاقان. 🌙😍 🥀🕊 @Refighe_shahidam313
✨ذڪر روز یاذَالجَـلالِ وَالاڪرام... :) ای صـاحِب جَلالَت وڪِرامَت (۱۰۰مرتبـہ)
✋ـسلام طاعات و عبادات همگی مقبول بامداد نهمین روز از 🌙ـماه مبارک و یکشنبه 🌱ـاردیبهشتتون مبارک:-)) ان شاءالله دلتون شاد 🙃 لبتون خندون😁 و قلبتون پر امید🤛🤜 خدمت بزگواران تازه وارد خوش آمد میگم به سنگر خودتون خوش اومدین ✌️🌺✌ تو این لحظه ها ✌Aفراموشتون نشه 👇👇👇 🤲ـدعا برا سلامتی وتعجیل در ظهور آقا و سلامتی رهبر 🤲ـدعــا برا بیماران کروناییـ😷 🤲ـدعــا برای پدر مادر👨‍👩‍👧‍👦 🤲ـدعــا برای همه 🤲ـدعــا برا داشتن آرامشـ🙃 🤲ـدعــا برای حقـــیر 😔💔😔 ممنون که هستین حضورتون باعث دلگرمی حقیرِ ✌️✌️🤜🤛✌️✌️ ✍ https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزه خوارى امام صادق (علیه السلام) فرمود:  من افطر یوما من شهر رمضان خرج روح الایمان منه؛  هر كس یك روز ماه رمضان را (بدون عذر)، بخورد - روح ایمان از او جدا مى‏شود     (وسائل الشیعه، ج 7 ص 181، ح 4 و 5 _ من لا یحضره الفقیه ج 2 ص 73، ح 9) +وعجل_فرجهم http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴فهرست ۱۳۲ شهرستان ⚪️وضعیت - ۱۴ اردیبهشت ۹۹ 🔹استان آذربایجان شرقی: آذرشهر/ اسکو/ بستان آباد/ جلفا/ خداآفرین/ عجب شیر/ ملکان/ هریس/ هوراند 🔹استان آذربایجان غربی: پلدشت/ پیرانشهر/ سردشت/ شوط/ ماکو/ نقده 🔹استان اردبیل: اصلاندوز/ خلخال/ گرمی/ نیر 🔹استان اصفهان: بوئین و میاندشت/ تیران و کرون 🔹استان البرز: طالقان 🔹استان ایلام: بدره/ دهلران/ ملکشاهی/ هلیلان 🔹استان بوشهر: تنگستان/ دشتی/ دیر/ عسلویه/ کنگان 🔹استان چهارمحال و بختیاري: خانمیرزا/ کیار 🔹استان خراسان جنوبی: زیرکوه/ جغتاي/ جوین/ درگز/ کوهسرخ 🔹استان خوزستان: آغاجاري/ امیدیه/ اندیکا/ ایذه/ رامهرمز/ گتوند/ مسجد سلیمان/ هفتکل/ هندیجان/ هویزه 🔹استان سمنان: میامی 🔹استان سیستان و بلوچستان: تفتان/ چابهار/ خاش/ دشتیاري/ دلگان/ زابل/ زهک/ سیب و سوران/ فنوج/ قصرقند/ کنارك/ مهرستان/ میرجاوه/ نیک شهر/ نیمروز/ هامون/ هیرمند 🔹استان فارس: آباده/ ارسنجان/ اقلید/ اوز/ بختگان/ بوانات/ بیضا/ پاسارگاد/ خرامه/ خرم بید/ خفر/ خنج/ داراب/ رستم/ زرقان/ زرین دشت/ سپیدان/ سروستان/ فراشبند/ فیروزآباد/ قیر و کارزین/ کوار/ کوهچنار/ لامرد/ ممسنی/ مهر/ نی ریز 🔹استان قزوین: آبیک 🔹استان کردستان: بانه/ دهگلان 🔹استان کرمان: بافت/ رودبار جنوب/ ریگان/ فاریاب/ فهرج/ کهنوج/ کوهبنان / منوجان 🔹استان کرمانشاه: قصر شیرین/ گیلانغرب 🔹استان کهگیلویه و بویر احمد: باشت/ بهمئی/ چرام/ دنا/ لنده/ مارگون 🔹استان گلستان: رامیان/ گمیشان 🔹استان گیلان: رضوانشهر/ سیاهکل 🔹استان لرستان: چگنی 🔹استان مازندران: سوادکوه شمالی/ کلاردشت/ محمودآباد/ میاندورود 🔹استان مرکزي: خنداب 🔹استان هرمزگان: ابوموسی/ بستک/ بشاگرد/ بندر لنگه/ پارسیان/ جاسک/ خمیر/ سیریک/ کیش/ هرمز 🔴👈رئیس جمهور: ۱۳۲شهرستان که وضعیتشان سفید است از فردا مساجدشان با رعایت پروتکل‌های بهداشتی باز می‌شود.‌
