#سه_دقیقه_در_قیامت
این کتاب روایتی است از خاطرات یکی از مدافعان حرم که "در جریان عمل جراحی برای لحظاتی از دنیا می رود" و سپس
با شوک در اتاق عمل
دوباره به زندگی بر می گردد
اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک ان برای افراد عادی سخت🤯
است.
#حتما بخونید
اولین بخش کتاب📚
#گذر_ایام
"صفحه اول(۱)"
#سه_دقیقه_در_قیامت
•------••••*•🌿🌺🌿•*•••--------•
@Refighe_shahidam313
•------••••*•🌿🌺🌿•*•••--------•
"صفحه دوم(۲)"
#سه_دقیقه_در_قیامت
•-------••••*•🌿🌺🌿•*•••-------•
@Refighe_shahidam31
•-------••••*•🌿🌺🌿•*•••-------•
"صفحه سوم(۳)
#سه_دقیقه_در_قیامت
•-------••••*•🌿🌺🌿•*•••--------•
@Refihghe_shahidam313
•--------••••*•🌿🌺🌿•*•••-------•
"صفحه چهارم(۴)
#سه_دقیقه_در_قیامت
پایان این بخش🙃
🥀بخش بعدی ان شاءلله فرداشب
🙄شرمنده بابت عدم کیفیت عکس ها
ببخشید🙏
•------••••*•🌿🌺🌿•*•••--------•
@Refighe_shahidam313
•------••••*•🌿🌺🌿•*•••--------•
سلام دوستان🤗
ایام فاطمیه ،مراسمات که میرید مارم دعا کنید
#التماس_دعا
میخواستم خدمتتون عرض کنم که
من از گذاشتن کامل کتاب
#سه_دقیقه_در_قیامت
معذورم😔.
پرسیدم گفتند که فقط میتونم قسمت های جذاب کتاب رو بذارم تا شما تشویق به خرید کتاب بشید.
بازم شرمنده
ببخشید
اما من قسمت های جالب کتاب رو براتون میفرستم🙃
#خادم_نوشت
"صفحه پنجم(۵)"
#عملیات
#سه_دقیقه_در_قیامت
•------••••*•🌿🌺🌿•*•••--------•
@Refighe_shahidam313
•------••••*•🌿🌺🌿•*•••--------•
"صفحه ششم(۶)"
#سه_دقیقه_در_قیامت
•-------••••*•🌿🌺🌿•*•••-------•
@Refighe_shahidam313
•-------••••*•🌿🌺🌿•*•••-------•
"صفحه هفتم(۷)
#سه_دقیقه_در_قیامت
پایان این قسمت از کتاب🙃📚
•------••••*•🌿🌺🌿•*•••------•
@Refighe_shahidam313
•------••••*•🌿🌺🌿•*•••------•
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، #گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی کتاب «#سه_دقیقه_در_قیامت» را به تازگی منتشر کرد. این اثر روایتگر خاطرات افرادی است که تجربهای نزدیک به مرگ را در زندگی خود داشتهاند.
بخش عمده و اصلی اثر به روایت تجربه یکی از #جانبازان در این زمینه اختصاص دارد.
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم.
دکتر جراح، ماسک روی صورتش را درآورد و به اعضای تیم جراحی گفت: مریض از دست رفت. دیگه فایده نداره...
بعد گفت:
خسته نباشید. شما تلاش خودتون رو کردین، اما بیمار نتونست تحمل کنه.
یکی دیگه از پزشکها گفت: دستگاه شوک رو بیارین... نگاهی به دستگاهها و مانیتور اتاق عمل کردم.همه از حرکت ایستاده بودند! عجیب بود که دکتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من میتوانستم صورتش را ببینم!حتی میفهمیدم که در فکرش چه میگذرد!من افکار افرادی که داخل اتاق بدند را هم میفهمیدم.
همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد.من پشت درب اتاق را میدیدم. برادرم با یک تسبیح به دست، نشسته بود کنار درب اتاق عمل و ذکر میگفت. خوب به یاد دارم که چه ذکری میگفت.اما از آن عجیبتر اینکه ذهن او را میتوانستم بخوانم.
او با خودش میگفت:خدا کند که برادرم برگرده.او دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد، ما با بچههایش چه کنیم؟ یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچههای من چه کند؟!کمی آن طرفتر، داخل یکی از اتاقهای بخش، یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد...
#کتاب #معرفی_کتاب #یک_لقمه_کتاب #یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد