eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
7.9هزار ویدیو
300 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین https://eitaa.com/harfhamon کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
این کتاب روایتی است از خاطرات یکی از مدافعان حرم که "در جریان عمل جراحی برای لحظاتی از دنیا می رود" و سپس با شوک در اتاق عمل دوباره به زندگی بر می گردد اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک ان برای افراد عادی سخت🤯 است. بخونید
اولین بخش کتاب📚 "صفحه اول(۱)" •------••••*•🌿🌺🌿•*•••--------• @Refighe_shahidam313 •------••••*•🌿🌺🌿•*•••--------•
"صفحه دوم(۲)" •-------••••*•🌿🌺🌿•*•••-------• @Refighe_shahidam31 •-------••••*•🌿🌺🌿•*•••-------•
"صفحه سوم(۳) •-------••••*•🌿🌺🌿•*•••--------• @Refihghe_shahidam313 •--------••••*•🌿🌺🌿•*•••-------•
"صفحه چهارم(۴) پایان این بخش🙃 🥀بخش بعدی ان شاءلله فرداشب 🙄شرمنده بابت عدم کیفیت عکس ها ببخشید🙏 •------••••*•🌿🌺🌿•*•••--------• @Refighe_shahidam313 •------••••*•🌿🌺🌿•*•••--------•
سلام دوستان🤗 ایام فاطمیه ،مراسمات که میرید مارم دعا کنید میخواستم خدمتتون عرض کنم که من از گذاشتن کامل کتاب معذورم😔. پرسیدم گفتند که فقط میتونم قسمت های جذاب کتاب رو بذارم تا شما تشویق به خرید کتاب بشید. بازم شرمنده ببخشید اما من قسمت های جالب کتاب رو براتون میفرستم🙃
"صفحه پنجم(۵)" •------••••*•🌿🌺🌿•*•••--------• @Refighe_shahidam313 •------••••*•🌿🌺🌿•*•••--------•
"صفحه ششم(۶)" •-------••••*•🌿🌺🌿•*•••-------• @Refighe_shahidam313 •-------••••*•🌿🌺🌿•*•••-------•
"صفحه هفتم(۷) پایان این قسمت از کتاب🙃📚 •------••••*•🌿🌺🌿•*•••------• @Refighe_shahidam313 •------••••*•🌿🌺🌿•*•••------•
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «» را به تازگی منتشر کرد. این اثر روایتگر خاطرات افرادی است که تجربه‌ای نزدیک به مرگ را در زندگی خود داشته‌اند. بخش عمده و اصلی اثر به روایت تجربه یکی از در این زمینه اختصاص دارد. در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم: بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر جراح، ماسک روی صورتش را درآورد و به اعضای تیم جراحی گفت: مریض از دست رفت. دیگه فایده نداره... بعد گفت: خسته نباشید. شما تلاش خودتون رو کردین، اما بیمار نتونست تحمل کنه. یکی دیگه از پزشک‌ها گفت: دستگاه شوک رو بیارین... نگاهی به دستگاه‌ها و مانیتور اتاق عمل کردم.همه از حرکت ایستاده بودند! عجیب بود که دکتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من می‌توانستم صورتش را ببینم!حتی می‌فهمیدم که در فکرش چه می‌گذرد!من افکار افرادی که داخل اتاق بدند را هم می‌فهمیدم. همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد.من پشت درب اتاق را می‌دیدم. برادرم با یک تسبیح به دست، نشسته بود کنار درب اتاق عمل و ذکر می‌گفت. خوب به یاد دارم که چه ذکری می‌گفت.اما از آن عجیب‌تر اینکه ذهن او را می‌توانستم بخوانم. او با خودش می‌گفت:خدا کند که برادرم برگرده.او دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد، ما با بچه‌هایش چه کنیم؟ یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه‌های من چه کند؟!کمی آن طرف‌تر، داخل یکی از اتاق‌های بخش، یک نفر در مورد من با خدا حرف می‌زد... +وعجل_فرجهم