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار قسمت 5⃣5⃣ 💫 چتر باز اواخر سال 1369 بود. ستاد تيپ دوم لشكر 25 كربلا از خوزستان به بابل منتقل شد. ما هم به همراه نيروها به مازندران برگشتيم. سال 1370 قرار شد براي دوره آموزش چتربازي چند نفر از لشکر 25 به تهران اعزام شوند. بنا به توصيه ی فرمانده تيپ، من و سيد مجتبي و آقايان سعيدي و كارگر انتخاب شديم. كارها و هماهنگي ها انجام شد. ما ديرتر از بقيه به تهران رسيديم. محل دوره، در دانشكده علوم و فنون خاتم الانبياء، كنار دانشگاه امام حسين (علیه السلام )، بود. به محض ورود ما گفتند: « شما بايد امتحان آمادگي جسماني بدهيد. » تمام نيروها قبلًا اين امتحان را داده بودند. برخي هم رد شده بودند و به شهر خودشان برگشته بودند. سيد گفت: « اول وضو بگيريم، بعد برويم براي امتحان. » در حين امتحان هم مرتب به ما روحیه مي داد. داد ميزد و مي گفت: « ماشاءالله پيرمرد، ماشاءالله . » البته اين تكیه كلام سيد بود. هميشه دوستان را با لقب پيرمرد صدا مي كرد. ارشد دوره (1) و آسايشگاه ما جواني بود كه تازه پاسدار شده. بود. موهاي بلند، عينك دودي و آستين هاي بالازده او را از چهره یک پاسدار انقلاب دور كرده بود. نحوه برخورد ارشد هم بسيار زننده و زشت بود. عصرها همه براي فوتبال جمع مي شدند. اما ما را در جمع خودشان راه نمي دادند. مي گفتند شما شمالي ها كه بازي بلد نيستيد! روز سوم سيد رفت توي زمين و گفت ما هم مي خواهيم تيم بدهيم. فقط يك بار با تيم قهرمان شما بازي مي كنيم. چند نفری به ما خندیدند. بعد قبول كردند. البته ما زياد بازي بلد نبوديم. اما مي دانستم فوتبال سيد مجتبی فوق العاده است. سيد پابرهنه شد! پاچه ها را بالا زد. بعد رفت توي زمين آسفالت! چند دقيقه بيشتر بازي نكرديم؛ چون وقت اذان بود رفتيم براي نماز. اما در همان زمان كم، سه گل زيبا توسط سيد به دروازه ی تيم مدعي وارد شد! سيد توپ را از جلوي دروازه مي گرفت. يك تنه همه را دريبل ميزد و جلو مي رفت. به قدري سيد مسلط بازي مي كرد كه تشويق همگان را در پي داشت. حضور سيد رنگ و بوي ديگري به دوره ی آموزشی، به خصوص به نماز جماعت و زيارت عاشوراي دانشكده داده بود. يك شب سيد را ديدم كه با ارشد آسايشگاه صحبت مي كرد. مي گفت: « ما اينجا آمده ايم كه با ياري خدا شاخ دشمن را بشكنيم. نه اينكه تو روي هم بايستيم. » از فردا برخورد و رفتار ارشد خيلي تغيير كرد. نه فقط او که همه ی بچه هاي دوره، عاشق سيد شده بودند. سید حتی روی مربی های دوره هم تأثیر گذاشته بود. کلام آنها معنوی شده بود. هميشه در اطراف او پر از جواناني بود كه از شهرستان هاي مختلف آمده. بودند . ---------------------------------------- 1. مسئول نيروهاي دوره كه از ميان خود نيروها انتخاب مي شد. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 شاهدان اسوه داستان و زندگینامه شهدا https://telegram.me/shahedaneosve
