🌷مهدی شناسی ۴🌷
◀️ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ،
ﭼﻮﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ ،ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺸﻨﺎﺳﯿﻢ.
◀️ﻧﻪ!
ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺍﻣﺎﻡ،ﻓﻮﻕ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﻫﺎﺳﺖ.
ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻨﺶ ﮔﻤﺮﺍﻫﯽ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﺍﺭﺩ،ﮐﻪ ﻓﻮﻕ ﮔﻤﺮﺍﻫﯽ ﺑﯽ ﻧﻤﺎﺯﯼ،ﺑﯽ ﺣﺠﺎﺑﯽ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﻓﻌﻠﯽ ﻭ ﺻﻔﺘﯽ ﺍﺳﺖ.
◀️ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻦ ﺍﻣﺎﻡ ﺿﻼﻟﺖ ﺩﺭ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﺖ.
ﯾﻌﻨﯽ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ،ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺳﻢ،ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻥ،ﺑﻪ ﺑﯿﺮﺍﻫﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ.
ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺎ ﺩﯾﻦ،ﺩﺭ ﺩﯾﻦ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ...
#مهدی_شناسی
#قسمت_چهارم
#یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
@Refighe_Shahidam313
🔺پلاکاردهای سردار سلیمانی و ابومهدی المهندس در دست معترضان آمریکایی
#افول_امریکا
#یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
@Refighe_Shahidam313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢به جهنم آمریکا خوش آمدید!
♦️وضعیت سن دیگو آمریکا ساعتی پیش! مکری که به خودشان برگشت
#افول_امریکا
#یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
@Refighe_Shahidam313
شهید ابومهدی المهندس:
"آمریکا،
به دست خود ترامپ نابود میشود"
#افول_امریکا
#بصیرت_افزایـے💓🍃
#یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
@Refighe_Shahidam313
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت شکنجه گر مرحوم ابوترابی
📚موضوع مرتبط :
#سید_علی_اکبر_ابوترابی
#مجاهد_فی_سبیل_الله
#کلیپ
📆 مناسبت مرتبط :
تاریخ درگذشت
#03_12
#jihad
#martyr
شهید حجتالاسلام حاج سیدعلیاکبر ابوترابی نام پدر : سید عباس
تاریخ تولد : 1318
تاریخ شهادت : 12/3/79
محل شهادت : مسیر مشهد
مسئولیت : نمایندهی ولیفقیه در امور آزادگان
Shuhood.ir
📚موضوع مرتبط :
#آزاده_سید_علی_اکبر_ابوترابی
#مجاهد_فی_سبیل_الله
#معرفی
📆 مناسبت مرتبط :
تاریخ درگذشت
#03_12
#jihad
#martyr
📸 وداع با فرمانده شهید «جواد الهکرمی»
🔹مراسم وداع با #شهید مدافع حرم جواد الهکرمی فرمانده گردان فاتحین عصر دیروز در معراج الشهدای تهران برگزار شد.
#معراج_الشهدا
#یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
@Refighe_Shahidam313
『 #عاشقانہ۰شهدا 』
عِشقـ❤️
مَرهَم تمامِ زَخمـ💉 هاسٺ
آنگاه ڪِھـ↶
مَعشوقـ خُدایـ😇ـے باشَد.
。【#شهداییمـ
📸 وداعِ هَمسر
شهید مدافعِ حرم عسگر زمانے((:
#همسرانه #عاشقانه_پاک #عاشقانه_مذهبی #عاشقانه #یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
@Refighe_Shahidam313
🍀💚🍀💚🍀
💚🍀💚🍀
🍀💚🍀
💚🍀
🍀
امام رضا علیه السلام فرمودند:
مَن حاسَبَ نَفسَهُ رَبَحَ وَمَن غَفَلَ عَنهَا خَسِر؛
آن کسى که نفسش را محاسبه کند،
سود برده است
و آن کسى که از محاسبه نفس غافل بماند،
زیان دیده است.
(بحار الأنوار، ج 78، ص 352، باب 26، ح 9)
#حدیث #حدیث_روز #یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
@Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#کتاب_علمدار #علمدار #زندگینامه_و_خاطرات #شهید_سید_مجتبی_علمدار #شهید_جانباز_سید_مجتبی_علمدار #زن
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #علمدار
✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار
قسمت 9⃣1⃣1⃣
💫 خبر شهادت
اولين روزهاي دي ماه 1375 بود. در مقر تيپ یک، در گرگان، مشغول فعاليت بودم. سيد تماس گرفت. طبق معمول شروع به شوخي و سر كار گذاشتن و ... كرد.
خيلي خنديديم. بعد گفتم:
« سيد، پاشو بيا اينجا. خيلي دلم برات تنگ شده. »
گفت: « من هم همين طور، اما ببينم چي ميشه. »
چند روزي از اين صحبت گذشت. يكي از رفقا از ساري برگشته بود. اومد پيش من و گفت:
« تو مسير برگشت. تو شهر ساري خيلي معطل شدم! جلوي بيمارستان امام (ره) خيلي شلوغ بود. اونقدر جمعيت و ماشين آنجا بود كه خيابان بسته شد. من هم وقتي جلوي بيمارستان رسيدم سؤال كردم: ”اينجا چه خبره؟!“ »
گفتند: « يكي از جانبازها حالش بد شده و آوردنش اينجا. اين جمعيت هم براي ملاقات اين جانباز اومدن! »
گفتم: « اين همه آدم!؟ مگه اون كي بوده؟! »
گفتند: «يه جانباز به نام علمدار»
تا گفت علمدار يك دفعه نفس توي سينه ام حبس شد. نكنه ...
