eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.5هزار دنبال‌کننده
24.6هزار عکس
10.5هزار ویدیو
327 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین @harfaton1 کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان مثل تیری که رها می‌شود از دست کمان خسته از ماندن و آماده‌ی رفتن شده بود بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود مست می‌آمد و رخساره برافروخته بود روح او از همه دل کنده، به او دل بسته بر تنش دست یدالله حمایل بسته بی‌خود از خود، به خدا با دل و جان می‌آمد زیر شمشیر غمش رقص‌کنان می‌آمد یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را آمده باز هم از جا بکند خیبر را آمد، آمد به تماشا بکشد دیدن را معنی جمله‌ی «در پوست نگنجیدن» را بی امان دور خدا مرد جوان می‌چرخید زیر پایش همه‌ی کون و مکان می‌چرخید بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد رفت از میسره از میمنه بیرون آمد آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه گفت: لا حول و لا قوة إلّا بالله مست از کام پدر، زاده‌ی لیلا، مجنون به تماشای جنونش همه دنیا مجنون آه در مثنوی‌ام آینه حیرت زده است بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است رفتی از خویش، که از خویش به وحدت برسی پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد به تماشای نبرد تو خداوند آمد با همان حکم که قرآن خدا جان من است آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست آه آیینه در آیینه عجب تصویری داری از دست خودت جام بلا می‌گیری زخم ها با تو چه کردند؟ جوان‌تر شده‌ای به خدا بیش‌تر از پیش پیمبر شده‌ای پدرت آمده در سینه تلاطم دارد از لبت خواهش یک جرعه تبسّم دارد غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا آه، لب واکن و انگور بخواه از بابا گوش کن خواهرم از سمت حرم می‌آید با فغان "پسرم وا پسرم" می‌آید باز هم عطر گل یاس به گیسو داری ولی این بار چرا دست به پهلو داری؟! کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است یاس در یاس مگر مادر من برگشته‌ست؟! مثل آیینه‌ی در خاک مکدّر شده‌ای چشم من تار شده؟ یا تو مکرّر شده‌ای؟! من تو را در همه‌ی کرب‌وبلا می‌بینم هر کجا می‌نگرم جسم تو را می‌بینم ارباً اربا شده چون برگ خزان می‌ریزی کاش می‌شد که تو با معجزه‌ای برخیزی مانده‌ام خیره به جسمت که چه راهی دارم باید انگار تو را بین عبا بگذارم باید انگار تو را بین عبایم ببرم تا که شش‌گوشه شود با تو ضریحم پسرم... شب علیه‌السلام 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط +وعجل_فرجهم 👇🥀👇🥀👇🥀👇 http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
🌹 ✌️👇 تا آخرش بخونید✌️👇 شب همان شب که سفر مبداء دوران می‌شد خط به خط باور تقویم مسلمان می‌شد شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها مرد مردی که کمر بسته به پیکار دگر بی زره آمده در معرکه یک بار دگر تا خود صبح خطر دور و برش می‌رقصید تیغ عریان شده بالای سرش می‌رقصید مرد آن است که تا لحظه‌ی آخر مانده در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده 💗💚 گر چه باران به سبو بود و نفهمید کسی و محمد خود او بود و نفهمید کسی در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند جان پیغمبر خود را سپر خود کردند بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد آیه‌ی ترس برای چه کسی نازل شد بگذارید بگویم خطر عشق مکن جگر شیر نداری سفر عشق مکن عنکبوت آیه.ای از معجزه بر سر در دوخت تاری از رشته ایمان تو محکم‌تر دوخت از شب ترس و تبانی چه بگویم دیگر؟! از فلانی و فلانی چه بگویم دیگر؟! یازده قرن به دل سوخته‌ام می‌دانی مُهر وحدت به لبم دوخته‌ام می‌دانی باز هم یک نفر از درد به من می‌گوید من زبان بسته‌ام و خواجه سخن می‌گوید من که از آتش دل چون خُمِ مِی درجوشم مُهر، بر لب زده خون می‌خورم و خاموشم طاقت آوردن این درد نهان آسان نیست شِقْشِقِیّه است و سخن گفتن از آن آسان نیست..