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار قسمت 6⃣5⃣ دوره ی آموزشی تمام شد. در حین دوره چند بار پرش انجام داده بودیم. اما آخرین پرش فرق مي کرد. این پرش از ارتفاع سه هزار پا بود. سوار بر هواپيماي سي ـ130 شديم. هواپيما به منطقه مردآباد كرج رسيد. همه ما چتر الكترونيكي داشتيم. حلقه ی چتر به ميله ی بالاي سر ما در هواپيما متصل بود. با پرش ما خود به خود چتر، باز مي شد. اما با این حال ترس بر بسیاری از بچه ها غلبه کرده بود. ايستادن در جلوي درب، دل و جرئت مي خواست. اولين نفري كه مي پريد مي توانست به ديگران روحيه بدهد. براي همين سيد مجتبی جلوي در ايستاد، من هم نفر دوم بودم. سيد سه بار با صداي بلند فرياد زد: « يازهرا (سلام الله علیها ) » و بقيه نيروها تكرار كردند. بعد هم با فرمان مسئول دوره، به سمت پايين پريد. من هم بعد از او در جلوي در قرار گرفتم و با فرياد يازهرا (سلام الله علیها ) پريدم. و به ترتيب همين طور نفرات بعد. به محض پريدن چترم باز شد و آرام به سمت پايين آمدم. در ارتفاع سه هزار پا سكوت مطلق است. فقط از دور صدای موتور هواپیما مي آمد. بنابراين اگر كسي فرياد بزند، صدايش كاملًا به گوش مي رسد. يك دفعه فريادهاي پياپي يازهرا (سلام الله علیها ) توجه من را به سمت صدا جلب كرد! با كمي چرخيدن محل صدا را پيدا كردم. رنگ از چهره ام پريد. از ترس دهانم قفل شده بود! قلبم به تپش افتاد. چشمانم پر از اشک بود. رايزرهاي (1) چتر سيد به هم گره خورده بود. او داشت با سرعت زياد به سمت پايين مي آمد. اما در عين حال تلاش مي كرد چتر را باز كند. واقعًا ترسيده بودم. نمي دانستم چه كار كنم. خيره خيره به سيد نگاه مي كردم. فريادهاي غریبانه سيد، سكوت فضا را شكسته بود. هیچ کاری از دست هیچ کس برنمي آمد به جز خدا. همین طور به او نگاه مي کردم. برای سلامتی او نذر صلوات کردم. يكباره سيد با دو دست رايزرها را گرفت و به حالت شلاق به آنها كوبيد. در حالي كه فاصله كمي تا زمين مانده بود چتر سيد باز شد. سید آرام به زمين نشست. من هم نفسی به راحتی کشیدم. بعد از اين ماجرا با او صحبت كردم. مي گفت: « من در آن لحظات آماده ی ملاقات با عزرائيل شده بودم! اما مادرم حضرت زهرا (سلام الله علیها) عنایت كردند. » ---------------------------------------- 1. رایزر طناب هاي متصل به چتر است. 🌱 راوی: مجید کریمی ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 شاهدان اسوه داستان و زندگینامه شهدا https://telegram.me/shahedaneosve
