#خاطره
#همسرشهید
یکی از همرزمانش برایم تعریف کرد که در روزی که 140 هواپیما به #پرواز درآمد، کمی #مضطرب بودم.
نگاهم به علی افتاد که با #ماژیک بر روی #بمبها کلمهای را می نویسد.
بر روی آنها به زبان #انگلیسی نوشته بود: «برای صدام». همین #همرزم علی پس از #مفقودی وی برایم گفت که تا پایان جنگ دیگر اضطراب نداشتم. شجاعت شهید اقبالی در من هم اثر گذاشت.
روزی هم به جهت کاری که با #شهید_بابایی داشتم به #دفتر وی مراجعه کردم. زمانی که خودم را #معرفی کردم با استقبال و گریه وی روبرو شدم. شهید بابایی از پشت میزش بلند شد و گفت: «آقای اقبالی #استاد من بودند. اگر وی امروز حضور داشتند، این جایگاه من نبود و به وی تعلق داشت.»
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
زینب در #دفتر #خودسازی خود #جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛
از #نماز_به_موقع
#یاد_مرگ
#همیشه_با_وضو_بودن
#خواندن_نمازشب
#نماز_غفیله و
#نماز_امام_زمان(عج)،
#ورزش_صبحگاهی
#قرآن_خواندن_بعد_از_نما_صبح،
#حفظ_کردن_سورههای #قرآن_کریم،
#دعا کردن در #صبح و #ظهر و #شب،
#کمتر_گناه_کردن تا #کمخوردن_صبحانه، #ناهار و #شام.
دخترم جلوی این موارد #ستونهایی کشیده بود و هر شب بعد از #محاسبه کارهایش #جدول را علامت میزد؛
من وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی زینب در پوشیدن و خوردن افتادم به یاد آن #اندام #لاغر و #نهیفش که چند تکه استخوان بود،
به یاد آن روزههای مداوم و افطارهای ساده،
به یاد نماز شبهای طولانی و بیصدایش،
به یاد گریههای او در سجدههایش و دعاهایی که در حق امام خمینی(ره) داشت.