رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
ویژه سالروز شهادت
سالروز ولادت آسمانی
🧕🏻به روایت مادر:
روزی برای تمیز کردن اتاق محمدابراهیم به داخل اتاقش رفتم
عطر بسیار خوشی به مشامم رسید و احساس کردم نور خاصی در اتاق است محمد بسیار خوشحال بود و حال خاصی داشت
گفتم: « مادر چرا اتاق تو حال دیگری دارد؟» گفت: «چیزی نیست» خیلی اصرار کردم ولی چیزی نمیگفت، پس از کلی خواهش گفت: «به شرطی میگویم که تا زمانی که من زندهام به کسی نگویید.»
من قول دادم و #محمد_ابراهیم گفت: «همین الان حضرت_ولی_عصر (عج) تشریف آورده بود در اتاق من و با هم صحبت کردیم
اول خوشحالم که سعادت دیدار مولایم نصیبم شد، دوم اینکه آقا مرا به عنوان سرباز_اسلام بشارت دادند و سرانجام کارم را ش🦋هادت در راه #خدا نوید دادند و من در جب***هه و خط مقدم همچنین صحنههایی را دیدهام.»
🧔🏻♂صالح خواجهجان میگوید:
🥷محمدابراهیم هیچ وقت دوست نداشت شناخته شود
همیشه سعی میکرد گمنام بماند
✌️به دلیل همین هم خانواده و دوستان، اطلاعات دقیقی از محل و نوع مسئولیت او نداشتند
🏨یک روز مادرش را در بیمارستان چالوس بستری کردند، من در لشکر 92 زرهی اهواز خدمت میکردم و از آنجایی که محمدابراهیم جبهه را ترک نمیکرد و به خانه نمیآمد، از منزل تماس گرفتند و از من خواستند تا موسی را پیدا کنم و ماجرا را با او در میان بگذارم
⛺️به پایگاه شهیدبهشتی اهواز رفتم و با پرس و جوهای زیاد به هر طریقی که بود، توانستم او را در واحد اطلاعات عملیات پیدا کنم
🥫محمدابراهیم پس از احوالپرسی، مرا به سنگر برد و با کنسرو بادمجان و کمی 🍞نان از من پذیرایی کرد
گفتم پس کمی از کنسرو میخورم تا شام اصلی را بیاورند
😁محمدابراهیم گفت: بخور که شام دیگری در کار نیست، با تعجب پرسیدم: شامتان همین است؟
😐محمدابراهیم گفت: مگر عیبی دارد؟ گفتم: اینجوری که میگفتند شما برای خودت اینجا برو بیایی داری و کلی آدم زیر دستت است، خندید و گفت: من اینجا کارهای نیستم و در ثانی اینجا همه از یک نوع غذا میخورند😌
در ادامه همراه باشید با گزیده ای وصیتنامه شهید 👇👇