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار قسمت 7⃣5⃣ 💫 ازدواج آن زمان در مقطع دبيرستان تدريس داشتم. يك روز يكي از شاگردانم آمد و گفت: « برادر من دوستي دارد كه سيد و جانباز است، ولي از لحاظ مالي صفر است. اجازه مي خواهند به خواستگاري شما بيايند. » بعد، آنها با مادرم اين مطلب را در میان گذاشتند. خيلي خوشحال شد و اجازه داد كه به خواستگاري بيايند. در همان ابتدا سيد گفت: « من از جبهه آمده ام و دستم خالی است. » شاید خيلي ها مقام داشتند. پول داشتند. اما سيد هيچ كدام را نداشت. اما در كلامش، رفتارش و حرف زدنش اخلاص موج مي زد. آدم ناخودآگاه جذب او مي شد. در دوران نامزدي بيشتر از شهدا برايم مي گفت؛ از لحظه هاي شهيد شدن يارانش. هميشه مي گفت: « من جا مانده ام. از خدا مي خواست شهادت را نصيبش كند.» سيد هيچ چيز را براي خودش نمي خواست. به کم قانع بود. هميشه از خودش مي پرسيد: « آيا ديگران هم دارند؟ » وقتي از وسايل زندگی چيزي اضافه به نظرش مي رسيد، با مشورت هم به كساني كه احتياج داشتند می داد. درباره ی عقد و عروسي، چون تازه از جبهه آمده بود و حال و هوای شهدا در سرش بود به من گفت: « بهتر است رسم حزب اللّهي ها را اجرا كنيم. مراسم عقد ساده اي را برگزار كنیم. » من هم قبول كردم. بسيار ساده و بي آلايش ولي خالصانه زندگي را شروع كرديم. قسمت اين شد. ما شش سال با هم زندگي كرديم؛ از ديماه 1369 تا ديماه 137 5. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 شاهدان اسوه داستان و زندگینامه شهدا https://telegram.me/shahedaneosve
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار قسمت 8⃣5⃣ شخصیت عجیبی داشت. رفتار و اعمالش بی حساب و كتاب نبود. سيد، غير از مراقبه، محاسبه هم داشت. از همان دوران عقد، ايشان جلو مي ايستادند و من هم پشت سر ايشان به جماعت نماز مي خوانديم. سيد بيشتر نمازهايش را به جماعت مي خواند؛ مگر زماني كه مريض مي شد. بيشتر اوقات هم روزه دار بود. بيشتر دعاها را حفظ بود. از او پرسيدم: « شما كي اين همه دعا را حفظ كرديد؟ » مي گفت: « جبهه بهترين محل براي خودسازي بود. در جبهه وقتي در سنگر بوديم بهترين كار ما اين بود كه دعاها را حفظ كنيم. » مي گفت: « كتاب دعا يا مفاتيح الجنان شايد هميشه در دسترس نباشد پس بهترين راه حفظ كردن آن است. » او مي خواند و من هم با او زمزمه مي كردم. هميشه به من سفارش مي كرد كه حتمًا دعاها را بخوانم و قرآن را فراموش نكنم . 🌱 راوی: همسر شهید ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 شاهدان اسوه داستان و زندگینامه شهدا https://telegram.me/shahedaneosve
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همراهان عزیز چیزی به دم افطار نمونده لطفا ✌️A فراموشتون نشه ✌️✌️✌️
خواهرم گو که چرا رنگ برنگ آمده ای؟ مگــــر از عفت و آزرم به تنگ آمده ای؟ چـــه بدی دیـــــدی از آیات خـداوند رحیم  که تو با مذهــب اسلام به جنگ آمده ای؟ +وعجل_فرجهم @Refighe_Shahidam313