بعد با خودم گفتم:
« نه، سید که حالش خوبه، اما مصطفي، پسرعموي سيد مجتبي، جانباز قطع نخاع بود. حتمًا اون رو بردن بيمارستان. »
همان موقع زنگ زدم محل کار سيد مجتبي تو لشکر 25 کربلا. آقايي گوشي را برداشت و گفت: « سيد مجتبي بيمارستان هستند. »
با خودم گفتم حتمًا رفته دنبال كار سید مصطفي. يك ذره هم احتمال نمي دادم كه براي سيد مجتبي اتفاقي افتاده باشه. روز بعد هم دوباره زنگ زدم اما كسي گوشي را برنداشت. آن موقع هم مثل حالا تلفن همراه نبود. شب، آماده خواب شدم. تازه چشمانم گرم شده بود كه يكباره خودم را در يك بيابان ديدم! تا چشم كار مي كرد صحرا بود و لحظات غروب خورشيد. كمي جلوتر رفتم. از دور گنبد يك امامزاده نمايان شد. كاملًا آنجا را مي شناختم؛ امامزاده ابراهیم شهرستان بابلسر بود. اما اطراف امامزاده فقط بيابان ديده ميشد. خبری از شهر نبود. وقتي به جلوي امامزاده رسيدم. با تعجب تعداد زيادي رزمنده را با لباس خاکی ديدم. مثل لحظات اعزام دوران جنگ. همه با لباسهاي خاكي دوران دفاع مقدس كنار هم بودند. هر رزمنده چفي هاي به گردن و پرچمي در دست داشت ....
قسمت 0⃣2⃣1⃣
نسيم خنكي مي وزيد. در اثر نسیم همه ی پرچم ها تكان مي خورد و صحنه زيبايي ايجاد مي شد.
جلو رفتم و به چهره ی رزمندگان خيره شدم. با تعجب ديدم كه خيلي از آنها را مي شناسم. آنها از شهداي شهر بابلسر بودند! در ميان آنها يكباره پدرم را ديدم! او هم از رزمندگان اعزامي از بابلسر بود كه در منطقه ی عملياتي والفجر 6 در سال 1362 به شهادت رسيده بود. من دوازده سال بيشتر نداشتم كه پدرم شهيد شد. (1)
يكي از دلايلي كه سيد مجتبي، من و برادر كوچكم را خيلي تحويل مي گرفت به همين دليل بود. سال 1373 هم كه پيكر پدرم بازگشت باز هم سيد بود كه با حضور خود، مراسم تشييع پيكر پدرم را معنوي تر كرده بود.
با خوشحالي به سمت پدرم رفتم و سلام كردم. او يك دسته گل زيبا در دست داشت. مثل ديگر افراد به انتهاي افق خيره شده بود. بعد از حال و احوال پرسيدم:
« پدر منتظر كسي هستيد؟! »
گفت: « بله. »
من هم با تعجب گفتم: «كي؟ » گفت: « رفيقت، منتظر سيد مجتبي علمدار هستيم. »
با ترس و ناراحتي گفتم:
« يعني چي؟ يعني مجتبي هم پريد! »
گفت: « بله، چند ساعتي هست كه اومده اينطرف. »
بعد ادامه داد:
« ما اومديم اينجا براي استقبال سيد. البته قبل از ما، حضرات معصومين و حضرت زهرا (سلام الله علیها )به استقبال او رفتند. الان هم اوليا خدا و بزرگان دين در كنار او هستند. »
اين جمله پدرم كه تمام شد با ترس و نگراني از خواب پريدم. به منزل يكي از دوستان در ساري زنگ زدم. پرسيدم:
« چه خبر از سيد مجتبي! »
كلي مقدمه چيني كرد. من هم گفتم:
« حقيقت را بگو، من خبر دارم كه سید شهيد شده! »
او هم گفت: « سيد موقع غروب پريد. »
-------------------------------------------
1. پدرم، شهيدكريمي، از جمله كساني بود كه نفس مسيحايي امام راحل (ره) مسير زندگي او را در سال1357 تغيير داد. او از جمله نيروهاي انقلابي شهر بابلسر بود كه به خاطر انقلاب سختي هاي بسياري كشيد. سال 1362 وقتي براي آخرين بار راهي جبهه مي شد مرا صدا كرد و گفت: « من زائر آقا ابا عبدالله الحسين (علیه السلام ) هستم. آقا مرا انتخاب كرده اند. »
بعد ادامه داد: « ديشب مرا به بياباني بردند و گفتند قتلگله خودت را ببين! من هم نحوه شهادت خودم را ديدم. » چند روز بعد از اعزام، خبر شهادت پدرم به خانواده رسيد. پدر همان طور كه گفته بود شهيد شد!
🌱 راوی: مجید کریمی