💔 می‌رود قصه‌ی ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام چشم وا کن احد آیینه‌ی عبرت شد و رفت دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت آن که انگیزه‌اش از جنگ غنیمت باشد با خبر نیست که طاعت به باشد داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود داد و بیداد برادر که برادر تنهاست جنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست یک به یک در ملاء عام و نهانی رفتند همه دنبال فلانی و فلانی رفتند همه رفتند غمی نیست می‌ماند جای سالم به تنش نیست ولی می‌ماند مرد مولاست که تا لحظه‌ی آخر مانده💚 دشمن از کشتن او خسته شده٬ درمانده در دل جنگ نه هر خار و خسی می‌ماند جگر حمزه اگر داشت کسی می‌ماند مرد آن است که سر تا به قدم غرق به خون آن چنانی که علی از اُحد آمد بیرون می‌رود قصه‌ی ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام می‌رسد قصه به آن جا که علی دل تنگ است می فروشد زرهی را که رفیق جنگ است چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد اِن یَکاد از نفس بر تن دارد کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام فاطمه فاطمه با رایحه‌ی گل آمد ناگهان شعر حماسی به تغزّل آمد می‌رود قصه‌ی ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام می‌رسد قصه به آن جا که جهان زیبا شد با جهاز شتران کوه بر پا شد و از آن آینه با آینه بالا می‌رفت دست در دست خودش یک تنه بالا می‌رفت تا که از غار بعثت دیگر آرد پیش چشم همه از دامنه بالا می‌رفت تا شهادت بدهد عشق ولی الله است پله در پله از آن مأذنه بالا می‌رفت پیش چشم همه دست پسر بنت اسد بین دست پسر آمنه بالا می‌رفت گفت: این بار به پایان سفر می‌گویم ” بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم” راز خلقت همه پنهان شده در عین علی‌ست کهکشان‌ها نخی از وصله‌ی نعلین علی‌ست💗💗 گفت ساقیِ من این مرد و سبویم دستش بگذارید که یک شمّه بگویم، دستش هر چه در عالم بالاست تصرف کرده شب به من سیب تعارف کرده گفتنی‌ها همگی گفته شد آن جا اما واژه در واژه شنیدند صدا را اما… سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد آن که فهمید و خودش را به نفهمیدن زد می‌رود قصه‌ی ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام شهر این بار کمر بسته به انکار علی ریسمان هم گره انداخته در کار علی بگذارید نگویم که اُحد می‌لرزد در و دیوار ازین قصه به خود می‌لرزد می‌رود قصه‌ی ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام می‌نویسم که “شب تار سحر می‌گردد” یک نفر مانده ازین قوم که برمی‌گردد... 🤲💗 💗🤲 💚بحق زینب کبری سلام الله علیها💚 💚💚💕 💚 ⁦ 🦋
عید مباهله ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ‌ الباب اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب رجز مأذنه‌ها لرزه به ناقوس انداخت راهبان را همه در ورطۀ کابوس انداخت قصۀ فتنه و نیرنگ و دغل پیوسته‌ست نان یک عده به گمراهی مردم بسته‌ست ننوشتند که باران نمی از این دریاست یکی از خیل مریدان محمد، عیساست لاجرم چاره‌ای انگار به جز جنگ نماند قل تعالَوا... به رخ هیچ کسی رنگ نماند به رجز نیست در این عرصه یقین شمشیر است بر حذر باش که زنّار، گریبان‌گیر است کارزارش تهی از نیزه و تیر و سپر است بهراسید که این معرکه خون‌‌ریزتر است بانگ طوفانیِ القارعه طوفان آورد آنچه در چنتۀ خود داشت به میدان آورد با خود آورد به هنگامه عزیزانش را بر سر دست گرفته‌ست نبی جانش را عرش تا عرش ملائک همه زنجیره شدند به صف‌آرایی آن پنج نفر خیره شدند پنج تن، پنج تن از نور خدا آکنده آفتابان ازل تا به ابد تابنده دفترم غرق نفس‌های مسیحایی شد گوش کن، گوش کن این قصه تماشایی شد با طمانیۀ خود راه می‌آمد آرام دست در دست یدالله می‌آمد آرام دست در دست یدالله چه در سر دارد حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد ایها الناس من از پارۀ تن می‌گویم دارم از خویشتن خویش سخن می‌گویم آن‌که هر دم نفسم با نفسش مأنوس است آن‌که با ذات خدا «عزّوجل» ممسوس است من علی هستم و احمد من و او خویشتنیم او علی هست و محمد من و او خویشتنیم نه فقط جسم، علی روح محمد باشد یک‌تنه لشکر انبوهِ محمد باشد دیگر اصلا چه نیازی‌ست به طوفان، به عذاب زهرۀ معرکه را اخم علی می‌کند آب الغرض مهر رسولانۀ او طوفان کرد راهبان را به سر سفرۀ خود مهمان کرد مست از رایحۀ زلف رهایش گشتند بادها گوش به فرمان عبایش گشتند می‌رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام 📚موضوع مرتبط: 📆روز مباهله
به نامی نامی سر بسمه تعالی سر.... 🥀▪️عاشورای حسینی▪️🥀 🏴