#خاطرات_شهدا #خاطره
با 🏍ـموتور،
توی یکی از خیابون های شهر در حال عبور بودیم.
راننده موتور عبدالرحمن بود.
💦ـبارون چند دقیقه پیش قطع و توی خیابون ها آب زیادی جمع شده بود.
یه دفعه، یه 🚗ـماشین با سرعت از کنار ما گذشت و سر تا پای ما رو خیس کرد.🤪
تمام لباسامون خیس شده بود.
اونقدر 🤬ـعصبانی بودم که شروع کردم به 🤭ـفحش دادن.
انتظار داشتم عبدالرحمن هم عکس العملی نشون بده.
بهش گفتم: «سرعت موتور رو بیشتر کن تا حالشو بگیرم.»
اما او یه ذره هم سرعت موتور رو زیاد نکرد و فقط گفت: «#این_نیز_بگذرد .»
#راوی : صمد زائدالنسل
〰➰➿🥀🌷🥀➿➰〰
@Refighe_Shahidam313
〰➰➿🥀🌷🥀➿➰〰